بعد از دوماه میخوام تجربه زایمانم رو بگم😜
اولش بگم که توی بارداری خیلی کمردرد و درد واژن زیاد داشتم نتونستم ورزش و پیاده روی کنم.
39هفته بودم رفتم معاینه شدم دهانه رحمم بسته بود.
فکر کنم معاینه تحریکی هم کرد چون خیلی درد داشتم .ساعت12ظهر بود
بعد اومدم خونه و طبق معمول کارامو کردم و خوابیدم .ساعت 7عصر دیدم لباس زیرم خونی شده .ماما بهم گفت که اگه لکه بینی داشتی طبیعیه نترس برای معاینه اس ولی اگه خونریزی بود بیا بیمارستان.
منم چون لکه داشتم دیگه نگران نشدم.
به کارام می‌رسیدم و کم کم هم درد داشتم در حد درد پریودی
و هی بیشتر میشد
اون شب رو هی بیدار میشدم و می‌خوابیدم با درد .مامانم گفت اگه دردت زیاد بود بیدارم کن بریم بیمارستان اذیت نشی.
چند بار هم نصف شب بیدار شد گفت زیاد درد داری گفتم نه قابل تحمله.
صبح به همسرم گفتم من کل شب رو درد داشتم اصلا متوجه هم نشدی😁
)یادم رفت بگم شب ساعت 11تا12رفتیم توی کوچه من آروم پیاده روی کردم)
همسرم صبح گفت نمیرم سرکار تا اگه لازم بود بریم بیمارستان که گفتم نه تو برو مامان هست پیشم نیاز بود زنگ میزنم بهت..
زایمان دومم بود نمی‌خواستم زود برم زایشگاه .چون زایمان اولم کیسه آبم داره شد بدون درد رفتم اونجا خیلی اذیت شدم و راه به راه میومدن معاینه میکردن و توی سن19سالگی12ساعت درد کشیدم.
بلآخره همسرم رفت و منو مامانم هم مشغول تمیز کردن خونه شدیم و بیشتر کارها رو میگفتم بده من انجام بدم که بتونم دردام رو کنترل کنم .اگه بشینم دردام بیشتر میشه.به هرحال جاروبرقی و شستشوی سرویس بهداشتی و تمیز کردن اجاق گاز و ......
توی این حین هم همسرم زنگ میزد و حالمو میپرسید
.

۷ پاسخ

آفرین فاطمه جون👌 بهت افتخار میکنم واقعا شجاع و قوی هستی💪

خوب بعدش گلم

خلاصه که تا یه کیک و آبمیوه خوردم و یکم با مامانم حرف زدیم گفتم یا ام البنین خاتون خودت کمک کن دخترم حالش خوب بشه هزار تا صلوات برات میفرستم و تا اینو گفتم ساعت 6اومدن گفتن خداروشکر حال بچه بهتر شده و لباس هاش رو بدین تا تنش کنیم و بعد آوردن پیشم بهش شیر دادم.
و بعد از یک ساعت هم بردنم بخش و فرداش هم مرخص شدیم.
این هم از تجربه زایمان طبیعی بدون بخیه

