۱۶ پاسخ

منم ولیعصر بودم اما خصوصی مبودم اتاق معمولی بودم ولی شدیداااا راضی بودم خدایی دو نفر بودیم فقط حال کردیم با هم اون بنده خدا چهارمیشو زاییده بود من اولی
تازه اون از من کوچیکترم بود😅 پنجمی رو هم میخواست هنوز🤣

منم شدید میلرزیدم دستامو گرفته بودم بالا ناخوداگاه و میلرزیدم شدیددد

عزیزدلم منم فکر میکردم بچم ۳۸۰۰ باشه طبق سونو اما ۳۲۰۰ بود بعدم ک ورمش رفت شد ۳۱۸۰
ولی من وقتی شکمم رو فشار مبدادن درد نداشتم
تو چرا درد داشتی؟پمپم ک داشتی تازه کن پمپ دردم نداشتم!کلییییی هم خونریزی کرده بودم !

چقدرحس و حال خوبیه که پسرت دیگه بغلته و حرکاتشو می بینی😍
تعریفاتو خوندم من خودمو کلا گذاشتم جات چون منم اگر بودم دقیقا همینجوربودمممم و واکنشام همین بود حتی گریه.کاش فشار شکم رو تاقبل اینکه بی حسی بره انجام بدن

ای جانم‌پسر منم ۲۷۵۰ بود ولی من ۳۷ هفته کیسه ابم پاره شد
من دقیقا همین اتاق بودم تو ولیعصر

وای منم خیلی تو ریکاوری موندم همسرم می‌گفت همه‌ی اونایی که بعد تو رفتن زودتر از تو اومدن منم وقتی آوردن بخش مامانم گفت بچه رو دیدی چه شکلی تنها چیزی که منو جذب خودش کرده بود این که چال چونه داشت اونو گفتم همسرم گفت ایول ما فکر تویم تو ببین به چه چیزهایی دقت کردی 😂😂

من هم ولیعصر بودم
و توو اتاق ریکاوری پرستار پمپ درد رو کامل برام توضیح داد

سلام فاطمه جان
خدا حفظش کنه آقایاسینتو
عزیزم پمپ درد به جز اون قسمت که خودت فشار میدی تا مسکن وارد بدنت بشه،خودش تنظیم هست و وارد بدنت میشه،وقتی خودت با اراده فشار میدی دکمه اش رو،فقط بیشتر وارد بدنت می‌کنی.
منظورم اینه که شما متوجه نبودی،پمپ درد اثر خودشو گذاشته.

به به دلم کیک خواست😋😅مبارکه عزیزم قدمش براتون پربرکت باشه🌹

چرا اینقدر وزن بچه مهمه؟🤔من اولین سوالم اینه که سالمه یا نه ولی میبینم همه از وزنش سوال میکنن! ربطی به سلامتیش داره؟

من3700ب دنیا اومد بازم سخته نگه داشتنش تا این ی ماه گذشت کلا سخت

ولی عمل برای من عالی بود هیچ اذیتی نداشتم فقط فشار دادن شکمم که بچه بیاد بیرون امونمو برید با فشار رحم به جز اون همه چی اوکی بود

