خدای مهربانم
چقدر خوب است که تو را دارم
هر زمان که بخواهم
در هر مکان که اراده کنم
تو هستی جایی در حوالی من انگار
گاهی هم نزدیک تر
در مرکزی‌ ترین نقطه وجودم
خدایا شکرت ... همش تو فکر خودم بودم که عمل سزارین کنم کی میخواد ازم مراقبت کنه . رو پرستار هم شناخت نداشتم ( پسر داییم یکی رو گرفت بچه از بغلش افتاد بعدها طفلی پسرش عقب مانده ذهنی شد چون به مغزش آسیب رسیده بود منم ترس از پرستار بدون شناخت داشتم ) دوستام بودن ولی مگه چند شب می‌تونستم رو این طفلی ها حساب بازکنم .. سعادت داشتم از روزی که فهمیدم دوقلو باردارم روزی۸۰۰ بار ذکر نامهای متبرک خداوند رو داشتم . بعد اتمام ذکرام متوسل شدم به خدا ، که خودمو میسپارم به خودت . دیشب داداش و زن داداشم تماس گرفتن پیگیرم شدن که کی روز عمل سزارینمه . با اینکه طفلی ها قبلا خیلی گفته بودن میایم پیشت . خودم رضا نبودم که چندین ساعت مثلا ۱۳ ساعت راه رو بکوبن بیان و مرخصی بگیرن ..‌دیشب گفتن با محل کار هماهنگ کردیم ده روز بیاییم پیشت . وایی چه قندی تو دلم آب شد ♥️ حالا دیگه منتظر خبر منن که روز عمل رو بهشون بگم که دو روز قبل بیان😍

۵ پاسخ

خداروشکرررر ❤❤ایشالا بسلامتی فارغ شی
چ ذکرهای میگفتی عزیزم

خدااااااایا شکرت خدا وند خیلی مهربونه عزیزم همیشه همه جا خدا هوای ادمو داره عزیزم

الهبببببببببیییییی خداروشکر چقدر خوشحالم کرد این تاپیکت خدیااااااا

عزیزم الحمدالله،خدا بزرگه هیچ وقت بنده شو تنها نمیزاره

نمی‌دونم چرا ولی با پیامت گریم گرفت
توروخدا برامنم دعاکن
چشم انتظاری برا بچه خیلی سخته 😭🤲🏻