همونجا بهم سرم زدن و دراز کشیدم خیلی درد زیاد داشتم همش هم با تنفس کنترل میکردم و بالای سرم در باز بود با دست وقتایی که دردم می‌گرفت دستگیره در رو فشار میدادم .یه بار دیگه اومدن معاینه کردن و گفتن اگه احساس دفع داشتی خبر بده .نمیدونستم چند دقیقه یا چند ساعت گذشت که احساس دفع کردم و پرستار رو صدا زدم اومد معاینه کرد و گفت بدو سریع بریم اتاق زایمان وقتشه😍 حسابی خوشحال شدم ولی درد نمیزاشت بلند شم که باز برام ویلچر آوردن و منو بردن اتاق زایمان و گفتن هر موقع دردت گرفت محکم زور بزن .
چند تا که زور زدم سر بچه رو احساس کردم که توی واژنه و بشدت خیلی زیاد بهم فشار میومد و اونا هم میگفتن زور بزن هرچی زور میزدم نمیومد بیرون و فقط جیغ میزدم که کمکم کنین بچه نمیاد اذیتم .اونا هم میگفتن فقط باید زور بزنی و بلآخره ساعت5و5دقیقه عصر دخترم بدنیا اومد .
و منم اصلا بخیه نخوردم و خیلی راحت شدم.
بچه رو تمیز کردن بعد گفتن تنفسش خوب نیست دوساعت زیر این دستگاه میمونه اگه بهتر شد که هیچ وگرنه اعزام میکنیم بیمارستان تهران.
دیگه حسابی گریه ام گرفت و بهم ریختم .منو بردن بیرون و بچه همونجا موند.به مامانم گفتم وای مامان دعا کن حال بچه خوب نیست.
ولی باورم نمیشد ساعت3و نیم عصر بستری شدم و ساعت5هم دخترم بدنیا اومد .به خودم افتخار کردم که همه‌ی دردام رو توی خونه کشیدم و زیاد بیمارستان اذیت نشدم.

زنگ زدیم اورژانس و شرایط رو گفتیم و تا من آماده بشم و لباس بپوشم سریع خودشونو رسوندن اونها فکر میکردن با شرایطی که دارم خونه زایمان میکنم با وسیله اومدن خونه که همونجا کارو تموم کنن وقتی دیدن من آماده ام گفتن پس سریع بریم بیمارستان.
سوار آمبولانس شدیم و تا بیمارستان حدود8تا10دقیقه راه بود توی این تایم آنژیوکت بهم وصل کردن و چندین بار هم دردای شدید منو گرفت .رسیدیم جلوی در اورژانس خواستم پیاده شم همونجا درد گرفت و گفتم وایستید درد ول کنه بعد پیاده شم اینطوری نمیتونم و رفتن برام ویلچر آوردن. همین حین درد که داشتم سرم پایین بود یه گیره روسری دیدم افتاده اون گوشه .چون مامانم همیشه از اون گیره ها میزنه.بهش گفتم این گیره برای توعه..که گفت نه بابا بیا پایین توی این شرایط و درد به چه چیزایی فکر می‌کنی🤣😅
با ویلچر وارد زایشگاه شدیم و شرح حال پرسیدن و گفتم از دیروز درد دارم داد زدن که چرا دیر اومدی.بردنم روی تخت و سریع لباسهامو عوض کردن .اینو بگم چون توی خونه زیاد مونده بودم فشارم بشدت اومده بود پایین و تمام بدنم لرز و بی حسی داشت پاهامو نمی‌تونستم تکون بدم و انگشتهای دستام هم مشت شده بودن باز نمیشد .به پرستار گفتم اینطوری ام گفت مگه تشنجی هستی ؟و سابقه داری ؟گفتم نه .گفت خب نترس بخاطر فشاریه که از دیروز بهت اومده.خلاصه اومدن معاینه کردن و گفتن4سانتی.
گفتم یا خدا من از دیروز اینهمه درد کشیدم تازه شدم 4سانت .پس حالا حالاها کار دارم🥴

