سلام
خیلی دیدم اینجا میان درددل میکنن ولی نمیدونم چرا من هرگز یه همچین آدمی نبودم! همیشه حس کردم اگه مشکلی هست باید خودم اونقدر فکر کنم تا به راه حل درست به روش خودم برسم ، انگار پس ذهنم همیشه یکی بهم میگه راه حل هر کس مناسب خودش، سنش امکاناتش دغدغه هاش ،با سلیقه و جهان بینی و نوع بزرگ شدنش داره
اینکه فقط مشکل آدما یکی باشه از نظر من انگار کافی نیست که حتما یه نسخه برای بهبودش وجود داشته باشه.......
ولی خب این دیده منه ، شنیدن راه دیگران میتونه برای جمع بندی کمک کننده باشه
ولی نمیدونم چرا ذاتا بیان مشکلاتم منو کامل از بین میبره ، انگار بیانش دردی جدا بر درد مشکلم چه بسا بیشتر از اون به روانم وارد میکنه!
کیا میفهمن منو....
از بچگی همین بودم
یا مشکلی رو توی ذهنم خودم حل کردم یا زمان دادم و رد شدم ازش چون هر وقت مطرح کردم حتی با دوست حتی با مادر این برام بدتر بوده حالم رو خوب که نه روحیمو سخت تر کرده
کیا مثل من مسائلشون رو حتما باید خودشون حل کنن؟!

تصویر
۷ پاسخ

من واقعا دوست دارم تنها باشم. از جمع دیگه متنفرم همش غیبت . قضاوت. گناه. هی پشت سر هم دیگه حرف زدن 🫤🫤

منم همینطورم اما با تنها کسی که صحبت میکنم راهنماییم میکنه خواهرمه در غیر این صورت با کسی زیاد حرف نمیزنم درمورد مشکلاتم
نظرم با نظرت فرق دار. نظر من اینکه چرا باید مشکلاتمو به بقیه بگم که بهم ترحم کنن

اولین باره باهمچین طرز تفکری روبرو میشم
خودمن تاچندسال پیش اینطوری بودم که از مشکلاتم(البته نه هر مشکلی) با همسر یا مادر ،خواهر وبعضا نزدیکترین دوستم حرف میزدم بمرور با رشد عقلی که پیدا کردم به این نتیجه رسیدم که بهتره باکسی حرف بزنم که شناختی از من وخانواده من نداشته باشه خاطر اون وقتایی که توذهن خودم نتونم به اجماع برسم یاتو دوراهی بمونم با مشاور وگاها هم اینجا دردودل میکنم وازبین نظرات داده شده روی نظراتی که با نوع زندگی،شخصیت وروحیات من سازگاری داره بیشترفکرمیکنم،
من معتقدم باید عقل وتجربیات دیگران رو تو مشکلاتی که پیچیده بنظر میرسند جویا شد
چون حتی اگه مناسب زندگی ما نباشه چه بسا فقط جرقه یا چراغی بشه برای پیدا کردن بهترین راهی که برای حل مشکل ما وجود داره،
ما همه چیزو بلد نیستیم بانو وتو حل هر مشکلی تجربه نداریم

منم دقیق همینطورم

منم خستم یه خستگی بی پایان ولی حال ندارم دیگه چیزی بگم😔

حق با تو بدتر میشه حالم

درونگرا هم هستی؟

سوال های مرتبط

مامان محمد حسام مامان محمد حسام ۴ سالگی
خانما میخوام درد و دل کنم من و شوهرم 7 ماه صحبت کردیم زیر نظر خانواده ها و ازدواج کردیم از اول ازدواجمون شوهرم قصد داشت منو تغییر بده و به قول خودش شبیه خودش کنه و از این طریق افسار زندگیش رو دستش بگیره من وابسته خانواده ام هستم مخصوصا مادرم اون هم میدونست و با خانواده ام در افتاد و یکی یکی پاشون رو از خونه ام برید تا به قول خودش من مستقل بشم تو این گیر و دار من باردار شدم در حالی که با کل خونواده ام قهر بود تو دوران بارداری خیلی اذیتم کرد و من از ماه هشت بارداری افسردگی گرفتم تا سه ماه پس از زایمان حالم بد بود ولی تو اون روزا تنها دل خوشیم و دلیل زندگیم پسرم بود الان هم جونم به جونش بسته است نمی تونم یه لحظه دوریش رو تحمل کنم پسرم هر چی بخواد بخره به من میگه چون باباش براش نمیخره حتی لباساش رو مامانم اینا می‌خرن دکترش رو خودم میبرم خلاصه که باباش هیچ احساس مسئولیت نداره ولی پسرم باباش رو بیشتر از من دوست داره به من میگه من تو رو دوست ندارم بابام رو دوست دارم خیلی دلم گرفته
مامان گلی مامان گلی ۴ سالگی
کتاب چستر راکون و جیب پر از بوسه
از نشر بازی و اندیشه

