۱۷ پاسخ

دیگه موقع زایمانته عزیزم .وقتی لکه بینی تو این هفته.سعنی نهایتا نهایت سه چهارروز دیگه زایمان‌ته.شایدم زودتر..منم مثل شما بودم..بچه کامله دیگه.نگران نباش..ساکتو آماده کن اگه نکردی.خونه مرتب.حموم رفته باش..شایدم کم کم کیسه آبت پاره شه....نمیخام استرس بدم..ولی منم مثل شما بودم...دارم میگم آماده باشی

الهی شکررررررر

به سلامتی عزیزم نگران نباش منم 36 هفته زایمان کردم

بسلامتی عزیزم ایشالا زایمان راحتی داشته باشی

به سلامتی انشالله صحیح و سالم بغلش بگیری عزیزم 🙂🙂🙂

به به دیدی گفتم وقتشه

عزییییزم

چراااا ناراحتی پس؟

استرس نداشته باش انشالله بسلامتی زایمان میکنی

این هفته های آخرو باید مینشستی خونه دیگه. این همه نمیرفتی تو جاده

ان شإ الله به سلامتی بغلش کنی عزیزم ولی ای کاش نمیرفتی این راهو خونه مامانت

مبارکه گلم نگران نباش توکل کن به خدا و آرامش خودتو حفظ کن

نگران نباش انشاءالله به سلامتی گلم از حالت خبرمون کن

مبارکه دیگ نگرانی نداره ک

نگران نباش
ایشا... که صحیح وسالم دنیا بیاد

انشاالله بسلامتی باشه عزیزم غصه نخور دنیاام بیاد کامله دیگه

بسلامتی عزیزم

سوال های مرتبط

مامان جوجه رنگی💗 مامان جوجه رنگی💗 روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمانم
روز سه شنبه از خواب بیدار شدم و یکم بعدش حس کمردرد پریودی گرفتم دسشویی رفتم، دیدم به به خون اومده🥴هفته ۳۶بودم ولی شیاف گذاشتم و خودم دکتری کردم😂بعد به دکترم پیام دادم گفت چون ۳۴هفته هم این اتفاق افتاد باید بیای برا زایمان و سریع حرکت کن بیا منم اتاق عمل و بیمارستان و نامه رو درست میکنم تا توبرسی (البته اول هزینه زیرمیزیش رو گرفت چون نمیخاستم طبیعی باشم.)چون خونه مامانم دامغان بودم و دکترم سمنان بود
فقط گفت ضربان قلبشو برو گوش کن و حرکت کن ومنم سریع با داداشم و مامانم حرکت کردیم
تا رسیدم کارهاشو دکتر انجام داده بود وسریع لباس اتاق عمل پوشوندم و رفتیم اتاق عمل
اینقد یهویی بود ک شیو نکرده بودم😂😂
یکی از یه دستم رگ میگرفت اون یکی داشت اون دستمو سوراخ میکرد برای خون گیری
یکی میگفت پاهاتو فلان کن سند بزنیم😭
سر سند یکم اذیت شدم اونم دردش درحد نیش زدن وهمونقدر کوتاه بود
دکترم کنارم بود و دکتر بیهوشی اومد و تصورم از امپول نخاع وحشتناک بود ولی واقعا تصور الکی بود از خون گیری کمتر درد داشت برامبااینکه سر بودم و پامو نمیتونستم تکون بدم هی میگفتم من حالیم میشه من میترسم و بدنم داشت میلرزید بیهوشی اومد یه چیزی بهم زد ک درجا خابم برد
یهو دیدم دکترم میگه این چقدددد جوجس
و واقعا اندازه جوجس و صدا گریش میومد و اوردن چسبوندم بهم🥺خدای من خیلی کوچولو بود صورتش اندازه یه سیب هست😭فقط پرسیدم سالمه و دستگا نمیره ک گفتن نه
من دیگه هوشیار بودم و چنددقیقه بعدش هم پرده رو کشیدن و گذاشتم یه تخت دیگه
وبعدش ریکاوری موندم البته یکم طول کشید ک دیگه بچه رو بردن به باباش و مامانم نشون بدن
کلا تصوراتم از سزارین و همه چی خیلی بد بود ولی واقعا به اون وحشتناکی تصوراتم نبود و تااینجا اوکی بودم
مامان مامان دو پسر💙 مامان مامان دو پسر💙 هفته سی‌ونهم بارداری