تنها کسی از تجربش نگفت منم😐😂

منم بشدت درد داشتم و راه میرفتم و همش هم نفس عمیق می‌کشیدم و نفس میدادم بیرون اصلا داد نمیزدم میخواستم تا جایی که ممکنه دردام رو توی خونه بکشم.
بلآخره شد ساعت12ظهر و خیلی اذیت بود مامانم طفلی نیومد شونه هام،دست و پاک و کمرم رو ماساژ میداد.
یه لیوان بزرگ شربت پرخاکشیر و تخم شربتی هم خوردم و روی مبل نشستم دیگه نمی‌تونستم سرپا باشم .تا ساعت2 هم تحمل کردم.در کل آستانه تحمل من زیاده.
دیگه ساعت 2دیدم خیلی زیاد داره بهم فشار میاد و نمیتونم تحمل کنم و واقعا اذیتم به مامانم گفتم دیگه زنگ بزنیم اینو من نمیتونم وایستم تا همسرم از سرکار بیاد قبلش رفتم دوش بگیرم چون تابستون بود وخیلی عرق کرده بودم روم نمیشد با این وضعیت برم زایشگاه.رفتم حمام مامانم خواست بیاد کمکم و منو بشوره که اجازه ندادم و گفتم سریع میان بیرون .اینقدر درد شدید بود که نتونستم کامل خودمو آب بگیرم فقط گردن به پایین رو شستم و در این حال دردم گرفت خیلی شدید و حالم بده شد و بالا آوردم به هرسختی بود از حمام اومدم بیرون و به همسرم گفتیم ما میریم بیمارستان تو هم خودتو برسون .بعد به مامانم گفتم تو هم کاچی درست کن که زایمان کردم سریع بخورم چون گشنم بود🤣

