۳ پاسخ

وقتی انتخاب کردیم که مادر بشیم خیلی سختی هارو باید به جون بخریم
مث مامانای خودمون که هنوز ک‌هنوزه درگیرمونن

منم قبلا ازپس همه چی برمیومدم وهمه عادت کرده بودن الان تغییردادم خودمو سعی میکنم ازپس خیلی چیزا برنیام تا انتظاربیخودازم نداشته باشن

دقیقا منم ازبس قوی بودم خستم هیچ وقت نگفتم نمیتونم کاشکی منم یاد بگیرم کمی ناز کنم

سوال های مرتبط

مامان آقا مهراد❤️ مامان آقا مهراد❤️ ۲ سالگی
سلام مامانا کسایی که تجربه از شیر گرفتن دارین تا کی طول میکشه بچه ها از یادشون بره
به خدا من دیگه کشش و توان ندارم کاملا شدم مثل این دیوونه ها
الان ۲۸ روزه پسرم رو از شیر گرفتم تدریجی بود و و هربار از وعده های شیرش کم کردم تا فشار زیاد هم بهش وارد نشه ولی در اخر مجبور شدم سینه ام رو سیاه کردم و گفتم اوخ شده چون دوباره داشت وعده هاش رو زیاد میکرد و بند بند وجودم خسته بود از شیر دادن به حدی که ۱ دقیقه شیر میخورد فشارم میفتاد و چشمام سیاهی میرفت
از شبی که گرفتمش فقط دو.الی ۳ شب راحت خوابیده اونم بعد از یک هفته اول ولی بعد از اون موقع خوابش که میشه به حدی بهونه میگیره جیغ میزنه که واقعا میمونم چیکار کنم تا اسم خواب میاد یا کاری که باب میلش نباشه میزنه زیر گریه و میگه میترسم یا همینکه بین خوابش بیدار میشه فقط میگه بغل و پام درد میکنه و مداوم فقط گریه تا دوباره با بدبختی بخوابه
اونم خوابی که فقط باید بشینم کنارش چون مدام میگه مامان و یه لحظه احساس کنه نیستم قیامت میشه دوباره
و میدونم تموم کارها و رفتارهاش هم به به خاطر شیر و وابستگیش بوده و این مدت هم همه جور دل به دلش دادم
حتی دیروز بهم میگفت مامان ممه خوب شده من بخورم
دیگه واقعا کم اوردم صبح اینقدر حرص داشتم و حالم بد بود از خستگی که خودمو تا تونستم زدم اونم کی منی که همه دم از قوی بودنش میزنن و به خاطر همین کسی نگاهمم نمکینه که بدونه الان چه شرایطی دارم فقط میدونم بریدم و خسته ام خییلی خسته😭😭😭😭😭😭
مامان Ali✨ مامان Ali✨ ۲ سالگی
سلام
من صرفا نه روانشناسم
نه مشاور
من یک مادرم عین همه شما
خانوما اومدم یکی از تجربه های خودم رو بهتون بگم
دوهفته پیش علی به شدت مریض شده بود
علی اصلا دارو نمیخوره هیچ جوره یعنی به هر روشی که فکر کنید
منم عصبی شدم یک بار دیدم تو تب میسوزه و شربتش رو برای بار دهم تف می‌کنه رو فرش
عصبی شدم خدا از گناهم بگذره ،خون جلو چشمام رو گرفت
جیغ های وحشتناکی می‌کشیدم و به زور شربتت رو میخواستم بریزم تو حلق بچه
عین یک شیطان واقعی
درحالی که علی داشت از شدت گریه نفس نفس میزد و اشک های خودمم می‌ریخت
اما خیلی عصبی شده بودم
هرجور که بود باید شربت رو میدادم
بچه‌تا نیم ساعت دل میزد
بعد اون ماجرا پسر من عصبی شد
تو خواب گریه میکرد گاهی
جیغ های وحشتناکی میکشید
قبلش آخه من حتی یک بارم سرش داد نزده بودم
بازم خدا رحم کرد دستم روش بلند نشد وگرنه خودم رو نمیبخشیدم هیچ جوره
آقا سرتون رو به درد نیارم
خلاصه خدا رحم کرد که الان اون رفتار ها از سرش افتاد
روی صحبتم با کسایی هست که با بچه بدرفتاری میکنن
یا خدایی نکرده میزنن
بخدا بچه خیلی خیلی آسیب میبینه
شنیدم که هر جیغی که مادر سر بچه بکشه باعث میشه سلول های خاکستری مغز بچه از بین بره
توروخدا خودمون رو کنترل کنیم
اینا هنوز بچه ان هیچی نمی‌فهمن
واقعا گناه دارن طبق تجربه خودم البته
هر رفتاری که ما نشون بدیم رو بچه ها تاثیر می‌ذاره
بخدا یادش میفتم بغضی میشم
خلاصه که اینطور ♥️
مامان آقا کایان💓 مامان آقا کایان💓 ۲ سالگی
سلام هم قبیله ای ها
اومدم درد و دل خیلی ناراحتم
قصه از این جا شروع میشه که من به درخواست همسرم برای عمل خواهر شوهرم اوندم شیراز که کمکی باشم،برادر شوهرم هم باهامونه خیلی پولداره و به پسرم خیلی محبت میکنه در حدی که وقتی پیشش هست اصلا نمیاد سمتم ،میخوام پوشکش عوض کنم با گریه و شیونه ،لباسش عوض کنم گریه و شیونه ،صورتش بشورم گریه و شیونه و میره سمت عموش اونم هی ناز میکشه و بوسش میکنه ، به بار هم شوهرم تو جمع گفت خوبه ها پات رو پات بزاری یکی دیگه بچه داری کنه هیچی نگفتم ،امشبم پسرم چسبیده بود به عموش، عمو هم وقتی خسته میشه تیکه می‌میپرونه، امشبم بد تیکه ای پروند که خیلی ناراحت شدم، شوهرم بعد عمل خواهرش برگشت شهرمون که بره سرکار منم اینقدر ناراحت شدم که گفتم همین فردا میای دنبال منو پسرم من تحمل ندارم میترسم حرفی بزنم حرمت ها خراب بشه چون پولداره خیلی تو زندگی کمکمون کرده برا همین نمیتونم مستقیم حرفی بزنم و تصمیم دارم که برگردم تا این رفتارهای دیگه نبینم ،از طرفی هم ابن برادر شوهر خیلی استرسی هست میترسم بچه ام هم استرسی بشه که بخاطر ترس های عموش کمی شده میبرمش پارک میترسه سر سره بازی کنه ، از بچه ها میترسه و گریه میکنه کلا زیاد میترسه. کلافه ام و واقعا دیگه نمیدونم چیکار کنم.