سلام مامانا من دوروز پیش پسرم هی نا ارومی میکرد بدنش گرم شده بود گفتم حتما از دندونه خلاصه ما رفتیم خونه خواهر شوهرم یه دوروزی اونجا بودیم دیدم پسرم دیگه داره استفراغ میکنه همش بیحاله همش خوابش میاد بدنشم گرم استامینوفن دادم بهش حمامش دادم گفتم شاید سرحال بشه خواهر شوهر خنگولم هی میگفت سشوار نکش براش گفتم بچه تمام بدنشخیسه سرش خیسه چرا سشوار نکشم نه خوب نیست هی چرت پرت گفتن منم گفتم بچم مریض میشه اینجوری دیگه سشوار زدم موهاشو خشک کردم احساس کردم خواهر شوهرم از لج میگفت نکش سشوار خلاصه پسرم باز دیدم بیحاله گفتم بچمو ببرم دکتر هی میگفت نه واسه دندونشه تو چقدر ترسویی چرا زود بچه رو میخواین ببرید هی میگفت من دوتا بچه بزرگ کردم گفتم قرار نیست چون دوتا بزرگ کردی همه چی بارت باشه خلاصه گفتم من میدونم از دندون نیست اخه بقیه دندوناشم که در اومد این جوری بد حال استفراغ نداشت .بدن بچم داغ .منم صبح ساعت ۶صبح اماده شدم ماشبن گرفتم اومدم خونه خودم گفتم اگر اونجا باشم با حرفای خواهرشوهرم یه کاری دستش میدم زنیکه گاوتا ظهر دیدم چند بار باز بالا اورد زنگ زدم شوهرم پاشو بیا پسرم یه چیزیش هست نیای خودم میبرمش بیمارستان خلاصه اومد بردیم گفت بچه ویروس گرفته امپول بتامتازون زدشربت ضد استفراغ داد با استامینوفن تو دلم فوش خواهر شوهرم میدادم که گوخوری زیادی میکرد خلاصه اصلا به حرف کسی نباشید .خودتون تو مریضی بچهاتون دست یه کار بشید نزارید کسی تجویز الکی بده

تصویر
۹ پاسخ

چرا خب میرین یه جا دیگه میمونین خونه خودتون باشین خب والا من حاملم و بچه کوچیک دارم اصلا جایی در حد خوابیدنو اینا نمیمونم چون بمونم هم منو عذاب میده هم صاحب خونرو

اره دقیقا
منم هزار بار برام پیش اومده مادرشوهرم یا بابام یا هرکی ک‌بهشون بگم‌یچیزی هست اونا همون موقع ربطش میدن ب دندون و میگن مشکلی نداره و‌ دکتر نمیخاد ولی من گوش نمیدم

ولی وقتی دیدن بچه مریضه یا بدنش داغه اصلا اصلا حموم نکنین بچه رو بدتر میشه حالش
و اینکه سشوار واقعا خوب نیست برای بچه محیط خونه رو گرم نگه دارین سرش کلاه بزارین خودش خشک بشه

من تحت هیچ عنوان تحت هیچ عنوانی به حرف هیچ کس گوش نمیکنم چیزی که بدونم واسه بچم سلاح هس انجام میدم چن روز قبل پسرم دستش زخم شد الهی مادرش بمیره یادش افتادم خلاصه بگم مادر شوهرم می‌گفت وای چیزی نیس دستش بگیر خونش بند میاد چیزی نیست ترسو هسی این حرفا من تو دلم گفتم س ی ک ت ی ر بابایا بچه برداشتم سریع رسوندمش درمانگاه اونجا دکترا خونش بند آوردن گفتن بخیه میخای بزنیم نمیخای خونش بند اومده مراقبش باش چن روز سریع جوش میخوره خداروشکر هم داره خوب میشه خلاصه اینکه اهمیت نده شاید بچه من رگ دستش بریده بود شاید تاندوم هاش آسیب دیده بود و خیلی چیزای بد دیگه اما دکتر چک کرد گفت خطر از بیخ گوش بچت خانم گذشته ی ذره فشار بیشتر بوده یا انگشتش قطع میشه یا تاندوم هاش قطع میشدن

بنظرم دو روز موندن خونه خواهر شوهر هم کار درستی نیست
چون اون صمیمی بودنِ هم باعث میشه ب خودش حق بده تو کار شما دخالت کنه

من مریض شدم با دخالت های بیجای بقیه ./ یه سری بچم تب داش ۳۹ میرسید باباش میگف تو حساسی تب نداره بچه خلاصه پافشاری کردم بردمش دکتر گف تبش ۳۹ ویروسه دارو داد فوری قط شد تبش به باباش گفتم اگه به حرف تو بود که دخترم الان باید تو تب میسوخت همچنان

