مامانا سلام شمام مثل من هستید چنین حس های پیدا می کنید یا نکنه من دارم افسردگی میگیرم خدایا شکرت بابت همه چی ولی گاهی وقتا دلم میخاد آزاد و رها باشم فارغ از همه چی به هیچی فکر نکنم ذهنم همش درگیره بچه هست دلم میخاد گاهی وقتا به خودم فکر کنم به خودم برسم از صبح تا شب ذهنم شده بچه چی درست کنم داروش سر وقت بدم ناهار براش چی بپزم دلم میخاد گاهی وقتا برم بیرون تنهایی برم با دوستام بگردم ولی همش دلم پیش بچه هست فکرم و ذهنم درگیره چیکار کنم این باعث شده خیلی رو بچه حساس بشم استرسم زیاد شده از وقتی بچه اومده اصلا فکر سلامتی خودم نیستم داروهای خودم یادم میره بخورم چیکار کنم شما چه پیشنهادی میدین بهم بتونم با این استرس ها کنار بیام تا سرما میخوره من استرس میگیرم تا یجاش لک میشه من استرس میگیریم شاید کسیو ندارم کمک حالم باشه اینجوریم نمیخام اینجوری باشم این رفتارم بچه رو هم اذیت میکنه احساس میکنم دیگه مثل قبل شاد و قوی نیستم

۸ پاسخ

دقیقا انگار منو توصیف کردی

همه همینیم عزیزم منکه دوست دارم دو روز مرخصی بگیرم برا خودم باشم فقط😢

منم گاهي اين حسو دارم ولي وقت ميزارم براي خودم ميرم بيرون ارايشكاه باشوهرم دوتايي ميريم بيرون
منم مادرم دلم پيش بچم ميمونه كل مدت عكساشو ميبينم ولي بچمم مادرشاد ميخواد بايد به خودتم اهميت بدي

منم اصلا مثل قبل نیستم ، همش عصبی و بی حوصله ام و استرس دارم که اینو نخورد اونو خورد فلان بیسار ، همه این حسارم دارن و دلشون واسه قبل تنگ میشه مطمئن باش

من اصلابه اینکه بیرون برم فکرنمیکنم ولی ازاینکه همسرم کمکم نمیکنه خ دارم اذیت میشم یعنی اینکه عمدن کمکم نمیکنه ه از نظر رروحی منو بهم ریخته

خیلی طبیعیه مخصوصا بچه اول
و مخصوصا اینکه کمک نداشته باشی
منم کلا همینم
به هیچ کسم اعتماد نمیتونم بکنم
همش فکر میکنم خوب مراقبش نیستن
فقط یدونه به شوهرم اعتماد داشتم که اونم از بس بی فکری کرد این اخیرا بچه افتاد چند بار و زخم شد دیگه به اونم اعتماد ندارم

منم همینجورم همه موهام سفید شده

منم اون اوایل همین بودم. خودم خودمو نجات دادم. صبحا نیم ساعت زودتر از بچم بیدار میشم و ارایش میکنم موهامو درست میکنم لباس عوض میکنم.یه لیوان اب ولرم میخورم. چایسازمو روشن میکنم. شیر بچم اماده میکنم. بیدار که شد کاراش میرسم صبحانش میدم بازی میکنیم بعد باهم میریم اشپزخونه ناهار درست میکنیم. بیرون هم باهم میریم کافه میریم دوتایی. همسرمم میاد ولی مشغلش زیاده. کلا همه تفریحاتم شده با بچه

سوال های مرتبط

مامان الوین مامان الوین ۱۶ ماهگی
مامانا شما بعد بچه هاتون از نظر روحی اخلاقی چقدر تغییر کردین؟من اصلا خودم نیستم واقعا نیستم عجیبه انگار دیوونه شدم حتی دیروز با مادرم بحثم شد بچم مریض شده چنان سرفه هایی تو خواب می‌کرد که داشتم میمردم ممانم زنگ‌زد گفتم نمیدونم چرا نمیمیرم چرا تموم نمیشه این زندگی داره خفه میشه پسرم آخه چرا اینقد مریض میشه این بچه تا وقتی بیداره من کنارش جم‌نمی‌خورم مامانم خیلی همیشه پشتم بوده فقط همینا برام موندن اما وقتی آه و ناله کنم گله کنم میگه روحیه شو نداشتی بچه میخواستی چیکار دیروزم میگفت فقط،چون مریضه اینجوری میکنی با خودت دست خودم نیست تو خواب خیلی بد سرفه میکنه حتی بیدارش میکنه همین الانم خوابیده میترسم بالا سرش نشستم من عجیب از خودم دور شدم عصبی شدم تمام زندگیم استرسه از بس مریض میشه استرس دارم برم بیرون کلی بچه اون بیرون با تیشرت و شلوارک میان من ی بار لباس کم تنش میکنم سرما میخوره چرا احساس میکنم همه چی بهم ریخته هیچکس درکم نمیکنه خسته شدم