۱۳ پاسخ

هرچقدرم که کار خونه ات سبک باشه باز وظیفه ی تو تنها نیست که با بچه ات وقت بگذرونی یا سرگرمش کنی
همونقدر کع تو مادری اونم پدره
حالا ما خانما گذشتمون زیاده همه کارا خونه رو میکنیم بچه ها هم صبح تا شب گردنمونن دم نمیزنیم کلی اون طرف باید درک داشته باشه که تو هم ممکنه خسته بشی نتونی یا اصن دوست داری استراحت کنی
متاسفانه مقصر خودمونیم اگه ۲۴ساعت کار نمیکردیم و ادایی بودیم هی ناز و غرغر داشتیم قدرمونم میدونستن کمکمونم میدادن
درضمن گوشت مادرشم میدادی همون دخترای عزیزش براش خورد کنن
نه توی طفلی که اینقد دق میدن بهت

عذاب وجدان نداشته باش یکم استراحت کن فردا باهاش بازی کن. با شوهرت بدون غر زدن صحبت کن بگو عزیزم چرا فکر میکنی من میتونم این مقدار گوشت را خرد و بسته بندی کنم و کثیف کاری های گوسفند را تمیز کنم بعدشم شامم بذارم بچه هم عین روزای عادی سرگرم کنم‌. اگر گفت گوشت خرد کردن کار سختی نیست بدون اینکه بفهمه داره حرف ناعادلانه میزنه بگو ممنون میشم از سری بعد روز پنج شنبه یا جمعه بکشی که خودتم کمک باشی یا خودت انجام بدی فکر کنم من درست بلد نیستم یا توانم کمه که این همه زمان و انرژی ازم‌میبره

اصلا گوشت خورد کردن کار مرد خونس،هر وقت خسته شدی از کا. خونه دست بکش اینجوری هم کارا به چشم میان هم وقتی تو سرحالی شوهرت متوجه میشه باید کمک کنه و که تو این مدلی باشی

سی کیلو گوشت بود فقط خانما کمرم شکست
از اون طرفم خونمون افتضاااح شلوغ شده بود با این گوستا

بیکاریا یه شقه اش رو درستهوباید میبردی میزاشتی فریزرش فوقش که مردا خودشون ران و سر دست اینا رو جدا میکنن همینجوری میبردی الان فردا میاد میگه چربی رو گذاشته برا من گوشتان رو برداشته اله و بله دمبه کن گذاشته همه چی رو باید نصف میکردی درسته درسته میبردی میزاشتی فریزرش

وااا به خدا باید میگفتی یا خودت بیا بسته بندی کن یا همینجوری ببره بده خیرات نوکرشون که نیستی

ربات که نیستی عزیزم،اینهمه کار خونه گوشت که تنهایی خرد کردی،لطفا به شوهرت بگو من دیگه از این کارا نمیکنم،یکم ناز کن،بخدا هرچی ادایی احترامت هم بیشتر میشه،بعدشم به عنوان پدر روزی یه ساعت برا بچه اش وقت بزاره چیزی نمیشه

مردا فقط بلدن دستور بدن تو خودتو ناراحت نکن خیلی ام مادر خوبی هستی همیشه ب فکر دخترتی از تاپیکات مشخصه

عزیزم ببین توخیلی خوبی وهم مهربونی ولی یه چیزت بده اونم خیلی غرمیزنی ببین ناراحت نشیاولی منم باچندتاازجاریهام ومادرشوهرم تویه ساختمونیم بخواهم هرروزبه یه چیزی که حق بامنه هی حرف بزنم به شوهرم خیلی به مشکل میخوریم وزهرمون میشه حالابخاطراینکه غرنزنی الکی گفته بادوستم شریکم الان باخودش میگه عجب غلطی کردم گوشت خریدم.درموردپرنساهم بنظرم مادرخوبی هستی نگران نباش همه مون خیلی وقت هانمیتونیم برلب بچه وقت بذاریم الان خیلی هاگوشت ندارن واسه بچه شون بپزن شرایط بقدری سخته مردوزن باهم کارکن بلکه بشه شکم خانواده روسیرکرد

۳۰ کیلو گوشت تنهایی خورد کردی اماده کردی تازه قیافه ام میگیره
چه پرروعه
بش بگو از این ب بعد کار خونه با تو
منم با بچم وقت میگذروونم ک براش کم نزارم ی وقت ک انرژیم خالی نشه واسه کار خونه..
والا این مردا فک کردن ما از سنگیم یا رباتیم...

ببین باید این مسئولیت رو بدی دست خودش اگر توان نداری برای خانواده اش هم انجام بدی واگذار کن به خودش اولش غر میزنه میگه بی انرژی هستی و فلان مجبور میشه انجام بده بعدا همیشه انجام میده و راحت میشی فقط اصلا دخالت کن چه طوری انجام میده برو کنار حتی اگر بد خرد کرد بعدا خودت کن فقط نباید هیچ غری بزنی گقت بی انرژی یگو بله زایمان کردم و جون بدنم رفته مرد و زن تکمیل کننده هم هستن پس اینجا کمکم باش

خب امروز جزء استثناعاته که تو مجبور بودی ۳۰ کیلو گوشت خورد کنی و همسرت باید درکت کنه عزیزم
ولی روزای دیگه خودتو بخاطر آشپزی و کارای خونه خسته نکن
برای شوهرت و دخترت وقت بذار

