سوال های مرتبط

مامان مِهراב مامان مِهراב ۳ سالگی
۳ سال پیش وقتی تو اتاق عمل بودم پسرم به دنیا اومد اوردنش ببینمش نمیدونم چرا حسی نداشتم . خنثی بودم . حس ترسم داشتم . شنیده بودم به محض به دنیااومدن بچه رو میزارن روی بدن مادر برای حس ارتباط ولی اون بیمارستان این کارو نکرد فقط لحظه ای که دنیا اومد نشونم دادنش گفتن یه پسر کچل داری😅 . از اتاق عمل که منو اوردن بیرون قسمت ریکاوری. من همچنان سردر گم بودم پرسنل رو نگاه میکردم اون مادری که بعد من رف اتاق عمل رو نگاه میکردم . حتی نمیدونم چرا سراغ بچمو نگرفتم. سر چرخوندم دیدم توی اتاقک شیشه ای یه بچه لخته. پرستار برداشتش لباس تنش کرد داد بغل من . وای بچه من بوده. جز دستام و گردنم بقیه بدنم بی حس بود . تو بغلم یه بچه زشته کوچولو بود که داشت گریه میکرد. دستاشوگرفتم اون لحظه که پوستمو بهم خورد انگار تو وجودم جرقیه ای زد . من ۹ ماه تمام منتظرش بودم . یهو کل بدنمم شروع کرد به لرزیدن اصلا نمیتونستم کنترلش کنم . از یه طرفم پسرم گریه میکرد و نمیتونستم سینه دهنش کنم که شیر بخوره. بلاخره یه پرستار کمکم کرد پسرم شیر خورد اروم گرفت. از اون لحظه فهمیدم قلب من بیرون از بدنمه که باید خیلیییی مراقبش باشم .فهمیدم من دیگه برای خودم نیستم. همه حال و وجودم بسته به این بچه اس.
۳سال پیش با دیدن اولین نفست من نفس تازه ای گرفتم
تولدت مبارک پسر مامان👶🏻❤️