#پارت سوم
روزا گذشتن من هروز به روزی که برا زایمانم درنظر گرفته بودن نزدیک میشدم ولی دریغ از کوجک ترین درد.منی که تا قبل ماه نهم بارداریم همش دردداشتم یهو دردام رفته بودن یادرحد یه دردکوچولو.کلی پیاده روی کردم جوری که کف پاهام تاول زده بود .هروز رابطه بدون جلوگیری داشتم.دوش آبگرم .ولی براکمرم نمیتونستم ورزش کنم.ولی خبری ازدردنبود .۱۹ وقت زایمانم بود ولی کوجک ترین دردی نداشتم به ماماهمراهم زنگ زدم گفتم امروز وقتمه ولی دردندارم چهل هفتمم پره گفت چه دردداشته باشی چع نداشته باشی بایدبری بیمارستان چکت کنن به شوهرم زنگ زدم بیاد دنبالم بریم بیمارستان چون خونه بابام بودم‌.شوهرم ساعت ۸ونیم شب اومد دنبالم باهم رفتیم من همش میگفتم بابافقط میریم چکم کنن فک نکنم بستریم کنن چون من اصلا علائم زایمان ندارم.توبیمارستان وقتی نوبتم شد اول گفتن باید معاینه بشی منم ازمعاینه فراری چون خیلی اذیت میشدم باکلی دردمعاینه شدم گفتن فقط نیم فینگر بازشدی ولی همراهتو صدابزن باید بستری بشی برات امپول فشارمیزنیم زایمان کنی شوهرم رفت برا تشکیل پرونده خودمم به ماما همراهم ومامانم زنگ زدم گفتم بستری شدم.منوبردن توزایشگاه اتاق ارکیده بستری شدم هم عروسم اومد برا همراهم.باز اومدن معاینم کردن هرچی میگفتم الان معاینه شدم میگفتن هرکس جای خودش.برام ان اس تی گذاشتن ضربان قلبشوچک میکردن کلا بیس قلب پسرم پایین بودمیگفتن فرم پسرت اینه جای نگرانی نیست .گفتم کی امپول میزنین برام گفتن از۸صبح راس ساعت ۸برام امپول زدن تو سرم از ۴قطره شروع کردن هریساعت میومدن ۴قطره اضافه میکردن ساعت ۱۲ونیم ظهر یساعت بهم استراحت میدادن باز ار۱ونیم وصلش میکردن هرشیفت که ماماعوض میشد میومدن معاینم میکردن کلی عذابم دادن