سوال های مرتبط

مامان 🎀لِیلی کوچولو🎀 مامان 🎀لِیلی کوچولو🎀 ۲ ماهگی
قسمت چهارم
رها

شب که خوابید رفتم سراغ موبایلش و فهمیدم از مدارک پزشکیم بدون اطلاع من عکس گرفته و یکی از برگه ها مربوط به قبل از عمل کیستم بود که دکتر نوشته بود احتمال از بین رفتن تخمدان و اون هم بی هیچ سوالی علت باردار نشدنم رو نداشتن تخمدان میدونست.
انگار که من احمق بودم که این همه دارو مصرف کنم و اقدام کنم در حالی که تخمدانی وجود نداشت! اصلا کیست ها کجا ساخته میشدن اگر تخمدان نداشتم؟
بگذریم از دلم که در نیاورد خودم خودمو آروم کردم و به مسیرم ادامه دادم ..
وقتی قرص ها تموم شدن سونو دادم که فهمیدم که نه تنها کیست ها خوب نشدن بلکه اینبار یه پک ۳ تایی کیست اندومتربوز ساخته بودم که باعث چسبندگی شده بود و …
انگار تمام ترس هایی که پشت سر گذاشته بودم اومدن جلوی چشمام !
و حالا پروسه‌ی سنگینی پیش رو داشتم، قطعا مجدد باید عمل میکردم، درد میکشیدم، اولین باری ک باید راه میرفتم و …
وقتی اومدم خونه دیر وقت بود و به همسرم چیزی نگفتم اینقدر حالم بد بود که مستقیم رفتم توی اتاق و شروع کردم به نماز شب خوندن و چله برداشتم.
گقتم شاید معجزه شد و با کیست باردار شدم.
اینقدر گریه کردم سر نماز که همسرم بدون اینکه بدونه تو دل من چه ترسی به جونم افتاده با من نشست به گریه .
اون شب رو یادم نمیره .. مثل روزی بود که تو مطب دکتر به من گفتن ممکنه تخمدانت رو برداریم و بارداریت پر ریسک بشه . من از عمق وجودم گریه میکردم از عمیق ترین مکان قلب شکستم …
مامان ایلیا کوچولو مامان ایلیا کوچولو روزهای ابتدایی تولد
تجربه سزارین
8مهر نوبت عمل داشتم که من از دو روز قبل استرس داشتم ذوق هم داشتم دو روز خواب نداشتم اون روز تا صبح نشسته بودم فقط با تو دلی حرف میزدم که اخرین روز تو شکمم بود و وسایلامو اماده میکردم ویه بچه 2ساله هم دارم که اون شب هم خواب نرفت انگاری فهمیده بود تا صبح من دستم تو دستش بود و هی براش قصه میخوندم
صبح که شد من و شوهرم راهی بیمارستان شدیم قرار بود که بعدا وقتی,وارد اتاق عمل شدم همسرم به مامانم زنگ بزنه بیاد چون دخترم تحویل مامانم بود دیگه نتونست بیاد
ولی وقتی رفتیم تو بخش زایمان ایراد گرفتن که باید زنگ بزنی یکی بیاد همین الان همراه زن باشه
دیگه مامانم اومد
لباسمو عوض کردم نوار قلب انجام دادم سرم وصل کردن برام سوند گذاشتن اینم بگم که اصلا سوند گذاشتن درد نداشت خودتونو الکی استرس ندین فقط یکمی خودتونو شل بگیرین
سوار ویلچر شدم راهی اتاق عمل اولش استرس داشتم ولی وقتی,داخل رفتم هی باهام حرف میزدن بهم دلداری میدادن
یه حس خوب بهم دست داد
یه تخت خیلییییی کوچیک میشین پاهاتون دراز مکشین دست ها رو پاهاتونو میزارین سرتونو توی قفسه ی سینه خودتونو شل میگیرین و کار ی دقیقه ای براتون امپول بی حسی میزنن که اینم درد نداشت همش مثل درد مورچه
سریع سریع دراز میکشین و به ده دقیقه نمیرسه که صدای بچتونو میشنویم بعدبخیه اینا که تموم شد
مامان 🎀لِیلی کوچولو🎀 مامان 🎀لِیلی کوچولو🎀 ۲ ماهگی
قسمت اول
رها
خدای مهربون من
ممنونم منو مورد رحمتت قرار دادی و طعم مادر شدن رو به من چشاندی
من همیشه هراس داشتم نکنه هرگز درد های بارداری رو درک نکنم
نکنه هیچوقت نفهمم لگد زدن بچه چه حسی داره
نکنه که متوجه نشم که بزرگ شدن شکم و اماده شدن برای مادری کردن چی هست
بین خودمان باشد از تو که پنهان نیست ، از همان اوایل بچگی ام ک دختر خاله ام به خاطر عدم ناتوانی همسرش مجبور شد فرزندی رو بیاره و بزرگ کنه این ترس در من ایجاد شد که نکند من هم با این اتفاق مواجه بشم؟
من از بچگی برای تمام بچه های فامیل مادری میکردم و تو بغلم بهشان آرامش میدادم
سخت ترین و لجوج ترین انها محمدحسین بود که در آغوش من به خواب میرفت ..
حال من بزرگ شدم و در ۲۷ سالگی فهمیدم به خاطر مشکلات اندومتریوز ممکن هست یکی از تخمدان هامو از دست بدم و من هنوز ازدواج نکرده بودم … در مطب دکتر نشستم روی زمین به گریه انگار حاضر بودم به من بگویند فردا میمیری اما نگویند که مادر نمیشوی …!
روز عمل، وارد اتاق عمل ک شدم در و دیوار و پرده و ملحفه های سبز ترسم رو بیشتر کردن و ناخواسته من، همون رهای شجاع، به سرعت به عقب برگشتم و دوییدم بیرون و در آغوش مادرم گریه کردم که:
- نمیشه عمل نکنم؟ میترسم …
مامان 🐣ارتین🐣 مامان 🐣ارتین🐣 ۵ ماهگی
تجربه از زایمانم من 2؟و3روز بودکه همش زعفران روغن کرچک هرچیزی که رحم و باز یا نرم کنه رو میخوردم ولی هیچ فرقی نداشت همش 3سانت بودم دیگه انقد اذیت میشدم رفتم به دکترم گفتم بیا تو 39هفته امپول فشار بزن بهم دارم اذیت میشم در این حین پشیمون بودم که چرا سزارین نرفتم میترسیدم به دکترم گفتم که من میخام سزارین شم گفت میتونم ببرم تبریز بچه رو بدنیا بیارم فقط باید 50بهم بدی منم که همسرم شرایطشو نداشت قبول نکردم دکترم گفت برو عصر ساعت 8بیا بستری شو واسه طبیعی منم عصر رفتم خیلی استرس داشتم میترسیدم دردم داشتم زیاد نبود رفتم که اتاق زایشگاه استرسام بیشتر شد ساعت 8دکترم اومد خودش کیسه ابمو زد من دردام زیاد شد 😁ولی من میگم زیاد میگفتن این دردا چیزی نیستن بعد نیم ساعت درد که از ته دلمم پشیمون بودم دکتر اومد گفت بچه مدفوع کرده تو شکمت من شوکه شدم نتونستم گریه هم کنم 🥲به دکترم التماس میکردم ببر عملم کن خلاصه که اومدن بهم گفتن که داری میری عمل خیلی خوشحال شدم رفتم اتاق عمل به خوشی پسرمو بغل گرفتم و واسه پسرم هیچی نشده بود و رفتم بیرون از خانواده شنیدم که دکترم دروغ گفته که بچه مدفوع کرده که منو ببر عمل چون میدونست که من از طبیعی میترسم ولی واقعا هیچ وقت این خوبی یادم نمیره 🥲