۲۳ پاسخ

درست گفته پسر عموت چرا فکرت درگیر بشه

معلومه خیلی آدم فهمیده و نجیبیه ولی به نظرم راست میگه ها دلیلی نداره بعد این همه مدت بهش پیام بدی بهتره دیدار در حد خانوادگی باشه

بهتره پیام ندی نمیخواد باهات حرف بزنه

نباید تا این حد رابطتون قطع بشه چه حرفیه خواهر من
اونم بزرگ شده دیگه دوست نداره باهات حرف بزنه

اون جمله پایینش داره ازت حرف میکشه که نکنه از شوهرت سردی که به من پیام‌میدی حس کرد مشگلی داری
پیام‌ نده دیگه اونم الان درگیر درس و دوست دختر هست نیازی نمیبینه به توپیام بده که بعدا مشگل شه

عزیزم چقد با درک و فهمیده ب نظر منم شما باهاش دیگه زیاد دردودل نکن
منم حتی با دختر خاله هام و پسرخاله هام ک مجرد بودیم خیلی صمیمی بودیم ولی بعد ازدواج شرایط فرق می‌کنه باید حریم حفظ بشه

بلخشیدا خواهر ولی بیکاری؟؟ولش کن و به زندگیت برس

چ عاقل و فهمیده دقیقا درست ترین کار ممکن رو کرده و گفته.

چه اول صبحی با حوصله نقطه و ویرگول متن روهم رعایت کرده👏

عزیزم معلومع پسر عاقلیه
دیگ بهتره رسمی تر باهاش رفتار کنی مثل خودش
فک کنم دوست دخترم داره الان
ث

شاید دوستت داشته😳

اون نمیخاد. مردم درموردتون فکر بد کنن ت متاهلی الان مردم ظاهر بینن زود قضاوت میکنن

خیلی پسرعموی فهمیده ای داری افرین بهش.
هرچقد بگی چشم پاکه دیگ تو متاهلی درست نیس این صجبت و درد و دلا و حرفای گذشته.
شاید اونم با کسی در ارتباطه دختره خوشش نمیاد

این جواب اون

تصویر

خوب حرفش کاملا منطقیه

خیلی فهمیده که این جوری حرف زده ولی از پیام دادنش معلوم دوست نداره باهات حرف بزنه
ولی منم باشم فکر میکنم از شوهرت سرد شدی بعد این همه مدت پیام دادی

دقیق عین پسر عموی من ولی من از ترس شوهرم قطع ارتباط کردم باهاش شوهرم بدش میاد میگه اون مجرده اونم چند بار زنگ پیام داد جوابشو ندادم گفتم شوهرم فکر بد نکنه

چقدر قشنگ حرف میزنه
فک کنم از هوش مصنوعی داره کمک میگیره دختر😂😂😂❤️
باورم نمیشه یه پسر تو این سن با این سطح ادبیات و شعور…

درخواست دوستی مو قبول کن عزیزم

عزیزم
چقد پخته است نسبت ب سنش…
ممکنه کسی تو زندگیش باشه ک مخالف حرف زدنتونه…
امکانش نیس قبلا دوستت داشته باشه ؟
الانم بخاطر اون فاصله بگیره؟!

