مامانا سلام امروز پسرمو بردم خونه پدریم یجورایی دلم گرفت توکوچه ایی که یه روزی خودم بازی میکردم خونه ایی که خودم بازی میکردم پسرم داشت شیطونی میکرد شماهم وقتی میرید یادتون میاد ازکارای خودتون خیلی.زود گذشت واسه من هنوز باورم نمیشه من پسردارم مامان شدم

الانم که با دوتاقل دیگه میرم خونه بابام میبینم عین بچگی های خودم دور تا دور خونه میدوئن فضولی میکنن یاد بچگیای خودم میوفتم که چقدر بی دغدغه بودم

منم هنوز باورم نمیشه بچه دارم وچقدر تغییر کردم بعد زایمانم وقتی یکی از قل هام از دنیارفت توی حمام خونه مامانم اینا غسلش دادن حتی وقتی میرم دستشویی حمام رو میبینم حالم بد میشه ، بعد از خاک کردنش بااون شکم بخیه زده وپاهای ورم کرده رفتم‌تواتاق دوران مجردیم روی تخت دراز کشیدم گفتم به کسایی که دورم بودن گفتم کاش هیچوقت عروسی نمیکردم که بچه مرده داشته باشم خیلی سخته خیلی تغییرکردم

من دیوار ب دیوار خونه بابامم هم خوبه هم بعضی مواقع اعصاب خورد کنه .چون بابام کلا آدم تلخ و ی رفتارای خاص داره

من وقتی اتاقم میرم یه جوری میشم. یا دوران مجردی می افتم و آدمی که اونموقع بودم . الان چقدر تغییر کردیم

نه خونه ای ک بازی میکردیمو فروختن
جدید گرفتن😂