کاش شنبه از راه نرسد

خدارا چه دیدی... شاید اصلاً شنبه را ندیدم.
یادت که نرفته؟
سوم آبان.
تولد دردانه کوچکمان.

سال گذشته گمانم این بود که دردی که یک مادر برای بارداری و زایمان متحمل می‌شود، سخت‌ترین درد دنیاست. اما گذشت و به من ثابت شد که آن درد، حتی سر سوزنی هم به تلخی و دردناکی فراق تو نیست. آن دردها در کنار تو حس نمی‌شد.

الحق که چه شیرین بود، روزهایی که تازه پسرکمان به دنیا آمده بود. من و تو، چقدر به اولین تولدش فکر کرده بودیم که چطور برگزارش کنیم. اینک باید بگویم که شوقی در من نیست. فقط بغض است.

تولد تک‌پسرمان از راه می‌رسد و تو و من، دیگر در جهانی واحد نیستیم. برایش تولد می‌گیرم. با آه‌هایم بادکنک باد می‌کنم و با چشمانی اشک‌بار، تفنگی را که دوست داشتی برایش بخری، می‌خرم. قول نمی‌دهم، اما سعی می‌کنم بغضم را پشت چهره‌ای خندان پنهان کنم و چند ساعتی گریه نکنم. شاید عکسی از او گرفتم و در کنارش نشستم و طرف دیگرش را خالی گذاشتم و بعد ساعتی تلاش کردم عکس تو را به هر نحوی، با هر ابزاری، کنارش ویرایش کنم و آرزوی یک عکس سه‌نفره را به کمک تکنولوژی بسازم.

بقیش رو پایین مینویسم

تصویر
۳۵ پاسخ

خلاصه که این روزها را دوست ندارم. میل دارم عقربه‌های ساعت را بگیرم و از حرکت بازدارم، اما زمان قدرتمندتر از من است.

شاید هم تو نگذاشتی در این غم بمانم. به رویایم آمدی و ما در جهان خواب، این کابوس تلخ را به شیرینی بی‌بدیلی تبدیل کردیم: تولدی با حضور تو و من و علیرضا و خنده‌هایمان و دنیایی که هنوز سه نفریم...

ولی پسرکم، مطمئنم که تو روزی این متن را می‌خوانی. مرا ببخش که در این ایام نتوانستم برایت شادی تام فراهم کنم. کاش روزی که این جملات را—که از اشکم سرچشمه گرفته‌اند—می‌خوانی، در هیچ نقطه‌ای از دنیا، نام منحوس اسرائیل نباشد. و این حرامی‌ها آنقدر زود نابود شوند که آن روز در کتاب‌های تاریخ‌تان، جنایاتشان را بخوانی و بدانی چندین کودک مثل تو بودند و چند زن، مثل من.

مادر جان، بدان که تا دنیا دنیاست، همین است؛ مگر روزی که صاحبمان بیاید. عزیزقلبم، از خدا می‌خواهم که آن روز که این متن را می‌خوانی، با خودت بگویی و بخندی: «مادرم چقدر بی‌جا ناراحت بود و چقدر زود، زندگی‌اش با وجود صاحبمان شیرین گشت.»

اما باز هم می‌گویم:
کاش شنبه از راه نرسد...

اللَّهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِيِّكَ الْفَرَجَ، وَاخْتَصِمِ الدَّهْرَ بِظُهُورِهِ، وَأَنْهِ الْجَرَائِمَ وَالظُّلْمَ بِقُدُومِهِ.

علی لعنت الله علی قوم الظالمین

نمیتونم دردت رو آروم کنم خواهرم
ولی ان شاءالله به زودی ظهور اتفاق میوفته تا مرحم قلب زخمیت بشه

با هر جمله ای ک نوشتی
اشکام بی اختیار ریخت
خدا به دلت آرامش بده خواهری😓💔
پسر کوچولوی نازم تولدت پیشاپیش مبارک🎂🎈

خدا لعنتشون کنه خدا نابودشون کنه این متنو ک خوندم دلم اتیش گرفت هیچ کلمه نمیتونه غمتو کمتر کنه فقط میتونم بگم الهم عجل ولیک فرج

همش منتظر بودم بیای بگی خوب شده دوباره برگشته پیشتون انشالله به حق امام حسین خدا بهت صبر بده وشهید عزیز انشالله اون دنیا شفاعت مارو بکنه این چهره نورانی مال این دنیا نبود 😭😭

