آفرین فاطمه جون👌 بهت افتخار میکنم واقعا شجاع و قوی هستی💪
خوب بعدش گلم
خلاصه که تا یه کیک و آبمیوه خوردم و یکم با مامانم حرف زدیم گفتم یا ام البنین خاتون خودت کمک کن دخترم حالش خوب بشه هزار تا صلوات برات میفرستم و تا اینو گفتم ساعت 6اومدن گفتن خداروشکر حال بچه بهتر شده و لباس هاش رو بدین تا تنش کنیم و بعد آوردن پیشم بهش شیر دادم.
و بعد از یک ساعت هم بردنم بخش و فرداش هم مرخص شدیم.
این هم از تجربه زایمان طبیعی بدون بخیه
همونجا بهم سرم زدن و دراز کشیدم خیلی درد زیاد داشتم همش هم با تنفس کنترل میکردم و بالای سرم در باز بود با دست وقتایی که دردم میگرفت دستگیره در رو فشار میدادم .یه بار دیگه اومدن معاینه کردن و گفتن اگه احساس دفع داشتی خبر بده .نمیدونستم چند دقیقه یا چند ساعت گذشت که احساس دفع کردم و پرستار رو صدا زدم اومد معاینه کرد و گفت بدو سریع بریم اتاق زایمان وقتشه😍 حسابی خوشحال شدم ولی درد نمیزاشت بلند شم که باز برام ویلچر آوردن و منو بردن اتاق زایمان و گفتن هر موقع دردت گرفت محکم زور بزن .
چند تا که زور زدم سر بچه رو احساس کردم که توی واژنه و بشدت خیلی زیاد بهم فشار میومد و اونا هم میگفتن زور بزن هرچی زور میزدم نمیومد بیرون و فقط جیغ میزدم که کمکم کنین بچه نمیاد اذیتم .اونا هم میگفتن فقط باید زور بزنی و بلآخره ساعت5و5دقیقه عصر دخترم بدنیا اومد .
و منم اصلا بخیه نخوردم و خیلی راحت شدم.
بچه رو تمیز کردن بعد گفتن تنفسش خوب نیست دوساعت زیر این دستگاه میمونه اگه بهتر شد که هیچ وگرنه اعزام میکنیم بیمارستان تهران.
دیگه حسابی گریه ام گرفت و بهم ریختم .منو بردن بیرون و بچه همونجا موند.به مامانم گفتم وای مامان دعا کن حال بچه خوب نیست.
ولی باورم نمیشد ساعت3و نیم عصر بستری شدم و ساعت5هم دخترم بدنیا اومد .به خودم افتخار کردم که همهی دردام رو توی خونه کشیدم و زیاد بیمارستان اذیت نشدم.
زنگ زدیم اورژانس و شرایط رو گفتیم و تا من آماده بشم و لباس بپوشم سریع خودشونو رسوندن اونها فکر میکردن با شرایطی که دارم خونه زایمان میکنم با وسیله اومدن خونه که همونجا کارو تموم کنن وقتی دیدن من آماده ام گفتن پس سریع بریم بیمارستان.
سوار آمبولانس شدیم و تا بیمارستان حدود8تا10دقیقه راه بود توی این تایم آنژیوکت بهم وصل کردن و چندین بار هم دردای شدید منو گرفت .رسیدیم جلوی در اورژانس خواستم پیاده شم همونجا درد گرفت و گفتم وایستید درد ول کنه بعد پیاده شم اینطوری نمیتونم و رفتن برام ویلچر آوردن. همین حین درد که داشتم سرم پایین بود یه گیره روسری دیدم افتاده اون گوشه .چون مامانم همیشه از اون گیره ها میزنه.بهش گفتم این گیره برای توعه..که گفت نه بابا بیا پایین توی این شرایط و درد به چه چیزایی فکر میکنی🤣😅
با ویلچر وارد زایشگاه شدیم و شرح حال پرسیدن و گفتم از دیروز درد دارم داد زدن که چرا دیر اومدی.بردنم روی تخت و سریع لباسهامو عوض کردن .اینو بگم چون توی خونه زیاد مونده بودم فشارم بشدت اومده بود پایین و تمام بدنم لرز و بی حسی داشت پاهامو نمیتونستم تکون بدم و انگشتهای دستام هم مشت شده بودن باز نمیشد .به پرستار گفتم اینطوری ام گفت مگه تشنجی هستی ؟و سابقه داری ؟گفتم نه .گفت خب نترس بخاطر فشاریه که از دیروز بهت اومده.خلاصه اومدن معاینه کردن و گفتن4سانتی.
گفتم یا خدا من از دیروز اینهمه درد کشیدم تازه شدم 4سانت .پس حالا حالاها کار دارم🥴
تنها کسی از تجربش نگفت منم😐😂
منم بشدت درد داشتم و راه میرفتم و همش هم نفس عمیق میکشیدم و نفس میدادم بیرون اصلا داد نمیزدم میخواستم تا جایی که ممکنه دردام رو توی خونه بکشم.
بلآخره شد ساعت12ظهر و خیلی اذیت بود مامانم طفلی نیومد شونه هام،دست و پاک و کمرم رو ماساژ میداد.
یه لیوان بزرگ شربت پرخاکشیر و تخم شربتی هم خوردم و روی مبل نشستم دیگه نمیتونستم سرپا باشم .تا ساعت2 هم تحمل کردم.در کل آستانه تحمل من زیاده.
دیگه ساعت 2دیدم خیلی زیاد داره بهم فشار میاد و نمیتونم تحمل کنم و واقعا اذیتم به مامانم گفتم دیگه زنگ بزنیم اینو من نمیتونم وایستم تا همسرم از سرکار بیاد قبلش رفتم دوش بگیرم چون تابستون بود وخیلی عرق کرده بودم روم نمیشد با این وضعیت برم زایشگاه.رفتم حمام مامانم خواست بیاد کمکم و منو بشوره که اجازه ندادم و گفتم سریع میان بیرون .اینقدر درد شدید بود که نتونستم کامل خودمو آب بگیرم فقط گردن به پایین رو شستم و در این حال دردم گرفت خیلی شدید و حالم بده شد و بالا آوردم به هرسختی بود از حمام اومدم بیرون و به همسرم گفتیم ما میریم بیمارستان تو هم خودتو برسون .بعد به مامانم گفتم تو هم کاچی درست کن که زایمان کردم سریع بخورم چون گشنم بود🤣
روزانه پیام مشاور، متناسب با سن کودکتون دریافت کنین.
سوالاتتون رو از مامانای با تجربه بپرسین.
با بازیهایی که به رشد هوش و خلاقیت فرزندتون کمک میکنه آشنا بشین.