سوال های مرتبط

مامان آیهان مامان آیهان ۳ ماهگی
مامان ويهان👼🏻💎 مامان ويهان👼🏻💎 ۴ ماهگی
((((تجربه زایمانم))))پارت۲:
خیلییی درد داشت
بعدش رفتم توی اتاق قبلی که بودم چون چندبار معاینه شدم و معاینه تحریکی شدم و ایزی بهم زدن اتاق هم سرد بود یکم لرز داشتم مامانم اومد پیشم بهش گفتم زنگ ماماهم بزنین تا بیاد ماماهای اینجا خیلی بداخلاقن
مامانم زنگ ماماهم زد گفت باش خودمو میرسونم طرفای ساعت ۱:۳۰یا۲شب بو‌د ماماهم اومد با اینکه ۴سانت نبودم هنوز همون ۱سانت بودم ماماهم خیلی خانم باتجربه و مهربونی بود واقعا ممنونشم
ماماخودم معاینم کرد گفت هنوز۱سانتی یکم راه برو
راه رفتم گفت استراحت کن حالا یکم استراحت کردم برام توپ اورد ورزشایی که گفت رو انجام دادم معاینه کرد دید همون ۱سانتم ساعت ۳شب بود امپول فشار توی سرمم زد که دردام شروع بشه چون اصلا درد نداشتم توی معاینه بعدیم ماماهم متوجه نافم شد گفت فتق ناف داری که😐دکتر هم دید گفت فک نکنم طبیعی بتونی فتق داری مانع میشه بچه بیاد پایین از طرفی معاینت کردم لگنت برای طبیعی خوب نیس
خلاصه ساعت شد ۴ من درد نداشتم ورزش میکردم مجدد امپول فشار زد معاینم کرد همون ۱سانت بودم ...
مامان فاطمه مامان فاطمه ۶ ماهگی
سلام مامانا بیاید از تجربه زایمانم بهتون بگم چه زایمان بدی داشتم 😭۹روز مونده به زایمانم شروع کردم به شیاف گذاشتن شیاف گل مغربی روز اول که گذاشتم هیچ دردی نداشتم روز دوم یکم درد داشتم روز سوم که گذاشتم بیشتر شد رفتم زایشگاه معاینم کرد گفت یک سانت نیم باز شدی گفتمش دارم شیاف استفاده میکنم گفت خوبه استفاده کن روز چهارم دردام بیشتر شد هر ۵دقیقه میگیره ول می‌کنه وقتی که درد میگیره فقد ام البنین صدا میزدم نه دردام بیشتر شد رفتم زایشگاه گفت هنوز همون یک سانت بازی گفتم خو آمپول فشار بزنین گفت نمیشه هنوز چند روز وقت داری گفتم چکار کنم گفت برو خونه درداتو بکش من ماما خصوصی داشتم ولی اون فقد سزاریان میکرد با گریه رفتم پیشش گفتم چنتا بیمارستان رفتم میگن نمیشه آمپول فشار بزنیمت چون وقت داری من آمدم که سزاریانم کنی دیگه نمی‌کشم گفت بزار معاینات کنم معاینم کرد گفت آره هنوز یک سانت باز هستی ۲۰میلیون واریز کن به حسابم نامه بستری بهت بدم منم زود واریز کردم رفتم بیمارستان بستری شدم گفت فردا اولین نفر خودت سزاریان میکنم ساعت دو شب بود دردام بیشتر و بیشتر شد گفتن بزار معاینات کنیم نذاشتم ولی من داشتم می مردم از درد 😔ولی خودمو نشون ندادم ترسیدم ساعت چهار صبح خواستم برم دسشویی نتونستم بشیم آمدم با گریه گفت چته گفتم حس میکنم بچم داره میاد زود معاینم کرد پنج سانت باز شده بودم زود به دکترم زنگ زدن آمد ساعت پنج سزاریانم کرد سر تخت که بودم
مامان آرمین💗 محمد مامان آرمین💗 محمد ۴ ماهگی
خب سه ماه پیش داخل بیمارستان امام رضا مشهد زایمان کردم چهل هفته بودم درد نداشتم صبح اون روز دیدم بچه حرکاتش کم شده رفتم بیمارستان نوار قلب بچه گرفتن و معاینه کردن گفتن باید بستری بشی من رفتم بستری شدم دکتراش خوب بودن و هر ساعت میومدن بالا سرم معاینه میکردن ولی معاینه اذیتم میکرد اصلاً اجازه نمیدادم یکی شون اومد معاینه کنه کل دستش میکرد داخل واژنم🥴💔 خیلی درد آوار بودو اجازه نمیدادم بعد سوند هم وصل میکردن برام درد وار بود اذیت میشدم من ماما همراه گرفتم به اسم مریم گرگوریان من درد داشتم هعی میگفتم ماما همراه بگین بیاد ماما همراه گاو من قبل یه ساعت زایمان یکی دیگه فرستاده بود اومد وقتی رفتم باهاش قرار داد ببندم گفت که پرستار های شیفت اصلاً تورو معاینه نمیکنن جز ماما همراه ماما همراه هیچ کاری برام نکرد فقط دستم فشار میداد😐 اینقدر زور میومد که پول الکی بهش دادم دستش گرفتم چنگ زدم و ول نکردم تا دستش زخم شد 😏😁بعد بهم گفت سجده برو همین که خودمم رفته بودم کلاس آمادگی