۲ پاسخ

چ قشنگ کتاب داستانش کردی🤣🤣🤣روز ها گذشتن و... 🤣🤣🤣🤣🤣

بیمارستان دولتی بودی ؟

سوال های مرتبط

مامان آریو💙 مامان آریو💙 روزهای ابتدایی تولد
#پارت دوم
روزها گذشتن تا من رسیدم به ۳۸هفته ودوروز برام یه مشکل پیش اومد نتونستم غذابخورم یه روز کامل گشنه وتشنه بودم هرکاری کردن لب به چیزی نزدم روز بعد که ازخواب بیدارشدم دیدم تکونای بچم کمه صبرکردم تا بعدظهر دیدم نه اصلا بهترنشد به شوهرم زنگ زدم سریع اومد رفتیم بیمارستان معاینم کردن گفتن اصلا دهانه رحمت بازنشده .ازم ان اس تی گرقتن ضربان قلب بچه کند بود چندبارتکرارکردن ولی خب بهترنشدگفتن همراهتو صدابزن بستریت میکنیم باآمپول فشار زایمان کنی خلاصه بستریم کردن هرچی منتظربودم نیومدن برام امپول بزنن خواهرم ازشون پرسید گفتن شبا امپول فشار نمیزنیم فردا صبح براش میزنیم منم به ماماهمراهم زنگ زدم گفتم گفت توفک نباش پیگیری میکنم وقتی دهانه رحمت به چهارسانت رسید میام بالاسرت .جونم بگه براتون پنج بار معاینم کردن دهانه رحمم تکون نخورد.صبح که بیدارشدم بازم خبری نبوددیگه خودم پرسیدم گفتن بایددکتر شیفت صبحم بیاد تاییدکنه دکتر که اومد گفت ضربان قلب بچه خوب شده بهتره بمونی تا دوهفته دیگه که وقت زایمانته فقط بایدتحت نظر باشی.بردنم بخش دوشب اونجابودم دیگه خودم رضایت دادم اومدم خونه چون اونجا سرماخوردم گفتم خونه خودم راحت ترم اومدم ولی مدام باید حرکاتشوچک میکردم.....
مامان علیسان مامان علیسان ۲ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی:
پارت ۳
من اصلا فکرشم نمیکردم اون روز زایمان کنم چون ماما گفت میری بستری میشی سرم‌میزنن بهت دردات میخوابه فعلا زایمان نمیکنی مجبور شدم برم ساوه چون خونه مامانم اونجاست یک ساعت و نیم راه بود.. شوهرم اومد از سرکار، جهت اطمینان ساک بیمارستان و یه سری لباس برای خودم و از قبل خرما و مغزیجاتی که اماده کرده بودمو برداشتم راه افتادیم ساعت ۱ بود رسیدیم زایشگاه معاینه شدم گفت ۳،۴ ثانتی هم خوشحال بودم که دردی احساس نمیکنم هم استرس داشتم یکم که چرا دارم زودتر زایمان میکنم ... ان اس تی دادم انقباض داشتم گفت باید بستری بشی امروز زایمان میکنی زنگ زدم مامانم گفتم بیاد بیمارستان تا برسه منو بردن اتاقی که برای زایمانه و لباس دادن بهم همش میترسیدم اذیتم کنن چون بدون درد بودم خیلی دوست داشتم برم خونه ورزش کنم دوش بگیرم دردام شروع بشه بعدش بیام بستری بشم ولی نمیزاشتن میگفتن انقباض داری مامانم اومد پیشم ناهار اورد برام ، ناهارمو خوردم و کلا تا ساعتی که زایمان کنم همش میخوردم مامانم همه چی برام اورده بود شربت عسل خرما ،مغزیجات ، نسکافه،کاچی، مجدد معاینه شدم بازم همون ۳،۴ ثانت بودم...
مامان دیار💙 مامان دیار💙 ۱ ماهگی
گفتید که بیام از تجربه زایمانم بگم
من ۲۳ ام ساعت ۱۱ظهر کیسه آبم خونه پاره شد ۱۲ رفتم بیمارستان تا بستریم کنن ۲شد،اما خودم درد نداشتم فقط همینجوری آب میریخت و بوی بدی میداد ،رفتم بلوک زایمان و سرم و آمپول فشار زدن من ساعت ۳ونیم دردم شروع شد همراه با درد زیر دوش اسکات زدم و ورزش کردم البته من یک هفته بود که دهانه ۲سانت باز بود ،خلاصه هی معاینه میکردن میگفتن ۲سانتی ولی خوبه نرمه ،دردا و انقباضای من هر یک دقیقه یکبار بود خیلیییییی زیاد اذیت شدم ،دیگه داشتم از حال نیرفتم از درد میگفتم اسپاینال میخوام میگفتن تا ۶سانت نشی نمیزنن ،ساعت ۸شب معاینه کردن گفتن ۵سانت شدی قرار بود ماما همراهم از ۴سانت بیاد ،بهش زنگ زدن اومد ،ساعت۱۱شب شد من ۸سانت بودم ماما منو برد تو‌ وان و آبزن ریخت تو‌وان و ماشاژ و ورزش داد که من یکم تو آب آروم شدم نیم ساعتی اون تو بودم اومدیم بیرون دوباره معاینه کردن ۹سانت بودم زود زدنام شروع شد ،همه اومدن بالا سرم منم ساعت ۱۲:۴۰شب زایمان کردم بخیه هم ۳تا بیرون خوردم بقیه هم داخل
مامان ماهانا🦋حسام مامان ماهانا🦋حسام ۶ ماهگی
#زایمان طبیعی پارت ۲😊
