فقط توی ذهنم گفتم خدایا خودمو بچمو به تو میسپارم ، فکر میکردم میمیرم اون شب ، رفتم توی اتاق عمل به دیوار خیره شدم امپول زدن و همه کار کردن شکمو پاره کردن و بچه رو دنیا اوردن و شستن و اوردن گذاشتنش روی صورتم و من هنوز مات و مبهوت به دیوار نگاه میکردم و باورم نمیشد اینقد شب سختی داشته باشم ، خداروشکر بچم دستگاه نرفت و نخورده بود و سالم بود ، سه روز بیمارستان بستری بودم ولی من از سزارین وحشت داشتم ، از اون ماساژ شکمی از این نقاحت از همه چیزش ، خلاصه که بچه دنیا اومد و همه چیز اوکی بود و من حتی بعد از سزارین هم صدام در نیومد ، حتی همین الان هم که هنوز درد دارم صدام در نمیاد ، از روزی هم که اومدم خونم سرپام یه روز هم نخوابیدم ، روزای سختی بود اینقد سخت بود که خیلی چیزا شو یادم نمیاد ، من کلن اینطوری ام که وقتی یه اتفاق خیلی بد برام میوفته فراموشی میگیرم ، فراموشش میکنم خیلی چیزاش یادم نمیاد ، اینقد هی این خاطره برام کمرنگ میشه که همین الان باورتون اگه بشه من واقعا یادم نمیاد بعد از اتاق ریکاوری که اومدم بیرون ، بعدش چیشد ، من حتی شیاف هم نمیتونستم بزارم چون مامانم باید برام میزاشت روم نمیشد و نمیدونستم پمپ درد میشه بزاری ، خلاصه که بدترین و بهترین شب زندگیم همون شب بود ، ساعت ۹ شروع شد و ۹ و نیم پسرم دنیا اومد ولی اون نیم ساعت قد یک روز برام گذشت...

۱۹ پاسخ

خداروشکرکه هردوتون سالمین عزیزم ایکاش میرفتی امام حسین پرستاراخودشون میومدن شیاف میزاشتن منکه راضی بودم

عزیزم مگه دکتر نداشتی؟؟مگه وقتی اتفاقی بیفته بری بستری شی زنک نمیزنن دکترت بیاد؟؟چند هفته بودی این اتفاق افتاد؟؟؟استرس گرفتم…از چی اینجوری میشه ادم

خدا رو شکر هر دوتا تون سالمید❤️
منم سر بچه اولم اورژانسی سزارین شدم، اینقدر ضربان قلب بچه پایین بود که دکتر نذاشت اصلا بی حس بشم، بلافاصله بعد از تزریق بی حسی نخاعی، منو خوابوندم و به سه شماره شکم رو برید، کل برشها رو حس میکردم و فریاد میزدم، از زدن بی حسی تا تموم شدن همه چیز کلا ۲۰ دقیقه طول کشید. اما واقعا از دکترم ممنونم ، فردای بعد از عمل بهم گفت می‌دونم خیلی سختی کشیدی اما اگر ۵ دقیقه بیشتر میشد، نه تو خودت رو می‌بخشیدی و نه من، ممکن بود بچه از دست بره.
خدا رو میکنم الان پسر ۱۱ ساله ام سالم کنارم نشسته❤️
تو هم خدا رو شکر کن که هر دوتا تون صحیح و سالم هستید 🌹

انشالله از این بعدش برات شیرین باشه

خداروشكر خودت و ني نيت سالميد
ولي چقدر حيف شد٦سانت بودي ديگه زايمانت كمتراز فكركنم يكساعت تموم ميشد ولي خب خداروشكر به خير گذشت
وزن گل پسرت چقدر بود؟

آخی الهی.....
چطور شد ک فهمیدین باید برید ۱۷ شهریور.؟!
قبلش ک معاینه کردن شمس الشموس بودین؟؟
ب دکترتون زنگ نزدین؟؟!