خدا لعنت کنه قاتلای همسرتو 😭💔

😔😔😔😔😔

الهی حضرت زینب(س) دعا کنن برای دلت عزیزم❤️😔
واقعا سخته
دلت شکسته اس میشه برای مادر بیمارم دعا کنی؟
جوونه و بیماری سختی داره😔
از همسر خوش سعادتت میشه بخوای دعا کنه؟
اسمشون فاطمه دِرَفشی هست

تولد اقا پسرت مبارک
خدا بهت صبر یده عزیز دلم

درخواست بده عزیزم اکانت جدیدمه

نمیدونم چرا هر سری که میام تاپیکاتو میخونم دوست دارم بگی همش خواب بود شوهرم الان کنارمه ما خیلی خوشحالیم.... عزیزکم با اینکه من از تو 5 سال بزرگترم البته فقط به عدد ازت بزرگترم ولی صبر و توان تو رو اصلا ندارم وقتی به این فکر میکنم که شوهرم خدایی نکرده کنارم نباشه دلم میگیره اصلا حتی نمیتونم تصور کنم...... خوش به حالت که واقعا راضی هستی به رضای خدا ممنونم ازت که هنوز شکر گزار خدا هستی و هنوز عاشقانه همسرتو دوست داری.... فقط خواستم ازت تشکر کنم و بگم مرسی زن قوی 🌺🌺🌺🌺

العی بمیرمم عزیزمممم🥺🥺🥺🥺

واااای قلبم به درد اومد خدا بهت صبر بده عزیزمممم😭😭😭😭😭😭

عزیزم🫂🥺

اللهم عجل لولیک الفرج 🤲🏻😭😭

بمیرم برای دلت 💔💔💔💔💔💔💔💔💔💔💔

خدا به دلتون آرمش بده خواهر جان

عزیزم چقدر صبوری خدا کمکت کنه خدا فرزندت رو حفظ کنه ازت خواهش میکنم برا من دعا کن زود عصبی میشم و سربچم داد میزنم دعا کن برام که بتونم مادرخوبی براش باشم ❤

بگردم دل داغ دارتو. که تو جوانی باید فراق رو بچشی خدا به دلت صبر بده

یا امام رضا من با خوندنش حالم بد شد، صبر بده ب این زن😭😭

بمیرم برا دلت😭😭😭😭😭

بمیرم برای دلت
منم همسرم آرزوی شهادت داره
خیلی سخته برام
دعا کن برامون

عزیز دلمممم😢
قلبم داره از غمت میترکه
بمیرم برا پسر کوچلوت ،یتیمی کشیدم میدونم چه قراره بکشه.

خدا بهت صبر بده

خدا ب دلت ارامش بده ک تصورشم سخته

خدا بهت صبر بده عزیزدلم .‌‌...دل شکسته ای التماس دعا دارم ازت

خدا به دلت آرامش بده

خدا به دلت صبر ارامش بده 😞😞😞😞❤️❤️❤️

هیچ کلمه ای پیدا نمیکنم فقط میگم خدا دلتو آروم کنه😔

الهی عزیزم خدا صبرت بده خیلی سخته

وقتی خوندم دل نوشتت قلبم درد گرفت
خدا به دلت آرامش بده
عاقبت گل پسرت به خیر و در راه حق
من این آرامش الانم مدیون تو و همسر شهیدت و پسرت هستم
مدیون تمام شهدا وطن💔🤍

انگار قلبمو‌گرفتی با جفت دستات محکم فشارش دادی
من جات نیستم اما خیلییی همیشهه با نوشته هات قلبم اتیش میگیره
اخه پسرت ۲۳ روز از دوقلوهای من بزرگتره..
تولدش پیشاپیش مامان قوی:)

الهی بگردمت ،خدا بهت صبر بده دوست مهربونم

باهرسطش اشکم ریخت،خدابع دلت آرامش بده

چقد غمگین بود،گریه کردم،حال منم بده خیلی.
چیشده گلم

سوال های مرتبط

مامان جوجه رنگی🐣 مامان جوجه رنگی🐣 ۱۵ ماهگی
نازنین پسرم! همین که تو را دارم، بهترین هدیه دنیا را دارم…

تو را در آغوش می‌گیرم. گوشم را روی قلبت می‌گذارم و از صدای تند و منظم آن آرامش می‌گیرم. یاد شب‌ها و روزهایی می‌افتم که این صدا را از درون وجودم احساس می‌کردم. چه شیرین بود آن‌وقت و چه شیرین‌تر است حالا.