از پیش دکتر اومدم خونه و منتظر دردا و ادامه دادن به ورزش ها و پیاده روی ولی همچنان بی درد وارد ۳۹ هفته شدم و همچنان علائمی نداشتم فقط احساس سنگینی و خستگی داشتم و دلم میخواست فقط بخوابم ولی خب منم بیخیال نمی‌شدم و ورزش میکردم خلاصه بیستم اردیبهشت به اصرار خواهر شوهرم ک درد نداری و این خوب نیست باید بری بیمارستان کنترل کنی ببینی چطوری بچه در چه حاله ولی من همچنان بیخیال بودم ک حرکات بچه کلا کم شده بود و یجورایی خودم یکم ترسیدم و ساعتای ده شب رفتم بیمارستان تامین اجتماعی ولی خیلی شلوغ بود و جواب نمیدادن منم گفتم زنگ بزنم دکترم و برم مطبش ولی خواهر شوهرم گفت بریم بیمارستان نبی اکرم اونجا بهتره برا معاینه برو و ببین چه در چه حاله خلاصه رفتیم اونجا و ساعت دوازده شب معاینه شدم گفتم درد ندارم هیچ علائم خاصی از زایمان ندارم ک گفت چهار سانت رحم بازه و باید بستری بشی و بچه هم بالای رحم و اصلا وارد لگن نشده و باید با آمپول فشار زایمان کنی منم گفتم خب بزارین برم خونه دردام ک اومد میام گفتن ضربان قلب بچه خیلی بالاس و خطر داره هر چه زود تر زایمان کنی بهتره خلاصه بستری شدم ساعت یک و نیم وبا آمپول فشار و هیچ دردی یک ساعت بعد زایمان کردم اونم بدون هیچ دردی وماما همراه من ک کلی خوشحال بود از اینکه اصلا نفهمید چجوری زایمان کردم و منی ک ده سانت فول بودم و همچنان درد نداشتم و قر میدادم ک معاینه شدم بهم گفت بریم رو تخت زایمان خودمم باورم نمیشد دردام جوری بود که فقط شکمم سفت میشد حالتی ک بچه خودش سفت میکرد دوباره ول میکرد ساعت دو چهل و پنج دقیقه صبح زایمان کردم و پسر نازمو بغل گرفتم وزن پسرم ۳۹۰۰ بود ک واقعا یه چیز عجیبی بود زایمان بدون دردی ک داشتم اینم تجربه من از زایمانم 😊
مامان سویل🫀👼 مامان سویل🫀👼 ۳ ماهگی
خب خب بلاخره بعد دو روز اومدم از تجربه زایمانم بگم براتون
من جمعه ۴۰ هفته تمام میشدم اومدم بیمارستان گفتم ۴۰ هفته تمامم گفتن هم میتونی بری هرموقع دردت گرفت بیای هم میتونی بستری بشی گفتم نه میخوام بستری بشم چون هیچ درد یا علائمی نداشتم ، بهم یه برگه داد گفت اثر انگشت بزن که با رضایت خودت داری بستری میشی . بعد معاینه ام کرد گفت دو سانتی ، فرم پر کرد برام سونو ها و ازمایشامو جدا کرد گفت اینارو ببر پذیرش پرونده باز کن پک کامل زایمان بگیر و بیا .
کارای پرونده رو کردم اومدم دوباره اورژانس بهم گفت لباساتو عوض کن و برو بلوک زایمان .
لباسامو عوض کردم رفتم بلوک زایمان ساعت ۱۰ و نیم صبح بود اومدن فشارمو گرفتن معاینه ام کردن ان اس تی گرفتن . ساعت ۱۲ و ۴۰ دقیقه اوردن سرم وصل کردن بهم توش امپول تزریق کردن پرسیدم این چه سرمیه گفتن که سرم و امپول فشاره ، اولش هیچ دردی نداشتم ساعت ۲ اومدن دوزشو بیشتر کردن یکم دردم بیشتر شد . نهار اورده بودن برام چون سرم وصل بود بهم نمیتونستم بخورم گفتم میشه مامانم بیاد کمکم گفتن اره صدا کردن مامانم اومد پیشم دیگه تا لحظه اومدن بچه موند پیشم گفتن بمونه ماساژم بده.
مامان جهان مامان جهان روزهای ابتدایی تولد
مامان عسل و آیهان👶💙 مامان عسل و آیهان👶💙 ۱ ماهگی
مامان زهرا مامان زهرا ۳ ماهگی
ادامهه پارت ۳
ماهم نگران بابت ۲۴ نشتی و جون بچه رفتیم امام رضا و اونجا معاینه و ان اس تی گرفتن گفتن کیسه ابت پارست و باید زایمان کنی و منم هیچ دردی نداشتم😢
خلاصه ساعت ۳ شب بستری شدم و به منو مامانم یه اتاق دادن واقعا رسیدگیشون خوب بود دیگه ان اس تی و سرم گرفتم تا ۷ صبح اومدن معاینه گفتن دو سانتی و سرم فشار زدنو درد من یواش یواش شروع شد منم گفتم بیام پایین ورزش ولی گفتن باید ۴ سانت بشی
و درد من بیشتر میشد هر یه ساعت میومدن معاینه و من ساعت اول نزدیک شده بودم و دردم واقعا دیگه زیاد داشت میشد ۹و نیم شدم ۴ سانت و اجازه دادن بیام‌پایین و بهم‌ورزش دادن و منم تا میتونستم انجام‌میدادم ولی همش بالا میاوردم هرچی میخوردم بالا میاوردم و بی حال شده بودم ده نیم بود که واقعا دیگه دردام تحملش سخت بود و احساس دستشویی داشتم معاینه کردن و من ۷ و۸ سانت بودم و من دیگه نمیتونستم سر پا وایسم
ماما منم مامانم شده بود ماساژ میداد خدایی ماساژو ورزش خیلی خوب بود
و من‌دیگه سر پا نمیتونستم رو تخت دراز کشیدم و زور و تحمل و فشار و درد..ادامه