خداروشکر که سالمید خیلی سخته منم انقد روز زایمان اذیت شدم که نصفشو یادم‌نمیاد🥲این بخاطر خود مغزه اینارو پاک‌میکنه که بتونی دوباره مادر بشی

😓😓😓
الحمدلله که به خیر گذشت👐⚘❤
قدم نو رسیده تون مبارک باشه❤❤❤

عزیزم چرا۳روز موندی بیمارستان؟؟

خدارو شکر که گذشت بهش فک نکن دیگ🥺

الهی خواهرچقدراذیت شدی 🥺خداازشون نگذره که یه مادر روتواون شرایط میترسونن
الحمدالله که هردوسالم هستین وهمه ی این اتفاقات روگذروندین
خدابهتون سلامتی بده وپسرکوچولوی نازتون عاقبت بخیربشه الهی

خداروشکر ک‌ جفتتون خوبید چقدر بیشعور بودن ک ب جای امید دادن ب مادر انرژی منفی بهش انتقال میدادن

من برای همین چیزا از طبیعی ترسیدم و سزارین انتخاب کردم😓😓چقدر گناه داشتی و چقدر اون کادر بیمارستان غیرحرفه ای بود رفتارشون

کدوم بیمارستان بودی اخر

عزیزم یه چیز اینکه شما واقعاً خوشحال باش که خاطرات بد رو فراموش می‌کنی و هیچوقت سعی نکن دوباره به یاد بیاریش
من بعد از تولد بچم اینقدر برام خاطرات بد ساختن ک دیگ بدم میاد بچه دیگه ای بیارم
اینقدر خاطرات خوبمو ازم گرفتن ک هیچوقت قابل فراموشی نیست حتی اگر ببخشمشون

