۱۱ پاسخ

سلام عزیزم شما و همسرتون از دو فرهنگ و تربیت متفاوتین به هیچ عنوان اگه تنبیه کرد حتی فیزیکی یا حتی حرفی زد که خوشتون نیومد جلو فرزندتون دعول نکنید دقت کنید بچه ها باهاشون وقتی بفهمن پدر و مادر سر اونا با هم دعواشون میشه اتفاقا وقتی پدر میاد بیشتر نافرمانی میکنن همون قدر که فرزند شماس فرزند همسرتون هم هست نباید به خاطر بچه ها مقابل همسرتون بایستید حتی اگر حق تماما با شما باشه در این مواقع ذهن مرد این آلارم رو میده بچه ها رو به من ترجیح داد در اینجور مواقع بچه ها رو آروم کنید بگید حق با پدرتونه عصبانیش کردین همدلی کنید و وقتی بچه ها خوابیدن یا یه روز دو روز بعد خیلی آروم به همسرتون بگید من میدونم خسته ای اما روش تربیتی غلط باعث میشه بزرگ بشن دودش تو چشم خودمون بره و سعی کنید با همدلی هر دو طرف رو کنترل کنید

انقدر وسواس و نگرانی در مورد آینده فرزندتون نداشته باشید این وسواس در رفتار به بچه ها منتقل میشه یکم رها کنید هم خودتون رو هم فرزندتون اونا بچن و طبیعتا باید بچگی کنن

مقصر خودتی اول از خودت شروع کن آروم باش جتما یه دکتر روانشناس برو وقتی مغزت و روحت آروم شدن اون وقت رفتارت با بچه درست میشه بچه باید شلوغ کنه دعوا کنه وقتی مغزت آروم باشه اهمیتی نمیدی من دقیقا مثل شما بودم از وقتی رفتم پیش پزشک و دارو داد خیلی بهتر شدم حتی اون دارو رو به همسرم میدم

پرخاشگریشون بخاطر همین تنبیه های پدرشونه.

چطوری میزنه ؟من شوهرم دیشب پسرمو میخوابوند اونم نمیخوابید اینم خسته بود یدونه زد رو پاش درحد کشیده کوچیک منم باشوهرم دعواکردم شب باهام قهرکرد خوابید اینطوری دعوا نکنم عادت میکنه بچمو بزنه خودم مادرشم تاحالا دست روش بلندنکردم

پدرشوهر و مادرشوهرم هنوزم فکر میکنن عروس و نوه ها هم باید ازشون بترسن.واسه همین نفرت دارم ازشون.فکر میکنن ما برده ایم و باید مطیع امرشوشن باشیم.الکی و بی دلیل بچه ها رو دعوا میکنن

عزیزممممم منم تقریبا مشابه شما هستم شما سعی کن صدتو بذاری گلم بغلشون کن یکم تایم بذار واسه بازی باهاشون حرف بزن بگو بابا یمدته خسته میشه خیلی ناراحت نشید زود زود خوب میشه باهاتون بازی میکنه بچه ها بیشتر از اونیکه فک کنی میفهمن

با شوهرت درست و حسابی بشین صحبت کن.اینجوری گناه دارن که

شوهر منم همینه
و دقیقا بچه ها ازش فراری آن همه کارهاشون با منه
البته این نمیزنه ولی حرفاش اذیت میکنه منو یه جورابی مقایسه میکنه بی محلی میکنه قهر میکنه باهاشون

وای خیلی بدم میاد از روش تربیتش
حرفم میزنم میگه نه مثل تو خوبه که لوسشون کردی😔منم مثل تو همش کلیپ و اینا میزنم که تربیتم خوب و اصولی باشه ولی پدرشون گند میزنه با این وضعیت
بیشترم موقع غذا خوردن دعواشون میشه
اخه نمیشه که جدا بخوریم😢

بچه های منم خیلی جیغ و دعوا گریه بهونه دارن جدیدا هم همدیگر میزنن😣😣

ای وای خدا رحم کنه به بچه ها

عزیز من همش حرص میخورم شرایط شمارو داشتم افسوس میخورم که چرا تا کوچیک بودن جلو شوهرم رو نمیگرفتم الان خودم زود عصبی میشم دیگه کشش ندارم کاش بری پیش مشاور

سوال های مرتبط

مامان Lia&Dia مامان Lia&Dia ۴ سالگی
بچه ها چرا من آرامش ندارم
مدام یه دلشوره ای ته دالم هست
یا بچه ها که میخوابم صبح تا شب رو با خودم مرور میکنم تا یه چیزی بالاخره پیدا میکنم که گیر بدم به خودم عذاب وجدان بدم که مادر خوبی نیستم یا چرا فلان موقع فلان چیزو به بچه گفتی با اینکه همش با خودم درگیرم و صبوری میکنم خودخوری میکنم ولی به بچه سخت نمیگیرم
ولی خب آدمیزاد یه وقتایی هم قبرش تموم میشه ولی این حق رو به خودم نمیدم

شوهرمم مدام غر میزنه یا مثل یه بچه کوچیک مدام رسیدگی میخواد یا از بچه داری م ایراد میگیره میخ لوسشون نکن تقصیر توعه که میچسبن بهت تقصیر توعه با هم دعوا میکنن تقصیر توعه فلان بیشتر
بخدا دارم دیونه میشم تحت این فشار