عزیزم ناراحت نشیا ولی خودتم اشتباه کردی وقتی دیدی حال بچت بذه اصلا نباید میرفتی تا اون احازه بده به خودش حرف بزنه بعدش دیدی حال بچت داره بد میشه باید برمیکشتی دوروزم موندی به امید خوب شدن اصلا همون اول ببرش دکتر

خیلی خوب کردی به حرفشون گوش‌ندادی افرین بهت ان شاالله نی نی هم زودی خوب میشه

اره منم وقتی چیزی میگن میگم‌شما یکبار حقت بوده مادری کردی بزارین من حالا مادری کنم و تجربه کنم .اخه هیچ کس ب اندازه مادر پیش بچه نیس .مادر حال بچه رو بهتر میفهمه

سوال های مرتبط

مامان هایلین مامان هایلین ۱۴ ماهگی
تجربه بد من 🥲 عفونت گوش :
حدود ده روز پیش بچم آبریزش بینی داشت ولی هیچ تب یا علامت دیگه ای نداشت ،منم با خودم گفتم یه سرما خوردگی سادست
ازونجاییکه یکماه قبلش با همین علائم بردمش دکتر (بیمارستان حکیم) فقط و فقط قطره بینی و سیتریزین نوشت !
باخودم گفتم خب الان باز ببرم باز همونا رو مینویسه
اومدم خودم بهش پلارژین و سیتریزین دادم ، البته با خودم گفتم همون روز اول سیتریزین ندم یه وقت بد نباشه از روز دوم دادم
خلاصه دختر من هیچ مشکلی به ظاهر نداشت فقط کیپی بینی بود و معذرت میخوام مخاط بینیش کشسانی شده بود
درطول روز بازی میکرد اشتهاش اوکی بود همه چی عالی
شبا ساعت دونیم سه با گریه شدید از خواب بیدار میشد فقط
منم اومدم اینجا نظر پرسیدم اکثریت گفتن بچه هاشون همینطورن و از دندونه ، منم یه تیکه پاراکید میدادم بچه میخوابید ....
خلاصه یک هفته گذشت ، دخترم باز ساعت سه بیدار شد با گریه شدید
پاراکید دادم خوابید ،ساعت پنج حس کردم بدنش داغه ،تب سنج گذاشتم ۳۷/۵بود، به باباش گفتم برو براش قطره بگیر تب داره
هایلینم بیدار کردم پاشویه کردم ترسیدم یه وقت تشنج نکنه خدایی نکرده
ولی خییییلی خوابش میومد و بی‌حال بود منم گذاشتم رو تاب که بخوابه
یهو حس کردم چشاش داره می‌ره ،بچه رو بلند کردم از رو تاب ،معذرت میخوام کلی استفراغ کرد شدید!!!!
و شروع کرد به گریه ،گریه های بی امون ،یک ثانیه آروم نمیشد
زنگ زدم باباش فوری اومد بردیمش بیمارستان حکیم
متخصص معاینش کرد گفت گوش و حلقش هیچ التهابی داره
ازین ویروس جدید گرفته احتمالا ،براش امپول ضد استفراغ نوشت واسه تبشم پاراکید
خلاصه آمپولو زدیم اومدیم خونه بچه خوابید ،دیدم تبش اصلا نمیاد پایین
بعد ازینم که بیدار شد باز همون طوری یکسره گریه های شدید
مامان جوجه فلفلی🫑 مامان جوجه فلفلی🫑 ۱۴ ماهگی
سلام در چه حالید من که داغونم اصلا خسته شدم دیگه از بسجنگ اعصاب داشتم با شوهرم .خدایا چرا من انقدر باید بدبختی بکشم اشپزخونه رو‌جاروبرقی کشیدم .دیگه پسرم دیدم پوشاکش پس داده رفتم عوضش کردم شیرش دادم یهوووشوهرم اومد بره تو اشپزخونه پاش خورد به جارو برقی یهووو داد بیداد فوش جاروبرقی رو پرت کرد زمین پسرمم جیغ گریه بچم ترسید سریع بردمش تو اتاق ساکتش کردم با اسباب بازیاش سرگرمش کردم شوهرم دوباره اومد تو اتاق با مشت زد تو اینه شکست همه شیشها پخش زمین شد من فقط داشتم نگاش میکردم بچمو سفت بغل کردم .هی فوش ازت بدم میاد فقط بلدی تو خونه بخوری بخوابی هزارتا فوش دیگه که اره تو خونه بابات پولت نمیدادن حالا تو خونه من انتظار داره پولش بدم من اصلا محلش نمیزاشتم همه هواسم فقط به پسرم بود چون میدونم اگر محل سگ ادم نزاره واق واق میکنه مثل شوهر من.بعدش اومدم پسرمو بخوابونم دیدم رختخواب پسرمو انداخته وسطمون که مثلا من کنارش نخوابم منم از خدام بود دیگه حسی بهش ندارم خیلی وقته اصلا هیچ رابطه ایی هم نداریم به خاطر پسرم مجبورم تحملش کنم چون دلم نمیخواد پسرم جدا از من باشه چون جز خودم‌ هیچ کس هوای بچمو‌نداره الانم پسم محکم به خودم واسش قصه گفتم لالایی گذاشتم‌خوابید .
