حس میکنم افسردگی گرفتم یه هفته هست همش می‌خوام گریه کنم اصلا حالم خوب نیست امشب می‌دیدم خونواده دور هم جمع هستن میگن میخندن اینقدر اعصابم بهم ریخته بود اصلا دست خودمم نبودا ولی داشت حتی در و دیوار های خونه رو سرم خراب میشد دیگه صداشون که به کنار پاشدم به بهونه لباس آوردن رفتم خونه همه درارو محکم می کوبوندم بهم خیلیی حالم بد بود منی که خیلی صبور بودم هیچ موقع عصبانی نمی‌شدم هیچ موقع نشده بود که هیچی حالمو خوب نکنه من عاشق عکاسیم ولی الان این یه هفته حتی از دخترمم‌ عکس نگرفتم یه جورایی متنفر شدم از عکس گرفتن هیچی حالمو خوب نمی کنه
نمی خوام ناشکری کنم میگم شوهرم باشه بچم باشه من هیچی دیگه نمی خوام نه پول نه ماشین یه اتاق باشه فقط دلمون خوش باشه همش میگن آقایون خیلی سختی می کشن هرچی مشکله برای آقایونه ولی هر چی درده برا ما هست زایمان پریودی کوچیک ترینشه که همونم زیادیه برای ما چرا باید تو ماه هر دو دردشو بکشم قبل اینکه چهل روز بشه که لکه بینیم تموم شه پریود شدم با حجم خونریزی زیاد الانم دوباره اومده دیگه خسته شدم 😭

۹ پاسخ

واااای توام که مثه من شده وضعیت جسمیت😐😐دوبار پشت هم پریود شدی با حجم زیااااد؟؟؟

این حس برای خیلی از ما پیش میاد مخصوصا توی این دوره، یکم گریه کنی حالت بهتر میشه.از همسرت بخواه نوازشت کنه. بچه تو بده یکی دوساعت یه نفر دیگه برات داشته باشه و یه کار برای دل خودت انجام بده.

همه این روزها می گذره و تو قوی تر از قبل میشی. تحمل همین دردهاست که خانمها رو قوی می کنه

منم که حال خودم بستگی به حال بچم داشت اون بهتر شد منم حال روحیم بهتر شد .
اینم بگم خوابش اصلا خوب نبود زود بیدار میشد تا میزاشتم الان بهتر شده .

برای من سه ماه تموم شد رفت تو چهارماه اوکی شد .
گربه هاش کمتر شد . راحت تر میخوابه شیر خوردنش بهتر شد . بازیکردناش بهتر شد

منم همینطور
اطرافیانم منو درک نمیکردن .
توقع داشتن مثل زنی که چند تا بچه دارن اروم و صبور باشم و نگران نباشم .
دخالت بیجا داشتن . بچم که شیر خودمو میخورد باعث شدن که به شیشه عادت کنه و شیرمو نخوره . همینا همش تو ذهنم میچرخید و گریه میکردم . ارزوی مرگ میکردم دلم برای روزایی که بچه نداشتم و راحت زندگی میکردم تنگ میشد .
اما میگزره دیگه سخته اما میگزره . بعد که به روزای قشنگ میرسی میگی خدایا مرسی که تموم شدن و روزای خوب اومد.
همه همینیم عزیزم . فقط به نظرمن اطرافیان باید طوری رفتار کنن ما اینطوری نشیم .

منم حالم همین طوره بچم که گریه میکنه به قدری اعصابم به هم‌میریزه که حد نداره میرم تو حمام یا دستشویی کلی گریه میکنم حال جسمیم هم از حال روحیم بدتر بخیه هام چرک کرده بود هنوز کامل خوب نشده کمر دردو پادردو هزارتا درد دیگه روحیمم خرابتر از جسمم از خودم بدم میاد احساس میکنم خیلی پیرو زشت و بد قیافه شدم واقعا هیچ کسم درکم نمیکنه همه بهم میگن انقدر منفی نباش نا شکری نکن‌نمیفهمن‌من‌داغونم😭😭😭😭😭

عزیزم این دوران میگذره سختیا تموم میشه روحیتو نباز
مرتب دوش بگیر، آب واقعا حال آدمو بهترمیکنه هروقت حالت بده با دوستت یا مادری چیزی دردو دل کن
هم مرد هم زن سختیای خاص خودشونو دارن و صد البته ک سختیای زنا بیشتره ولی خب ظرفیت ما از اونور زیادتره