چقدر پسر عموت محترم و درسته

اینم جواب من

تصویر

ولش کن حوصله داری

سوال های مرتبط

مامان فرهان مامان فرهان ۲ سالگی
خانما من دیروز یه کار اشتباهی انجام دادم خییییلی ناراحتم؛ما بغلمون میوه فروشیه یبار که رد میشدیم پسرم یه میوه برداشت و من که دیدم گذاشت دهنش؛فروشنده گفت چیزی نگوها بزار بخوره؛بعد اون‌ماجرا من حواسم بود که همچین اتفاقی نیفته تا بد عادت نشه؛جدیدا هم ازاین ویروس گرفته بود من یه هفته بود هیچ میوه بهاری بهش نمیدادم؛امروز خواستم گوجه بگیرم در کسری از ثانیه که غافل شدم هلو برداشت و میخواست برره سمت دهنش یهویی که ازش گرفتم ناراحت شد و گریه کرد فروشنده گفت بزار بخوره بچس و گفتم‌که مریضه و هلو هم چون دهن زد یه لحظه دیگع نزاشتم سرجاش و اوردم خونه شستم و بهش دادم خورد و شبم گفتم همسرم‌میوه خرید براش؛من بخاطر مریضیش یه لحظه بد رفتار کردم و پسرم ازاینکه تو ذوقش زدم و ازش گرفتم گریه کرد؛احساس میکنم این حرکتم که توذوقش زدم یادش نمیره و بعدا براش مشکل میشه😌خییییلی ناراحتم کاش ارومتر ازش میگرفتم؛اوردم خونه توضیح دادم که مامان نشسته نمیتونی بخوری و خودش داد که بشور بخورم ولی ناراحتم خیلی
مامان آقا کایان💓 مامان آقا کایان💓 ۲ سالگی
سلام هم قبیله ای ها
اومدم درد و دل خیلی ناراحتم
قصه از این جا شروع میشه که من به درخواست همسرم برای عمل خواهر شوهرم اوندم شیراز که کمکی باشم،برادر شوهرم هم باهامونه خیلی پولداره و به پسرم خیلی محبت میکنه در حدی که وقتی پیشش هست اصلا نمیاد سمتم ،میخوام پوشکش عوض کنم با گریه و شیونه ،لباسش عوض کنم گریه و شیونه ،صورتش بشورم گریه و شیونه و میره سمت عموش اونم هی ناز میکشه و بوسش میکنه ، به بار هم شوهرم تو جمع گفت خوبه ها پات رو پات بزاری یکی دیگه بچه داری کنه هیچی نگفتم ،امشبم پسرم چسبیده بود به عموش، عمو هم وقتی خسته میشه تیکه می‌میپرونه، امشبم بد تیکه ای پروند که خیلی ناراحت شدم، شوهرم بعد عمل خواهرش برگشت شهرمون که بره سرکار منم اینقدر ناراحت شدم که گفتم همین فردا میای دنبال منو پسرم من تحمل ندارم میترسم حرفی بزنم حرمت ها خراب بشه چون پولداره خیلی تو زندگی کمکمون کرده برا همین نمیتونم مستقیم حرفی بزنم و تصمیم دارم که برگردم تا این رفتارهای دیگه نبینم ،از طرفی هم ابن برادر شوهر خیلی استرسی هست میترسم بچه ام هم استرسی بشه که بخاطر ترس های عموش کمی شده میبرمش پارک میترسه سر سره بازی کنه ، از بچه ها میترسه و گریه میکنه کلا زیاد میترسه. کلافه ام و واقعا دیگه نمیدونم چیکار کنم.
مامان نلین مامان نلین ۲ سالگی
خب اومدم تجربه ی خودمو در مورد ترک پستونک بگم نمیگم راحت بودش ولی اونجوری که برای خودم غول ساخته بودم نبودش من ۱۲ روز پیش خیلی یهویی نلین از خواب بیدار شد تصمیم گرفتم پستونک بهش ندم البته نلین تا قبل ۱۸ ماهگی فقط برای خواب و هنگامی که از خواب بیدار میشد بهش میدادم که دوباره به خوابش ادامه می‌داد تا اینکه از اردبیهشت ماه که تب ۴۰ درجه کرد وابسته پستونک شد که فقط می گفت پستونک که کلا در طی هم زیاد می خورد یه مدت گفتم ایرادی نداره چون دندونش هم در می آورد از اونورم خواب در طی شبش خیلی بدجوری شده بود پشت هم توی خواب بیدار میشد و پستونک می خواست دیگه دیدم خیلی وابسته شده صبح بیدار شدم گفت پستونک گفتم مامان نمیدونم کجا گذاشتی برو بگرد پیداش کن تا ساعت یازده موقع خواب نیم روزش یه پنج دقیقه گریه کرد و خوابش برد بیدار شد گفت پستونک نلین به پرنده ها علاقه داره گفتم مامان پرنده ها بردند گفتند نلین بزرگ شد گفتند چیزی دیگه ی برای نلین میاریم گفت نه نه منم پشت هم تکرار میکردم پرنده ها بردند تو که پرنده ها رو دوست داریی تا غروب حسابی سرشو گرم کردم حسابی خستش کردم شبش رفتیم با هم عروسک به همراه وسیله های تمیز کاری خریدیم نلین خیلی جارو دسته بلند دوست داره گفتم نلین کدام‌ها رو دوست داریی پرنده ها گفتند هر کدوم دوست داریی بردار که انتخاب کرد اومدیم خونه خیلی خسته بودش زود خوابش گرفت در طی شب هم بیدار شد یکبارش روی پام گذاشتم چند بار دیگه پشتشو ماساژ دادم خوابش برد نمیگم راحت خوابش برد حتی چند دقیقه گریه هم کرد ولی خب اونجوری نبودش زود خوابش می کرد فرداش چند باری اومد گفت پستونک بازم همون جمله ها رو گفتم و عروسکشو نشون گفت باشه روز سوم تب کرد بقیه رو پایین میذارم
مامان تربچه مامان تربچه ۲ سالگی
خونه مامانم بودم ،خواهرمم بود با بچش،بچه اون ۴سالشه ،یه دو دیقه نگاهم از بچم رفت دیدم با ابپاش اب ریخته تو دوتا گوش بچم سریع با گوشپاک کن و دستمال پاک کردم گوش بچمو،بچم گریه میکرد دستمال رو رو گوش بچه اجیم گزاشتم و به بچم گفتم ببین گوش مهرادم پاک کردم که بچه اروم بشه ،مهراد بچا اجیم شروع کرد گریه کردن ،اجیم تو جمع که خاله ها و خواهرا بودن یه دفعه با اخم گفت چیکار کردی بچه منوووو ،گفتم کاری نکردم فقط دستمال رو دو طرف گوشش گذاشتم و به بچم گفتم ببین گوش اونم پاک کردم که آروم شد بچه ، خیلی ناراحت شدم از برخودش تو جمع ،دلم شکست یهو ،سریع لباس پوشیدم زنگ زدم تاکسی اومدم خونه ، هیچ وقت فکر نمیکردم یه روزی به خاطر بچه با من اینجوری حرف بزنه تو جمع،اصلا دلم نمیخاد مادرا خودشونو دخالت بدن تو بحث و دعوای بچه ها، ولی من فقط خواستم بچه اروم بشه فقط دستمال گذاشتم دو طرف گوش اون و گفتم مامان ببین گوش اونم پاک کردم ، تبه نظرتون کار من اشتباه بوده یا کار اون ؟؟ من باید چیکار میکردم؟ میخاستم بغضم نشکنه که سریع اومدم خونمون ،اومدم اینجا یه دل سیر گریه کردم ،شوهرمم امشب شیفت تا فردا صبحه،من تازه رفته بودم بمونم امشبو