۷ پاسخ

کاش عصرا با کالسکه ببری بچرخونیش...حوصلش سر میره بچه

اخ گفتی پسر منم همینه همش دوس داره یکی باشه باهاش سرگرم شه کسیم‌نیست

مراحل گول خوردنت فعال شده 🤣
ولی فکر خوبیه دوتا باهم بزرگ‌کنی اگه شرایطش وداشته باشی

باورت میشه وقتای ماهان میره پارک یا جای با باباش
شاهان همش نق میزنه میچسبه بهم
صبح که بیدار میشه میپرع رو داداشش اونو بیدار میکنه
اینقدر دوسش داره
ماهان یکم لج میکنه گاهی
و خودم از لحاظ کار کم میارم وگرنه سن بچه ها نزدیک به هم خوبه

دختر منم دقیقا همینطوره خودمونیم انقد نق میزنه و همش بغل میخواد چسبیده ب پاهام یکی ک میاد آروم برای خودش و با بچها بازی می‌کنه همه بهم میگن زود یکی دیگه بیار این بچه تا تنهاس همینجور میمونه ولی کی دیگه جرات داره یکی و بکنه دوتا😅

کمند هم اینطوره مادرشوهرم میگه بچم تنهاست هم بازی میخواد
دلم میخواست خودمو پاره کنم 😐

حالا ساده نباشی بچه بیاری دیگه .خجالت می‌کشه بچه منم تو خونه آتیش میسوزونه بیرون ک میریم ساکته خونه خالش

سوال های مرتبط

مامان مهران💖😍 مامان مهران💖😍 ۱۳ ماهگی
مامانا خیلی دلم گرفتس‌ 😞من ی بچه دارم ی پسر ناناز.
شهر غریب زندگی میکنم خونم طبقه بالایه 😞❤️‍🩹نه حیاط داره نه بالکن ۵ تا پنجره داره ولی خیلی بالایه پنجره هاش مثل ی زندانه فقط آسمون دیده میشه
😞الان که بچم ی سالش شده خیلی اذیت میشه همش دق بیرون دارع الآنم هوا سرده نمیتونم ببرمش بیرون 😭دنبال خونه ویلایی هستیم ولی پیدا نمیشه
بخدا اینقدر دلم گرفتس‌ بچم همش پشت دره همش میگه دده دده در درا. آن هان. همش می‌ره تو اتاق زل میزنه به پنجره به بیرون 😭😭 همش احساس گناه دارم
تنهاس نه همسایه ای نه فاملیلی
باباشم می‌ره سر کار وقتی میاد می‌خوابه باز می‌ره همش خودمم و پسرم تو خونه 😞😞❤️‍🩹😭😭
واقعا سخته خیلی جوش پسرم میزنم. میترسم آفریده بشه اینقدر که دق برداشته یکم میبریمش بیرون دیگه وقتی میام خونه اینقدر گربه می‌کنه که چرا اومدیم انگار دلش پر میشه
😭برام دعا کنید بتونیم ی خونه ویلایی پیدا کنیم. بچه ها
انشاالله هر کی مشکل داره حل بشه انشاالله
مامان سبحان مامان سبحان ۱۶ ماهگی
دیشب خدا بهم رحم کرد🥲 دیروز بچم رو بردم بیرون اومدیم خونه بچم آروم بود یهو بچم خوابید تو خواب همش گریه میکرد همش با خودم میگفتم برم اسفند دود کنم برای بچم چیزیش نشه وقتی از خواب بیدارش شد همش گریه می‌کرد گریه بند نمیشد خواهر شوهرم اومد سرگرمش کرد آروم شد خواهر شوهر هم بهم گفت براش اسفند دود کن گفتم بهش غذا میدم بعد به بچم غذا دادم سپردمش دست باباش رفتم براش زغال بزارم تا اومد انگار یه چیزی خورده بود تو گلوش گیر کرده بود چ‌وضعی بود😑شوهرم که فکر میکرد نون خورده تو گلوش گیر کرده بهم میگفت بهش آب بده تا بره پایین 🤦🏻‍♀️ولی من اینکارو نکردم پشتش زدم تا یه یکم بالا اومدیکم خون هم اومد بردم بیرون زدم پیشتش تمام غذایی که خورد بود رو بالا آورد با کمی خون دیدم یه تکه پوست تخمه هم بیرون اومد😑😑گلوش رو بریده بود تا اومد بیرون 🥲🤦🏻‍♀️ از یه طرف هم مادرشوهر تا دید اومد شروع کرد به فوش دادن من عصبی بود 😅😐همش اسم‌مردن میورد 😑😒 بچت میمورد بچت فلان میشد