تو بوی بهشت می‌دهی. شب‌ها گاهی بی‌تابی می‌کنی و من فکر می‌کنم دوری از بهشت است که بی‌تاب‌ات می‌کند. آشنایان گریه‌ات را به دل درد ربط می‌دهند و می‌گویند همه نوزادان این‌گونه هستند. آنها دلداری‌ام می‌دهند. اما من غصه می‌خورم که مجبورم صداهای ناله‌مانند ضعیفی که از گلویت خارج می‌شوند را بشنوم. از دیگران پنهان می‌کنم اما خودم هم همپای ناله‌های کوچک تو اشک می‌ریزم.

پسرکم! نمی‌خواستم دلنوشته غمگین بنویسم. پس بگذار از لحظه‌های شادی که با هم داریم بگویم؛

وقتی از خواب برمی‌خیزی، چشمانت را نیمه باز می‌گذاری و من با شوق رنگ چشم‌های تو را با رنگ چشم‌های خودم و پدرت مقایسه می‌کنم. وقتی خواب هستی شکل بینی و گوش‌هایت را مقایسه می‌کنم و از این مقایسه هر روزی لذت می‌برم.

گاهی خمیازه می‌کشی و زبانت را که از شیر سفید شده از از دهانت بیرون می‌آوری، بعد یک‌دفعه می‌خندی. آن‌وقت دیگر هیچ آرزویی ندارم. فقط می‌خواهم کنارت باشم.