نصفشم میذاشتی خود شوهرت خورد کنه که متوجه سختی بشه و تو هم بتونی یکم با دخترت بازی کنی

سوال های مرتبط

مامان تربچه مامان تربچه ۲ سالگی
خونه مامانم بودم ،خواهرمم بود با بچش،بچه اون ۴سالشه ،یه دو دیقه نگاهم از بچم رفت دیدم با ابپاش اب ریخته تو دوتا گوش بچم سریع با گوشپاک کن و دستمال پاک کردم گوش بچمو،بچم گریه میکرد دستمال رو رو گوش بچه اجیم گزاشتم و به بچم گفتم ببین گوش مهرادم پاک کردم که بچه اروم بشه ،مهراد بچا اجیم شروع کرد گریه کردن ،اجیم تو جمع که خاله ها و خواهرا بودن یه دفعه با اخم گفت چیکار کردی بچه منوووو ،گفتم کاری نکردم فقط دستمال رو دو طرف گوشش گذاشتم و به بچم گفتم ببین گوش اونم پاک کردم که آروم شد بچه ، خیلی ناراحت شدم از برخودش تو جمع ،دلم شکست یهو ،سریع لباس پوشیدم زنگ زدم تاکسی اومدم خونه ، هیچ وقت فکر نمیکردم یه روزی به خاطر بچه با من اینجوری حرف بزنه تو جمع،اصلا دلم نمیخاد مادرا خودشونو دخالت بدن تو بحث و دعوای بچه ها، ولی من فقط خواستم بچه اروم بشه فقط دستمال گذاشتم دو طرف گوش اون و گفتم مامان ببین گوش اونم پاک کردم ، تبه نظرتون کار من اشتباه بوده یا کار اون ؟؟ من باید چیکار میکردم؟ میخاستم بغضم نشکنه که سریع اومدم خونمون ،اومدم اینجا یه دل سیر گریه کردم ،شوهرمم امشب شیفت تا فردا صبحه،من تازه رفته بودم بمونم امشبو
مامان آقا کایان💓 مامان آقا کایان💓 ۲ سالگی
سلام هم قبیله ای ها
اومدم درد و دل خیلی ناراحتم
قصه از این جا شروع میشه که من به درخواست همسرم برای عمل خواهر شوهرم اوندم شیراز که کمکی باشم،برادر شوهرم هم باهامونه خیلی پولداره و به پسرم خیلی محبت میکنه در حدی که وقتی پیشش هست اصلا نمیاد سمتم ،میخوام پوشکش عوض کنم با گریه و شیونه ،لباسش عوض کنم گریه و شیونه ،صورتش بشورم گریه و شیونه و میره سمت عموش اونم هی ناز میکشه و بوسش میکنه ، به بار هم شوهرم تو جمع گفت خوبه ها پات رو پات بزاری یکی دیگه بچه داری کنه هیچی نگفتم ،امشبم پسرم چسبیده بود به عموش، عمو هم وقتی خسته میشه تیکه می‌میپرونه، امشبم بد تیکه ای پروند که خیلی ناراحت شدم، شوهرم بعد عمل خواهرش برگشت شهرمون که بره سرکار منم اینقدر ناراحت شدم که گفتم همین فردا میای دنبال منو پسرم من تحمل ندارم میترسم حرفی بزنم حرمت ها خراب بشه چون پولداره خیلی تو زندگی کمکمون کرده برا همین نمیتونم مستقیم حرفی بزنم و تصمیم دارم که برگردم تا این رفتارهای دیگه نبینم ،از طرفی هم ابن برادر شوهر خیلی استرسی هست میترسم بچه ام هم استرسی بشه که بخاطر ترس های عموش کمی شده میبرمش پارک میترسه سر سره بازی کنه ، از بچه ها میترسه و گریه میکنه کلا زیاد میترسه. کلافه ام و واقعا دیگه نمیدونم چیکار کنم.
مامان نیکا مامان نیکا ۲ سالگی
من جدیدا علاوه‌بر چالشایی که داشتم به یه چالش سخت دیگه ای برخوردم 🤦🏻‍♀️
من از تابستون به اینور فقط روزی یکبار بیرون میریم با دخترکم
بعد فاصلمون تا یه پاساژ یا پارک نزدیک تقریبا ۲۰ دیقه پیاده رویه که حالا تا بریم و بیایم یه چیزی نزدیک ۳ ساعت طول میکشه
تو این سه ساعت دخترم نهااااااایت نیم ساعت از کالسکه ش پیاده میشه و هرکاری میکنم دیگه فقط میشینه 🫠
این به خودی خود بد نیست که اینقدر بیرون ارومه کنترل همه چیزو بدست دارم
بدیش اینکه من تا برسیم خونه هلاک میشم و اون هورمون دوپامینش میزنه بالا و حالا صد برابر انرژی داره و میگه بیا من بپربپر یا بدو بدو بازی کن 😖😩
قبلا که کوچولوتر بود بیشتر عاشق راه رفتن بود الان از دم در میگه سوار کالسکه میشم حتی حاضر نیست تا سرکوچه پیاده بیاد🥴
و از اونجایی که ما وسط بازاریم و همیشه کالسکه باید همراهمون باشه نمیشه هم سوار تاکسی چیزی شد ( درواقع برام سخته کالسکه جمع کنم بچه بدوبدو سوار کنم وووو)
من واقعا نمیدونم چیکار کنم که بیشتر راه بره
شما میدونید؟
اگه کالسکه هم نبرم میگه بغلم کن 🙄