۱۱ پاسخ

سلام عزیز دلم چرا سخت میگیری
الان خیلیا سزارین پنجم انجام دادن
خداروشکر کن که خودتو بچت راحت مرخص شدین
سختی ده روز اوله بعد خودت کارات انجام میدی
نوزاد میخوابه زنگ گوشی بزار یکساعت بخواب

خانم عزیز چرا خودت را گول میزنی که اینها بخاطر سزارین ه اصلا وابدا این میزان عوارض روحی بخاطر سزارین نیست شما ولی مقاومت عجیبی داری که ثابت کنی بخاطر سزارین ه.تا کارت به بستری و‌یه عمر بیماری روحی نکشیده برو دکتر روانپزشکت .اینجا کسی نمیتونه کمکت کنم.من بهت رک گفتم که شاید تلنگری باشه و به سلامتت فکر کنی

دورت بگردم من چقدر حالتو میفهمم
قبلا هم تاپیکاتو دیدم
عزیزدله قشنگم
اینو بگم که قرار نیست همیشه حالت اینجوری بمونه بچه ها بزرگ میشن شرایط خیلی خوب میشه خودت کم کم روحیت بهتر میشه
الانم خودت اول اول اول مهمی عزیزم
وقتی میبینی حالت خوب نیست و نیاز داری با کسی حرف بزنی دارو بخوری
حتما برو دکتر
ب حرف کسیم گوش نده
کسی قرار نیست حال تورو داشته باشه
کسی جای تو نیست و این فشار و استرسو نمیدونه بفهمه
اتفاقا شیرخشکم خیلی خوبه بهتر از اینه شما شیر با استرس و حال بد ب نینیت بدی

شیر خشک همه ی مواد مغزیو داره
تو خیلی مادر خوبی هستی که الان بیداری و فکر بچه هاتی
میخوام بگم منم مثل شما بود حالم
خیلی خوب میفهممت
و میخوام بگم زندگی همیشه اینجوری نمیمونه ها قراره بچه ها بزرگ شن کلی قشنگی توی راه داری
کلی اتفاقای خوب
الانم عزیزدلم اگر قرص آهن داری حتما حتما سروقت بخور چون خیلی تاثیر داره
و حتما هم دکتر برو و باهاش حرف بزن
و خوش بحال بچه هات ک همچین مادر خوبی دارن تو خیلی قوی هستی واقعا

بنظرم ربطی ب زایمان سزاین یا طبیعی نداره یااین ک چندمی باشه
ب روحیه و شرایط ادم بستگی داره
من زایمان اولم بود و طبیعی..افسردگی وحشتناک گرفتم بااین ک بچم شیرخشکی شد قرص نخوردم
الان بهتر از قبلم ولی مث قبل زایمان نشدم

نمیدونم چرامیگم احساس میکنم ببرنم درمانگاه سرم بزنن،باهاشون حرف بزنم همونجاخوب بشم،دیگه خوب بشم برگردم،

میدونین همش هم این احساس دارم،میگم ببرینم یه درمانگاه بهم سرم بزنن همه جوره تقویتی،اونجاهم بهشون میگم،اینابخاطربعدعمل هسش،میخوام شمابگین چیکارکنم،قرص نخورم،گزگزدستم هم که هنوزهست،

من دقیقا ۳سالگی دخترم پسرم دنیا اومد و از اول و تو بیمارستان تنهای تنها بودم تا الان ک پسرم وارد ۷ماهگی شده،حتی دخترمم خودم‌بزرگ‌کردم از اول چون مادرم پیر هست و توانایی نداره،خواهرامم هرکی پی زندگی خودش بود و هست،یدونه فقط و فقط همسرم کمک بود و هست خداحفظش کنه،نگران نباش خدا به مادرا توانایی میده که بتونن خودشون بچه صونو بزرگ‌کنن سخت هست ولی به مرور قدرتت بیشتر میشه و از پس همه چی بر میای ،گریه نکن و ناراحتی نکن و فکرو خیال هم نکن خودتو با بچه هات سرگرم کن و تو سختی از همسرت کمک بخواه،واسه بچه بزرگ تره هم کارتونی چیزی بزار سرگرم شه یه مدت تا به کارات برسی

خلاصه امشب بخاطرفشارزیادکه وسواس کارکردم وبه بچه درست نرسیدم ودلم برای پسرم میسوزه،همش خودبه خودگریه م گرفته

دیگه اونجاپرستارهاگفتن ازالان رفتی خونه دیگه شروع کن برای شیرخودت،اومدم دهنش هم گذاشتم،دیگه که بس کارداشتم اصلانتونستم به بچه برسم‌،

امروزهم دیگه سه شب بودبچه م زیرنوربوده،صبح بردم آزمایش ازش گرفتم،رو ۶ بود،گفت خوبه،شیرخشک دادمش بخاطرزردیش

عزیزم پیش دکتر اعصابت نرفتی؟؟
ویزیت نشدی؟؟؟

سوال های مرتبط