مامان شاه پسمل مامان شاه پسمل ۱۵ ماهگی
امروز صبح بود یهو دیدم صدای جیغ پسر جاریم تو راه پله داره میاد اخه سابقه داره جاریم بیشتر موقع ها تربیت میکنه به اصطلاح و پشت در میزاره و دوست هم نداره معمولا طبیعی هم هست که کسی دخالت کنه ....
خلاصه همینطور جیغ میزد منم میخواستم برم در باز کنم اولش فک کردم بچه افتاده از مله زمین اخه یبار قبلا بلندش کردم مادرش عادی برخورد کرد و این سری حس کردم خودش اینجوری در و باز نمیکنه ...
منم پسرم خوابیده بود آروم پاشده بودم مثلا مسواک بزنم دست صورت بشورم که برم پیش پسرم شنیدم اینجوری داد میزنه بعد بچه اش اومد در خونه مارو زد یهو دیدم تا بیام باز کنم اون یکی جاریم صداش کرد و سریع رفت پایین اونجا وایساد بعد چند دقیقه مادرش بیرون بود اومد انگار رفته بوده خرید
بعد چند دقیقه پیش برادر شوهرم به زنش گفت پسرش و بفرسته دم خونه ما سوئیچ بگیره ماشینشون و از قبل ماشین ما پارک کرده بیاره بیرون نمیدونم چی گفت نزاشت بچش بیاد بعد برادر شوهرم رفت پایین زنگ این زد گقت میشه سویچ و بدید گفتم بیارم پایین گفت نه پسرش و میفرسته بیاد منم منتظر شدم نفرستاد آخر خودم رفتم پایین دادم دیرم پسرش،رفته پایین اومد بگیره وسط پله که گفتم چرا نیومدی بگیری بیشتر بچه اش میاد میگیره اخه بعد دیدم بچه انگار ترسیده باشه هیچی نمیگه سکوت کرده سر تکون میده !!! دادم اومدم یعی چی یعنی ناراحته جاریم از اینکه نرفتم بچش و بیارم !؟ اخه ازین آدمایی ام هست که شر اش آدم و میگیره دخالت کنم میاد پس فردا میره به مادر شوهرم میگه دخالت کرد تو تربیت بچم آدم میترسه کاری کنه اون جاریم بود چیزی نمیگه ها ولی این خیلی شر آویزه به نظرتون چجوره
مامان ساحل🍭 مامان ساحل🍭 ۱۷ ماهگی
دیشب موقعه شام عمه دخترم امد که ببینتش،ماهم پایین خونه مادرشوهرم بودیم.بچم رفت رو پله عمشو دید،عمه اش گفت بریم بیرون دور بزنیم.ساعت۹.۵ شب.گفتم نه شبه دیر وقته موقعه خوابشه،شوهرم اولین بار بود رو حرفم حرف زد گفت ببرش باز زود بیارش.همه هم سر سفره شام بودیم من باز گفتم نه شبه بد خواب میشه،به مادرشوهرم گفتم نبره بچه رو الان دیر وقته.گفت نمیبره،یهو عمش امد بالا که بریم شوهرم گفت ببر بیار زود.منم نگاهش کردم و چیزی نگفتم دیگه.بچم رفت اتاق تا باد بیرون،لبه پایینی در سر خورد و با پشت سرش افتاد.یه لحظه دیدم کبود شد بچم.پشت سرش ورم کرد،به زور ساکتش کردم شوهرم بردش حیاط دورش بزنه.عمه با بچم بای بای کرد🥲بچم لج امد و گریه که برم.باز بچه رو برد یه ربع بعدش اورد.انقدر اعصابم خورده از دیشب که نگو.نمیفهمن اصلا!بچم ساعت۹ به بعد ساعت خوابش میاد نخوابه دیگه تا ۱۲.۱ نمیخوابه.میدونن تایم خوابشه باز بچه رو لج میارن.در طول روز میزارم ببرتش بیرون.ولی شب اصلا نمیرارم کسی جز خودم یا شوهرم ببرتش بیرون.اگه اتفاقی هم بیوفته میگن مادرش بچه رو‌نتونست نگهداره.خیلی دلم پر بود از دیشب.منتظرم شب بشه به شوهرم بگم اصلا رفتارت درست نبود،وقتی من مادر میگم نه تو جمع ببد حرفمو تایید کنی نه اینکه کار خودت رو بکنی