زایمان اگه سجده بود خودمم بلد بودم خلاصه همش پرستار های اونجا بالا سرم بودن معاینه میکردن خلاصه ساعت چهار بود بستری شدم تا هفت زایمان کردم دکتر های اونجا رسیدگی خوبی داشتن بد نبود موقع زایمانم بود بچه داشت میومد دو سه نفری فشار دادن رو شکمم بچه اومد 🐣بعد ماما همراه تا داخل بخش نرفتی باید همراهت باشه ولی تا زایمان کردم رفت و آمده بود نشسته بود یه گوشه نگاه گوشی میکرد هیچ کار نکرد خیلی پشیمون شدم از ماما همراه جانشین فرستاده بود یه خانم فامیلش سعید سید باغی بود فکر کنم خلا صه اونجا دکتر هاش و پرستار هاش خوب بودن ولی از سر بچه اولم خیلی درد کشیدم تا بیست چهار ساعت درد کشیدم ولی از سر این زیاد درد نکشیدم خدارو شکر 🐣😁
مامان فندوق کوچولو 😍 مامان فندوق کوچولو 😍 ۶ ماهگی
تجربه زایمان پارت نهم
باید بگم که اگر از گاز بی حسی استفاده نکنید خیلی بهتره چون وقتی ما بین انقباضات استراحت داری بقدری گیج و منگ میشی که دلت میخواد بیهوش بیافتی، چند باری برام گازبیحسی زد و تا حدودی دردام رو کنترل کرد و بعد گفت بسه دیگه از اینجا به بعد باید درد اصلی رو تحمل کنی و از کپسول استفاده نکنیم، اومدم از وان بیرون و رو توپ نشستم و لگنم رو میچرخوندم و ماما هم کمرم رو به صورت دورانی ماساژ میداد، هر نیم ساعت هم معاینه میکرد تا ببینه تو چه وضعیتی هستم، درد خود زایمان تا حدودی قابل تحمل بود تا درد معاینه ها،واقعا درد معاینه انقدر زیادبود که نفسم بند میومد، چند باری معاینه کرد و من هربار التماس میکردم توروخدا نمیخواد ولش کن، میگفت نه باید بدونم چند سانت شدی، ولی بدن من هنوز روی ۶ سانت مونده بود و انگار استپ کرده بود، ماما معاینه تحریکی کرد و من از درد یهو حالت تهوع گرفتم و سریع برام پلاستیک آورد و استفراغ کردم، گفت خوبه که بالا میاری به روند زایمانت بیشتر کمک میکنه، رفت و برام آمپول فشار آورد دید معاینه تاثیری نداره و دهانه رحم بیشتر باز نمیشه، آمپول فشار رو زد داخل سرم و من دردام افتضاح شده بودبه حدی که نفس کشیدنمم بزور بود، بخاطر اینکه جیغ نزنم فقط سرم رو میچرخوندم رو هوا، ماما همراهم دلش برام سوخت و دید صدام در نمیاد با یک دست گردنم رو نگه داشت و با دست دیگه کمرم رو ماساژ میداد دوباره گفت حالا وقتشه بیا رو تخت رفتم رو تخت و معاینه کرد گفت ۷ سانتی، بهم ورزش داد و گفت برو سجده و باسنت رو به سمت چپ و راست تکون بده، من انقدر دردم شديد بود که دید نمیتونم تکون بخورم خودش اومد و کمکم کرد تا بتونم ورزش کنم
مامان فندوق کوچولو 😍 مامان فندوق کوچولو 😍 ۶ ماهگی
تجربه زایمان پارت پنجم
اما آنقدر دردام تو دو ساعت اوج گرفته بود که دلم میخواست زمین چنگ بزنم، ولی به خودم قول دادم جیغ و سر و صدا نکنم و فقط تحمل کنم چون شنیده بودم زایمان طبیعی اصلااااا نباید جیغ بزنی چون تمام انرژیت حدر میره و دیگه توانی برتی زور زدن و بدنیا اومدن بچه نمیمونه.
از طرفی هم ترسیده بودم و دلم میخواست فقط سزارین بشم، چون تصورم از درد زایمان طبیعی چیز دیگه ای بود، و واقعا فکر نمیکردم چنین دردی باشه.
من و همسرم رسیدیم بیمارستانی که قرار بود زایمان کنم، یک بیمارستان دولتی داغون، وقتی رفتم قسمت زایشگاه هم از ترس هم از درد تمام دستام میلرزید ساعت شده بود ۷ صبح و هنوز نه دکتری و نه مامایی اومده بود نظافتچی اومد جلو و گفت الان پرستار میاد. وقتی پرستار اومد گفت برو دراز بکش معاینت کنم همین معاینه کرد گفت دو سانتی برو اتاق رو تخت دراز بکش تا ان اس تی ازت بگیرم، دستگاه رو وصل کرد و چند دقیقه ای طول کشید تا تموم بشه و من چون دراز کشیده بودم دردام داشت بیشتر شدت میگرفت، پرستار اومد گفت دخترم میخوای اینجا زایمان کنی؟ منم چون ترسیده بودم گفتم نه میخوام برم، گفت مگه نمیخوای زایمان طبیعی بشی؟ گفتم نه میخوام سزارین کنم.