خدایا چقدر بچه پشت هم سخته
دختر بزرگمم وقتی دوسال و نیکش بود خواهرش دنیا اومد بهش گفتیم از بیمارستان آجی خریدیم برات به خاطر همون فکر میکنه بچه ها رو از بیمارستان می‌خرم وقتی با خواهرش بدرفتاری میکنه باباش میگه میبرم خواهران پس میدم اینم ناراحت میشه و گریه
امروز خیلی اذیتم کرد یه کم از کوره در رفتم گریه میکنه مامان منو پس ندی بیمارستان هاااا
منم گفتم مه کلم نه عزیزم هیچ وقت پست نمیدم بعدم گفتم بیمارستان بچه ها رو پس نمیگره فقط میفروشه

میخوام به زبون بچه گونه بهش بگم که بچه ها از شکم مامانشون میان چطوری بگم ؟!؟شماها چطوری گفتید😔

خیلی ناراحتم مدام فکر میکنم واسه یکیشون کم گذاشتم
😭
مامان بهراد و برسا مامان بهراد و برسا ۴ سالگی
مامانا تو رو خدا بیایید خواهرانه و منطقی منو
راهنمایی کنید.
شاید از نظر خیلی ها موضوع  پیش پا افتاده باشه ولی تحملش برای من سخته
ما ۴ ماهه اومدیم توی خونه جدید اینجا بچه ها از صبح میان توی حیاط ساختمان بازی تا شب دنبال بچه منم میان که بره باهاشون بازی گاهی اوقات حتی واسه ناهار یت شامم به زور میاد توی خونه.
از طرفی بچه ها با دست فوش های بد میدن که متاسفانه پسرم منم میاد خونه میگه فلانی این کارو کرد.
چند روز پیش هم یکی از بچه ها جای خصوصی شو نشون داده بود.
امروز پسرمو صدا کردن که بره بازی من دیدم صدای بچه ها نمیاد بلافاصله پشت سرش رفتم پایین دیدم بچه ها دارن آروم صحبت میکنن پسرمو آوردم بالا و در رو قفل کردم الان که از پسرم پرسیدم چیکار میکردن گفت جای خصوصی شونو نشون میدادن.
من زیاد نمیزارم پسرم بره بیرون.
عصر همه خانما پایین بودن بهم گفتن نمیزاری پسرت بیاد بیرون منم گفتم بچه ها بی ادبن  خوشم نمیاد یاد بگیره یکیشون گفت منم بچه اولمو خوب تربیت کردم ولی سر دومی بیخیال هرکار میخواد بکنه آخرش یاد میگیره (این خانم مدیر مدرسه هم هست) یکیشون گفت بچه اوله حساسی واسه دومی خوب میشی.
ولی من ده تا بچه هم داشته باشم نمیتونم نسبت به تربیتش بی تفاوت باشم.
این مدت هم پسرمو چندتا کلاس ثبت نام کردم. عصرها هم شوهرم بره بیرون  ماهم باهاش میریم  که پسرم نخواد بره توی حیاط.
وقتایی هم که میره یا دنبالش میرم یا از بالا نگاهش میکنم.
ولی کم آوردم نمیتونیم جابه جا بشیم چون سر همین خونه کلی بدهی داریم.
دیگه نمیتونم زیاد برم از خونه بیرون با بچه کوچیک سخته برام.
خسته شدم
مامان آسنا و آرتین مامان آسنا و آرتین ۴ سالگی
مامان مهیاروامیرعلی مامان مهیاروامیرعلی ۴ سالگی
سلام نیومدم سرزنشم کنین اومدم یه راهی جلوی پام بزارین بچه ام اول که دنیا اومد نفس کم آورد دکترا جواب قطعی ندادن گفتن بعدها مشخص میشه که ردی مغزش اثرگذاشته یانه دیر راه افتاد ۱۵ ماهگی حرف زدن هم تا ۳ سالگی ۱۰۰ کلمه میگفت بعد ۳ سال دیگه باتمرین بهترشد ومشکلات دیگه ای هم بود که نمیتونم توضیح بدم همش مریض میشد تب های بالا داشت نم ناخواسته باردارشدم وبارداری بدی داشتم قد ووزن هردو بارسیدگی های من اصلا اضافه نمیشد دوتا مسئولیت سنگین داشتم شوهرم کمک نمیکرد ومشکلاتی که بعد برای کلیه پسرکوچیکم بود همه باعث عصبی شدن من شد از کوره در میرم بچه ام را میزنم ترسو شده زود سر هرچیزی که بلد نیست گریه میکنه روانم بهم میریزه علاوه برکارهای خونه باید باهاشون بازی کنم همیشه بدنم دیگه توان نداره تا من پیشش نباشم نمیخواد بازی کنه پازل خیلی وقته بلده ولی تا من نباشم انجام نمیده امروز برلش چیدم گفتم خودت انجام بده یکیش را پیشش بودم پسرکوچیکم هم میخواد انجام بده بااونم بازی کردم دومی را گفتم من ظرف میشورم خودت انجام بده چندتاش را که گذاشت هی گریه کرد دیگه عصبی شدم زدمش به خدامن مادر بدی نیستم فقط زود عصبی میشم میدونم زدن خیلی بده ولی دست خودم نیست فشار خیلی رومه قرض بدهی مسئولیت هرچیزی دختری که توخونه بالام بودم از خرج لباس تا هرچیزی الان یک هزارمش هم نیستم وقتی میزنم خودم بیشتر زجر میکشم دیگه خستم دلم میخواد بمیرم چیکار کنم دیگه نزنمش دارم باگریه مینویسم دلم میخواد بچه ام مستقل باشه اگه من نباشم بتونه خودش کاراش را بکنه سرزنشم نکنید راهنمایی میخوام