از عوارض زایمانه منم‌ همش گریه میکردم نشستم با شوهرم‌حرف زدم من به همه مشکوک بودم حتی شوهرم کلا شکاک شده بودم ب مرور خوب شدم والا منم قط شده بود امروز خونریزی کردم قراره برم پیش ماما امپول بزنه قط بشه

عادیه گلم یکم خسته شدی

سوال های مرتبط

مامان نخودفرنگی مامان نخودفرنگی ۵ ماهگی
واقعا اشتباه کردم دیروز با دخترم رفتم ختم عمه شوهرم
دیروز چهلم عمه شوهرم بود نمی دونم چی شد یهویی تصمیم گرفتم که برم هیچ کس هم بهم نگفت نرم رفتنم واقعا خریت بود چون هیچ کس هنوز دخترم رو ندیده بود به خاطر محرم هنوز هیچ کس واسه دیدنی نیومده بودن بعدشم که عمه ش فوت کرد همه دخترم رو بوسیدن چه مرد چه زن اصلا دوست نداشتم اینقدر آدم دور دخترم جمع بشن انگار اصلا بهش فکر نکرده بودم که چه اتفاق هایی قراره بیفته همه دورمون جمع شده بودن حالم از خودم بهم می خوره بعد مجلسم موقعی که اومدیم سوار ماشین شدیم نمی دونم یهو چی شد که اینطوری دخترم زد زیر گریه اصلا نفسش بالا نمی یومد هر کاری می کردم حتی سینمو نمی گرفت اصلا از روزی که به دنیا اومده بود تا حالا چنین گریه ای نکرده بود فکر کنم کل گریه های این مدتش اندازه همین یه گریه بود اصلا انگار یه اتفاقی براش افتاده بود هیچ جوره آروم نمی شد هر کاری خودم و مامانم و شوهرم کردیم آروم نشد واقعا گریه عجیبی بود
شوهرم پسرخالمه ،به خاطر خاله های فضولم که حرف در نیارن رفتم و اصلا فکر نکردم امکان داره به دخترم چ صدمه ای بزنم موقع تشیع که بود چهل روز پیش من و مامانم نرفتیم خاله بزرگه زنگ زد به مامانم که خیلی کارت اشتباه بوده باید می اومدی من از ترس که بعد بگن عروسشون همه جا می‌ره فقط اینجا نمی تونست بیاد فکر کردم که برم در صورتی که همیشه میگفتم جایی که خیلی شلوغه یا صدا خیلی بلنده نباید دخترم رو ببرم ولی اینقدر از تلفن خالم ناراحت بودم و می ترسیدم دوباره حرف در بیاد که بدون فکر دخترم رو برداشتم و رفتم
خاک بر سر خاله هام که همیشه از دستشون عاجزم و آرامش ندارم
مامان سید احسان مامان سید احسان ۸ ماهگی
تجربه سزارین (پارت۲)
صبح مایعات رو شروع کردم با نسکافه. چقد چسبید بعد اون همه ناشتایی😬
بعد هم که گفتن پاشو راه برو. خیلی درد داشت خیلییییی. تا حدود سه روز بعد هم ادامه داشت هر دفعه که پامیشدم. البته هم اتاقی من میخواست راه بره اندازه من درد نداشت بخاطر همین میگم شاید برای هر کسی متفاوت باشه ولی برای من خیلی بد بود. درد بخیه ها هم تا دو هفته خوب شد. الانم یکم گاهی سوزش داره ولی دیگه خوبه.
من بعد از عمل سرمو تکون ندادم و حرف نزدم و بالش هم نذاشتم اصلا سردرد نگرفتم. هر چقدر هم بیشتر راه بری زودتر خوب میشی. یه نفر هم تا ده روز باید کنارتون باشه وگرنه خیلی سخته. بعد ده روز هم بخیه هامو کشیدم که هیچ دردی نداشت و خیلی راحت بود.
در کل بخوام بگم از سزارین راضی بودم و با وجود اینکه بعدش درد داری و سخته بازم خوشحالم ک سزارین شدم چون بالخره زایمانه درد داره دیگه. حس میکنم طبیعی ممکن بود برام سخت تر باشه با توجه به شناختی که از خودم دارم.
امیدوارم مفید بوده باشه اگه سوالی هست خوشحال میشم کمک کنم