دلم واسه بچه اول ها میسوزه
چون پدرمادر هیچ تجربه ای ندارن همش آزمون خطا میکنن حرف هرکسی رو زود قبول میکنن از طرفی چون نمیخان آب تو دل بچشون تکون بخوره هر راهی رو حتی به غلط میرن ک بچه اذیت نشه.نمیدونن چطوری با بچه حرف بزنن یا بچه بازی کنن .حتی اگه صدتا کتاب بخونی تا تجربه نکنی نمیدونی چی میگم.الان که دارم بچه دومم رو بزرگ میکنم هرازگاهی به این فکر میکنم که کاش میشد چندسال برگردم عقب با همین تجربه ای ک الان دارم دوباره پسرمو بزرگ کنم و واقعا نزارم آب تو دلش تکون بخوره.ولی از طرفی همیشه اولین تجربه ها قشنگترن،اولین بار مادر شدن خیلی حس قشنگیه
دومی هم قشنگه ها ولی حس و حال اولی رو نداره.....
اگه دارید اولین بچتونو بزرگ میکنید فقط حواستون به این باشه بچتون عشق کنه و خوشحال باشه.مثل من سعی نکنید فقط به این فکر کنید که شر ساعت بخوابه صر ساعت بیدار شه اگه نخوابید پدرشو درنیارید تا بخوابونیدش
به زور حتی به زوره گوشی یه غذایی رو بهشون ندید فقط چون مفیده
کلا همه جا فقط فکر کنید که الان بچم دوست داره چه کاری انجام بده به چی علاقه داره
تمام

۴ پاسخ

خداروشکر تو زندگیم کلا ب حرف کسی گوش نمیکنم. بچه داری ک جای خود داره. تو این دورانم ده بار غیر مستقیم زدم. تو پر همه ک راجع ب بچم نطر ندن

پدر و مادر با فرزند اول والدگری یاد میگیرن🥺

منم همیشه عذاب وجدان دارم. میگم چقدر به بچه اولم ظلم کردم. خدا منو ببخشه.

بله مناسفانه چون تجربه نداریم هرکی یه چیزی میگه! خانواده خودم به زور میگن بچه ت جون نگرفته شیرخشک بده! هرکی میرسه یه نظری میده.. بهش آب قند بده ما دادیم مگه شماها مردین؟ حالا بیا قانع کن که بابا بخدا از لحاظ پزشکی دل و روده نوزاد هنوز کامل نشده..

سوال های مرتبط

مامان آدرین مامان آدرین ۳ ماهگی
امشب شدیدا دلم گرفته و کلی گریه کردم
دوران بارداری شوهرم هر بار بحث مون میشد فقط میگفت بچم بچم
همیشه نکرانیش بچه بود اگه هم بهم رسیدگی میکرد فقط بخاطر بچه بود
از روزی که دنیا اومده
همون روز اول تو بیمارستان همه توجهش به بچم بود اصلا سراغ من نمی آمد حتی نیومد بوسم کنه بغلم کنه که براش بچه آوردم تو این چند روز همش رو اعصابمه حتی منو نمیبرع خونه بابام میگه بچم آب به آب میشه
یه حرفایی مسخره میزنه من مادرم و این مدت ندیدم چون عمل شده و استراحت مطلقه
نیاز دارم مادرمو ببینم ولی این میگه نمیبرمت تا بچه بزرگ بشه
تو‌خونه اصلا بهم کمک نمیکنه خودم شب تا صبح بیدارم این تماما خوابه
به اطرافیانش اقوامش بیشتر از من اهمیت میده کارای اونا رو انجام میده ولی کنار من نیست
واقعا حالم بده
حسودی نمیکنم به بچم ولی دارم از این حس بی ارزش بودن متلاشی میشم
حتی سزارینی بودم دستمو نمی‌گرفت کمکم کنه واسه بلند شدن خودم دستمو به زمین می‌گرفتم و بلند میشدم حتی حمام رفتم پانسمانم باز کنم نیومد کمکم کنه در صورتی که حالم بد بود به زور ایستاده بودم تا اینکه خودم ازش خواستم بیاداینحوری از خودش نمی‌فهمه که باید کمک حالم باشه
مامان فسقلی مامان فسقلی ۴ ماهگی
اگه بخوام یک جلمه زندگی بعد بچه دار شدن رو بگم‌ سخت در عین حال شیرینه
منی که ساعت ها پای گوشی خوشگذرونی بودم الان تایم یه ساعت گوشی رو طول روز ندارم نه اینکه طول روز درگیر بچه باشم مدام گریه کنه یا شیر بخوره ها نه
حتی میخوابه هم دوست دارم نگاش کنم کل زمانم برای اون باشه تایم هیچ کاری جز بچه داری ندارم قبلا اگه یکی نصف شب بیدارم میکرد سردرد میشدم اعصابم خورد میشد ولی الان با عشق بیدار میشم کاراشو انجام میدم زندگی باهاش خیلی قشنگه
تمام تلاشمون فقط رضایت بچمونه
یه وقتایی بخاطر هورمونام دلم برا زندگی دونفره بی دغدغمون تنگ میشه با همسرم درد دل میکنم گریه میکنم حرف میزنم خودمو خالی میکنم میگه فقط شکرگذار باش برای این دورانم یه چند مدت بعد دلت تنگ میشه همیشه کوچولو نیست همیشه شیر نمیخاد همیشه نیاز به مراقبت تو نخاهد داشت یه روزی به عنوان مهمون میاد خونمون
تو اون دوران میگی کاش همیشه اینجا تو خونمون بودی...
میگه هر دورانی شیرینی خودشو داره نترس اینم اومده زندگی ما شیرین تر بشه🥲❤️