دختر صبور ❤❤❤

بسلامتی عزیزم برای منم دعاکن

دکترتون کی بود‌

الهی شکر که هردو سالم و سلامتید

سوال های مرتبط

مامان پسرکم🧸💞 مامان پسرکم🧸💞 ۳ ماهگی
تجربه زایمانم

من از طریقی که قبلا سزارین شده بودم برای زایمان زودرس باید دوباره سزارین میکردم
رفتم بیمارستان برام نوبت زد برای یکشنبه ۲۳شهریور
ولی من چهارشنبه درد گرفتم هی میگرفت و ول میکرد و منم میدونستم درد زایمانه گفتم خوب میشم ولی هی بدتر شد
جوری که دیگه راه رفتن برام سخت بود منم ساکمو و مدارک پزشکی و چیزا رو جمع کردم با شوهرم و مادرم و مادرشوهرم رفتیم بیمارستان
وقتی رفتم معاینه کرد و گفت دهانه رحمت یک سانت باز شده و دستگاه گذاشت رو شکمم و درد رو ثبت کرد واقعا دردام هی داشت بیشتر میشد بردن آمادم کردن برای اتاق عمل سوند زدن و ازم ازمایش گرفتن و رفتم برای اتاق عمل
حس عجیبی داشتم باورم نمیشد که میخوام زایمان کنم و بچمو ببینم
خلاصه تو اتاق عمل امپول بی حسی برام زدن و وقتی دکتر اومد خیلی کم زمان برد که صدای پسرم رو شنیدم🥹💕
و بخیه زدن شکمم رو
یه ساعتم توی ریکاوری بودم که خیلی میلرزیدم چند دفعه به شکمم فشار اوردن و واقعا برام دردناک بودن وقتی اومدم بخش هم از ساعت ۱۲تا ۷ صبح فقط درد کشیدم در این حد که دیگه گریه میکردم ولی خب بهتر شدم
همه ی این سختی ها ارزششو داشت من بخاطر پسرم گفتم همه ی دردا رو تحمل میکنم
و آقا کیانم ساعت ۲۲:۰۰روز چهارشنبه ۱۹شهریور به دنیا اومد🥹
خدایا هزاران بار شکرت بخاطر وجود این فسقلی من🥹💕🧿
مامان آقاعلی مامان آقاعلی ۸ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی 5
صدای گریه بچم رو که شنیدم خیالم از بابتش راحت شد انقدر ماما و پرستار دور تختش جمع شده بودن من اصن نشد ببینمش ، اون روز من تنها کسی بودم که داشتم طبیعی زایمان میکردم همه لحظه به دنیا اومدن بچه توی اتاقم بودن 😂 ساعت 4عصر بود که پسر نازم به دنیا اومد دیگه زودی بعدش بیهوش شدمو تا یک ساعت و نیم بعدش به هوش اومدم به شوهر و مادرم که دم در بودن گفته بودن بیان پیشم
مامای شیفت هم دوبار اومد شکمم رو فشار دادن درد خیلی زیادی داشت یعنی من دیگه ذره ای جان و تحمل درد کشیدن رو نداشتم
ولی الحمدلله به خیر گذشت با اینکه سختی داره ولی وقتی به چشمای پسرم نگاه میکنم بغلش میگیرم تمام اون سختی ها برام شیرین میشه
دیگه یکم که گذشت و ی یک ساعتی هم خوابیدم ، درواقع خمار بودم فکر کنم از عوارض داروها بود 😴 پاشدم مامانم یکم غذا بهم داد و پرستار اومد کمکم کرد بلند بشم که هم راه برم هم خون و لخته ای اگه هست به واسطه ایستادن خارج بشه کمکم کردن برم سرویس تا بدنمو بشورم و لباس بخش رو بپوشم با درد بخیه حرکت برام خیلی سخت بود اینکه جابه جا بشم و یا بشینم دیگه کم کم آماده شدم ساعت 8 شب بود با ویلچر بچمو گذاشتن بغلمو بردنمون به سمت بخش
مامان نینی 🩵 مامان نینی 🩵 ۲ ماهگی
تجربه زایمان
پارت ۷
دیگه پرستارم یه چند ثانیه بچه رو چسبوند به صورتم و بچه رو برد تقریباً میشه گفت ساعت ۲ اینطورا وارد اتاق عمل شدم تا ساعت دو و نیم بچه به دنیا اومد و ۲:۴۵ ۳ از اتاق عمل بیرون اومدم و منو ببخش انتقال دادن و حدود یک ساعت و نیم بعد هم بچه رو آوردن ساعت ۴:۳۰ بچه را آوردن و همسرم هم بچه رو دید و یه حدود یه ساعت بعد هم رفت بعد دیگه پرستار اومد و توضیحات شیردهی و اینا رو داد و گفت که نباید سرمو تکون بدم و خیلی حرف بزنم منم خیلی سرمو تکون ندادم و فقط برای شیر دادن بچه بودش که یه مقدار سرمو جابجا می‌کردم آها راستی یادم رفت بگم توی اتاق عمل وسط عمل یه لحظه خیلی شدید حالت تهوع پیدا کردم ولی بالا نیاوردم ولی به محض اینکه بخش اومدم دوباره حالم بد شد و این بار بالا آوردم من نمی‌دونستم که باید تو اتاق عمل بگم پمپ درد می‌خوام و فکر می‌کردم باید قبلش بگم برای همین پمپ درد نگرفته بودم و بعدش که بی‌حسیم از بین رفت خیلی درد داشتم با وجود اینکه هم بهم مخدر زده بودن هم شیاف گذاشته بودن و هر چقدر می‌گفتم که مسکن بیشتری بزنید می‌گفتن نمی‌شه
مامان دنیز کوچولو🎀 مامان دنیز کوچولو🎀 ۵ ماهگی
بعد سه روز اومدم تعریف کنم
من چند روزی بود درد داشتم و یک سانت باز بودم دوشنبه من ۳۴هفتع و ۶روز بودم یهو حس کردم کیسه نشتی داره رفتم معاینه کردن گفتن ۳سانت هستی کیسه نشتی داره زایمان میکنی سر بیمه اذیت شدم اومدم علوی شب نه بستری شدم درد نداشتم انقباض نامنظم تا سه صبح بعد یکم دردا مرتب شد ساعت شیش اومدن کیسه رو پاره کنن پاره کردن درد اصلی شروع شد درد کشیدم یک ساعت واییی خیلی سخت بود زور نداشتم بچه نمیومد به زور اومد بخیه زدن داستان من از اینجا تازه شروع شده رگ از داخل پارع شده بوده و بخیه نزده بود رگ خونریزی کرد طی نیم ساعت اندازه یه هندونه لابیا ام باد کرد دردی که اون داشت زایمان اصلا نداشت مردمممم یعنی واقعا بخیه ها که مینداخت من حسشون میکردم بردن اورژانسی اتاق عمل با بیحسی اسپاینال کورتاژ کردن بخیه هارو کشیدن از اول زدن برام خیلی سخت بود دو روز کامل دراز بودم سوند و پنس داخلم بود نمی‌تونستم تکون بخورم یعنی واقعا دهنم سرویس شد هم طبیعی هم سزارین شدم خیلی اذیت شدمممم خیلییی
مامان آقارضا مامان آقارضا ۶ ماهگی
تجربه سزارین