بگذار از احساسات دوگانه‌ام هم برایت بگویم. گاهی دوست دارم زمان در همین لحظه متوقف شود، من باشم و تو که آرامی و می‌خندی و دست و پای کوچکت را حرکت می‌دهی اما گاهی دلم می‌خواهد بزرگ شدن تو را هرچه زودتر ببینم.
تولد یک سالگی‌ات مبارک عشق مامان🎂🍰🎂🍰
مامان ارسلان مامان ارسلان ۱۲ ماهگی
پارت شانزده
تجربه شخصی ( نویسنده):
پسر ۶ ساله ی من در بعضی روزها ساعت ناهار در مدرسه بود اما ناهار خود را نمیخورد و به خانه می آورد.
بدون هیچ قضاوتی موضوع را با او مطرح کردم
او گفت بعضی دوستام از رستوران براشون غذا میاد.چلوکباب، پیتزا..اصلا این غذایی که برام میذارین دوست ندارم
میتوانستم طبق عادت قدیمی،سخنرانی کرده و به توضیح درباره مفید بودن غذای خانگی و مضرات غذای رستورانی بپردازم
یا او را سرزنش کرده و بگویم اگه ناهارت را نخوری خبری از بستنی نیست
اما با این کار، خود را با مغز خزنده فرزندم درگیر و او را به دفاع از خود وادار میکردم.از همه مهم تر فرصت رشد را از مغز فرزندم گرفته و مانع رشد کنترل گر درونی او میشدم.
من : خیلی سخته که با ذوق و شوق بیای پای میزناهار اما بوی کباب دوستت هر غذایی را بی مزه میکنه.شاید ما هم بتونیم گاهی از رستوران غذا سفارش بدیم
به وضوح رضایت را در چشم فرزندم دیدم.
تصمیم گرفتم غذاهای جذابی مثل پیتزا و جوجه که در برنامه غذایی پنجشنبه و جمعه بودند با غذاهایی مثل عدس پلو و خورشت قیمه که در روز های وسط هفته مصرف میکردیم، جابه جا کنم.ماهی یک بار هم از رستوران برایش غذا سفارش دهم
با توجه و تمرکز به دلیل ماجرا، نه تنها موفق شدم از چسباندن برچسب بدغذایی به فرزندم پرهیز کنم، بلکه راه حل عاقلانه پیدا کنم.و از همه مهم تر این پیام را به فرزندم منتقل کردم که درکت میکنم و درکنارت هستم.تو میتوانی به من اعتماد کنی
مامان ارسلان مامان ارسلان ۱۲ ماهگی
پارت نهم
چه چیزی باعث میشود در عمل نتوانیم احساس کودکمان را تایید کنیم؟
ما میترسیم احساس کودکمان را تایید کنیم.چون نگرانیم آن ها با تایید احساسشان پررو شوند و اوضاع بدتر شود.از این رو طبق ساده ترین راهی که به ذهنمان می رسد عمل میکنیم.روشی که دائما از کودکی تا همین حالا با ما برخورد شده است.اغلب ما با این روش ها بزرگ شده ایم.
مطمئنا هیج عجیب نیست که در همدلی و تایید احساس فرزندانمان مهارت نداشته باشیم و ناخواسته و بارها و بارها آن ها را به رگبار انکار و سرکوب و کنترل ببندیم.ما انتخاب میکنیم فرزندمان، طبق خواسته ما عمل کند.این راه حل، ساده و همچنین کم دردسرتر است.
متاسفانه ما غافلیم که این تصمیم ما چه نتایجی در پی خواهد داشت
ما غافلیم که با انتخاب روش کنترل از بیرون فرزندمان، چه فرصت مهمی را برای رشد مغز او از دست می دهیم.
ما میتوانیم با استفاده از رویدادهای ساده روزانه و تبدیل آن ها به فرصتی برای رشد کنترل گر درونی فرزندمان را فعال کنیم و با تحمل سختی کوتاه مدت، آسوده خاطری خود و فرزندمان را در دراز مدت تضمین کنیم.
برای رسیدن به این هدف باید صادقانه پذیرای احساسات فرزندانمان باشیم و آن ها را تایید کنیم.
چگونه؟
برای تایبد احساس فرزندمان باید با او هم دل شویم.
در دل فرزندم چه میگذرد؟
همدلی یعنی درک کردن آنچه دیگری در دل دارد و همدلی با کودکان به زبان ساده یعنی در هر ارتباطی با فرزندمان دو پیام را منتقل کنیم
درکت میکنم
درکنارت هستم
همدلی یک مهارت است پس اگر بلد نیستیم همدلی کنیم( که اغلب بلد نیستیم) جای نگرانی نیست چون با تمرین کافی میتوانیم.
همدلی یکی از موضوعاتی است که به شدت روی آن توهم دانش وجود دارد.یعنی اغلب افراد با اینکه بلد نیستند همدلی کنند، فکر میکنند بلدند.
مامان کوچولو بچه🧸 مامان کوچولو بچه🧸 ۱۷ ماهگی
به وقت یک سالگی 🩵🩵
پسر کوچولوم چند روز مونده به تولد یکسالگیت
یک سالی که هم سخت بود هم شیرین من با هر بار مادر شدن قوی تر شدم
با وجود شما ها چیزهایی تو خودم پیدا کردم که هیچ وقت فک نمیکردم بتونم انقد راحت تحمل شون کنم باهاشون کنار بیام
یک سال گذشت و تو وروجک خونمون با این که کوچولو ترین عضو خونه بودی ولی خیلی چیزها را بهم یاد دادی
یاد دادی میشه تو اوج گریه خندید میشه میشه حواست به همه چیز بود میشه عشق داد با یه لبخند خستگی از تن خسته بیرون کرد
از کجا با تو بودن بگم پسر گلم وقتی میبینی آجی ناراحت هر جا خونه باشی خودت بهش می رسونی سرت میذاری رو پاهاش یا از اون چشمک زدن هات که دل همه مون ضعف میره باهاش 😋😋😋
جانان مادر تو برایم طعمی دیگر می‌دهی ،تو همان شکوفه های بهاری ،تو همان شربت خنک وسط تابستانی ،تو همان لذت راه رفتن روی برگ های پاییزی که صدای خش خشش آرامت می‌کند، تو همان قهوه وسط سرمای زمستانی ، همان آخيش بعد از خستگی کاری ،تو همان لذت شیرینی که نمی شود بت هیچ چیز معامله کرد ....
یک سال گذشت یک سالی که دیگر هیچ وقت تو به آن روزهایش برنمیگردی روزهایی که نمی دانم برایت مادر خوبی بودم یا نه اما تمام تلاشم را کردم تا در آغوشم باشی تا حس بودنم آرامت کند و تو لحظه ای نترسی 💓💓💓💓
آرام مادر می خواهم بدانی هر لحظه خدا را شکر میکنم برای بودن تو و خواهرت می خواهم بدانی شما تمام امید من و‌بابا هستید 👨‍👩‍👧‍👦
شکر برای بودن شما 🩷🩵🩷🩵
الان که برایت می نویسم تو کنارمی و میون اون همه اسباب بازی ،،برس مو برداشتی داری بازی میکنی جوجه کوچولوم 😅😅😅
اولین هدیه آجی وقتی فهمید داری میای کنارمون 🩷🩵🩷🩵