خیلی باحال بود پهلوون زاییدی.
خدا حفظش کنه جونش سلامت .وزن میگیرن

عزیزم خداروشکر
پمپ درد داشتین شما ؟
واسه ساکت کردن دردات چی استفادع کردی؟

بسلامتی عزیزم منم فک می کردم دخترم ۳۵۰۰ باشه اما ۳۱۰۰ بود

ی لحظه خودمو تصور کردم واقعا استرس گرفتم😢

سوال های مرتبط

مامان یاسین👶🏻🩵🧸 مامان یاسین👶🏻🩵🧸 روزهای ابتدایی تولد
سوال: تجربه زایمان سزارین🩵
یعنی من هر موقع اومدم تجربه زایمان بذارم آقا یاسینم نذاشت الان تا خوابه سریع و مختصر بیام بگم؛ راستش من تا قبل از عمل یکم سزارین رو دست پایین می گرفتم😄 و فکر می کردم خب یه عمل سادس و نهایت با شیاف میشه تحمل کرد اما به محض ورود آمپول بی حسی همه چی برام عوض شد🤣 آمپول لی حسی اصلا درد زیادی نداشت اما انگار برق منو میگرفت و من متاسفانه خودمو سیخ میکردم و همین باعث شد سه بار سوزن و فرو کنه قشنگ نفسم بند اومده بود باهام حرف میزدن من نمی تونستم بلند جوابشونو بدم🙂 خدا خیرشون بده سوند رو بعد از بی حسی گذاشتن بعد که منو خوابوندن من هنوز حس می کرذم و پاهامو تکون میدادم داشتم مثه 🐶 ترسیده بودم حتی اون موقع که دلمو داشتن ضد عفونی می کردن من می فهمیدم میگفتم خانم دکتر من هنوز حس دارم توروخدا نبرید🥴😅 کم کم که سنگین شد پاهام صدای آب و تخلیه شدنش رو شنیدم و بعدشم صدای نازک پسرم که داشت گریه میکرد🥹🥰 آوردنش چسبوندن به صورتم گرمای وجودشو حس کردم☺️ خلاصه ادامه عمل من حالم اصلا خوب نبود همش حالت تهوع و تنگی نفس داشتم و تو سرمم دارو میزدن قشنگ دلمو فشار میدادن میفهمیدم اما دردی نداشتم.بعد که بردن تو ریکاوری انقدر من لرز کرده بودم داشتم میمردم از طرف دیگه پاهام حس نداشت ولی سنگینیشو حس میکردم خیلی اذیت بودم هی به پرستارا می گفتم پاهام درد میکنه درحالی که درد نمی کرد سنگین شده بود😮‍💨
خودم فکر می کنم حدود نیم ساعت ۴۰ دقیقه تو ریکاوری بودم بعد که داشتن می آوردن تو بخش اومدن دلمو فشار دادن
مامان آقاعلی مامان آقاعلی ۶ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی 5
صدای گریه بچم رو که شنیدم خیالم از بابتش راحت شد انقدر ماما و پرستار دور تختش جمع شده بودن من اصن نشد ببینمش ، اون روز من تنها کسی بودم که داشتم طبیعی زایمان میکردم همه لحظه به دنیا اومدن بچه توی اتاقم بودن 😂 ساعت 4عصر بود که پسر نازم به دنیا اومد دیگه زودی بعدش بیهوش شدمو تا یک ساعت و نیم بعدش به هوش اومدم به شوهر و مادرم که دم در بودن گفته بودن بیان پیشم
مامای شیفت هم دوبار اومد شکمم رو فشار دادن درد خیلی زیادی داشت یعنی من دیگه ذره ای جان و تحمل درد کشیدن رو نداشتم
ولی الحمدلله به خیر گذشت با اینکه سختی داره ولی وقتی به چشمای پسرم نگاه میکنم بغلش میگیرم تمام اون سختی ها برام شیرین میشه
دیگه یکم که گذشت و ی یک ساعتی هم خوابیدم ، درواقع خمار بودم فکر کنم از عوارض داروها بود 😴 پاشدم مامانم یکم غذا بهم داد و پرستار اومد کمکم کرد بلند بشم که هم راه برم هم خون و لخته ای اگه هست به واسطه ایستادن خارج بشه کمکم کردن برم سرویس تا بدنمو بشورم و لباس بخش رو بپوشم با درد بخیه حرکت برام خیلی سخت بود اینکه جابه جا بشم و یا بشینم دیگه کم کم آماده شدم ساعت 8 شب بود با ویلچر بچمو گذاشتن بغلمو بردنمون به سمت بخش
مامان فندق مامان فندق ۳ ماهگی
تجربه زایمان سزارین پارت سوم
در عرض ۳۰ ثانیه بدنم گرم شد و بی حس شدم و کارشون رو شروع کردن من ساعت ده و ربع وارد اتاق عمل شدم و ده و بیست و دو دقیقه بچم به دنیا اومد و ساعت ده و چهل و پنج دقیقه بردن ریکاوری و تو ریکاوری متخصص بیهوشی برام پمپ درد وصل کرد و همون تایم بی حسی ماساژ رحمی دادن که من دردی حس نکردم و تا ۲۴ ساعت بعد عمل سوند بهم وصل بود و اولین راه رفتنم خیلی سخت نبود و خدارو شکر از زایمانم خیلی راضی بودم و اینکه فسقلی من تو ۳۷ هفته و ۶ روز به دنیا اومد و چون آمپول ریه نزده بودم و روز زایمان زدم احتمال میدادن که بچه بره تو دستگاه اما خدارو شکر احتیاج به دستگاه نشد و بچم کامل بود
پیشنهادم اینه که حتما پمپ درد بگیرید دردتون رو به صفر می‌رسونه
اینم از تجربه سزارین من🙃 هر کسی حق انتخاب داره و به نظرم با توجه به شرایط باید انتخاب کنی‌
من اگر بازم برگردم به عقب قطعا زایمان سزارین رو انتخاب می کنم برای همه آرزوی سلامتی دارم و امیدوارم زایمان راحتی داشته باشید و کوچولو هاتون رو صحیح و سالم بغل بگیرید 🫂❤️
مامان شهراد👑❤️ مامان شهراد👑❤️ ۲ ماهگی
#تجربه ی زایمان
یکشنبه ساعت ۸ونیم صبح همسرم رفت که بره سرکار،تو راهروی ساختمون بود که دیدم لباس زیرم خیس شد،تو کوچه بهش زنگ زدم که کیسه آبم سوراخ شده سرکار نرو،بعدم به مامانم زنگ زدیم و رسیدیم بیمارستان پذیرش شدم و بستری شدم و ناهار دادن و بعد منو بردن بخش زایمان و گفتم فقط دوسانتی و باید آمپول فشار بزنیم،
بعد آمپول حدودا ساعتای۴دردام و انقباضای وحشتناکم شروع شد،اونجا گفتم اگه دیدید نمیتونم منو ببرید سزارین،
همسرمم گفته بود من دلشو ندارم همراهت باشم ولی ماما همراه ازش خواست همراهیم کنه،چه خوب که کنارم بود….
به خدا رسیدم از درد تا فول شدم
قسمت بعدیش بیرون اومدن بچه بود که من ضربان قلب و اکسیژن خونم پایین اومده بود و انرژی نداشتم زوری بزنم
سر بچم تو کانال گیر کرده بود ولی نمیتونستم کمک کنم،
و قسمت بدترش ابنکه دکترم فهمید بند ناف سه دور دوررگردن بچم پیچیده،

خلاصه که داغون شدم تا به دنیا اومد،من نمیدونم درد سزارین چیه ولی طبیعی برای من واقعا سخت بود…….
ولی برگردم عقب سزارینو انتخاب میکنم،
حالا هی میگن سزارین درداشون بعدا ولی بنظرم از عذاب اون لحظه ها بهتره،
ولی دروغ نیست که میگن بچت که میاد کم کم یادت میره
بهش نگاه که کنی میگی خدایا هزارمرتبه شکر برای این بزرگیت
ولی دیگه تو خیالمم به بارداری و زایمان فکر نمیکنم…….