من سرکلاژ بودم و درد رحم داشتم با وجود سرکلاژ معاینه شدم و گفتن نیم سانت باز شدی و اگه بیشتر بشه و باز نکنی ممکنه رحم دور از جون پاره بشه و من تو ۳۷هفته و ۳روز سزارین شدم (سزارین اختیاری)

صبح ساعت ۵:۳۰بیمارستان بودم و خیلی درد داشتم و وقتی بهم سوند وصل کردم به معنای واقعی کلمه داشتم از درد میمردم خیلی برای من سوند سخت بود کارامو کردم و ۵دقیقه مونده به عملاز شدت درد سوند تمام بدنم خیس عرق بودم و دردم وحشتناک تر شده بود ،رفتم تو اتاق عمل و خلاصه سزارین شدم و من پمپ درد هم گرفتم ساعت ۹رفتم اتاق عمل و ساعت ۱۱از ریکاوری زدم بیرون و درد سزارین مثل یه پریودی پر درد بود ولی نه اون حدی که نشه تحمل کرد و هر وقت حس میکردم دردم یکم داره اذیتم میکنه دکمه پمپ درد رو میزدم و برام شدت درد کمتر میشد و خداروشکر پسرمم تو دستگاه نرفت و بعدم ۱۲ساعت بعد عمل گفتن بلندشو راه برو،خلاصه به جز درد سوند که اصلا برام قابل وصف نبود بقیه عمل واسم قابل تحمل بود وذخلاصه که واسه کسایی که مثل من ترس دارن یا از درد طبیعی میترسن من سزارین رو پیشنهاد میدم ان شاءالله دامن اقدامیا سبز بشه و همه ی مامانا بچه هاشون رو صحیح و سلامت بفل بگیرند🥰🤲🏻💐❤️
مامان کاکولی مامان کاکولی ۳ ماهگی
❌من اومدم با تجربه زایمان سزارین❌


اول ۳۹ هفته تاریخ برام زد دکترم صبح ساعت ۶ روز شنبه تاریخ برام زدن
شب قبلش همه خاله و دختر خاله هام اومدن خونه مامانم که مثلا من استرس فردا نداشته باشم ولی واقعا من اونشب تو اون شلوغی هم همه فکرم به زایمانم بود یه حالی بودم خلاصه که استرس طبیعیه و بلاخره میگذره
فردا ساعت ۶ بستری شدم دختر خالم (دکتر بیهوشیم بود ) اومد پرونده منو گرفت و بردم پشت در اتاق عمل و فرم پر کردیم و با همسرم نشستیم خلاصه من رفتم اتاق عمل دیدم اصلا هم استرسی نبود جو همه باهام میگفتن می‌خندیدن تا اینکه آمپول بیحسی که اینقدر بزرگش میکنن زدن برام به جان خودم اصلا اصلا متوجه نشدم تا اینکه دختر خالم گفت سریع بخواب تا بیحس نشدی تازه فهمیدم آمپول و زده باورم نمیشد اینقدر بدون درد باشه پس الکی بزرگش میکنن نترسین .....به نظرم اون سرم که یک روز پشت دست میزنن دردش خیلی بیشتر بود😬😅
خلاصه من سریع تر از چیزی که فکر کنین بیحس شدم چون هیچ مواد مخدری استفاده نکرده بودم طول عمرم 😁 کل عمل من بیست دقیقه هم نشد که یهو صدا دخترم پیچید و گذاشتنش کنار صورتم وای چه حسی بود هم شادی بود هم گریه ....بعدم آوردنم ریکاوری که دکتر اومد بالا سرم گفت خوتریزیش زیاد ....دختر خالم دست و پاشو گم کرده بود هی شکمم و ماساژ میدادن پدرم در آوردن برام قرص زیر زبونی گذاشتن و دوتا شیاف گفتن تا خونریزی کم نشده از ریکاوری خارجش نکنین ...مامانم و همسرمم اجازه دادن البته پارتی داشتم😁 اومدن ریکاوری دیدن من که دیدم همسرم ترسیده و هی بغضشو میخوره نگو دکتر بهش گفته بود شاید مجبور بشیم خانمتو برگردونم مجدد اتاق عمل ....ولی من ریلکس بودم و گیج ....که خداروشکر مشکل خونریزی حل شد و بردنم بخش