حتما اول کتاب «دستی که بوسه میزند» رو بگیرید و بخونید، و بعد این رو بگیرید.
چون کاملا وابسته کتاب قبلی هست.
دو تا پست پایین تر در مورد «دستی که بوسه میزند» توضیح دادم.
این کتاب برای اون دسته از عزیزانی هست که دو فرزند دارن. فرزند بزرگتر از اومدن عضو جدید ناراضیه. گاهی ممکنه بگه میشه برش گردونی تو شکمت؟ میشه پسش بدیم؟
یا حتی اولش دوست داشته خواهر و برادر داشته باشه ولی الان دیگه دلش نمیخواد.
فرزند کوچکتر رو مزاحم خودش میبینه و دوست نداره چیزی رو باهاش سهیم بشه. حتی فکر میکنه محبت و توجه مامان و بابا نسبت بهش کم شده.
اینجا خیلی راحت درباره حسادت فرزند بزرگتر صحبت میکنه. و نشون میده مادر به جای اینکه بگه من هر دوی شمارو به یه اندازه و یجور دوست دارم، میگه هرکدومتون جداگانه دوست داشتنی هستید. و محبت من تموم شدنی نیست.
ولللللی تو درست میگی و به عنوان فرزند ارشد باید یه چیز خاصی داشته باشی پس یه بوسه ی اضافه تر براش میزنه و میگه این برای توعه چون معلوم نیست یه برادر بزرگتر چه وقتی، کمی توجه بیشتر میخواد.
من محتواش رو نخونده و با توجه به شناختم نسبت به کتاب قبلی خریدم و متاسفانه با دخترم دوتایی سورپرایز شدیم!😂😂😂 متوجه شدم به کارم نمیاد. شمام دعا نکنید به کارم بیاد😂😂😂😂😂
ولی بسیااااار عالیه برای شمایی که دو فرزند داری.
مامان گل پسر مامان گل پسر ۴ سالگی
من دیگه رد دادم
دیشب اینقدر گریه کردم اینقدر گریه کردم که حد نداره
نمیدونم به کدامین گناه پسرم اینقدر اذیتم میکنه
میگن برای بچه وقت بذار والا من روزی یک تا چهارساعت براش وقت میذارم روز به روز بدتر میشه
جونمو به لب رسونده
کاش خودکشی گناه نبود خودمو از دستش خلاص میکردم
انگار روانی بچه
میگه تشنمه آب بده آب بش میدم نمیخوره جلو روم خالیش میکنه تو سینک
میگه سیب میخوام براش درست میکنم تو بشقاب میذارم نمیخوره نگام میکنه میریزه تو سطل بعد میگه ببین خوردم .گوشی دستم میگیرم میگه ببین گوشی بذار کنار تا برم وگرنه اذیتت میکنم واقعا هم اذیت میکنه
رد دادم رد دیگه از دستش عصبی شدم واقعا این بچه بیماره مشکل داره
یا من مشکل دارم باید برم بستری بشم
خونه به این بزرگی میاد رو کمر من ماشین بازی اگر تی وی نگاه کنم میپره روم میگه نگاه نکن
براش هر شب کتاب داستان میخونم هر روز باش بازی میکنم قایم موشک سایه بازی بازی فکری نقاشی بدو بدو رقصیدن دوچرخه سواری گاهی پارک بی نتیجه اس بگید چه خاکی از دستش تو سر بریزم دیگه خیلی پرخاشگر شدم از دستش عصبی شدم
مامان گرشا مامان گرشا ۴ سالگی
سلام‌مامانای الرژیک عزیز خوبین . بچه هاتون خوبن؟

یه سوال داشتم ازتون خواهش مییکنم‌نظرتونو بگین
گرشا خیلی روحی اسیب دیده بود به خاطر شرایط سعی میکردم جایی نریم
به شدت از ادما میترسید . هم یه گوشه افتاده بود
ذهنش مثل هم سن و سالاش فعال کار نمیکرد . بپر بپر نمیکرد . دوستی هم نداشت که باهاش بازی کنه .
خوب در جریانید باید امسال میرفت پیش ۱ثبت نام نکردم ولی سال بعد ضروریه
بعدشم مدرسه
حالا گرشا از ادما به دور بود هر کی و میدید پشت من قائم میشد .
شوهرم میگفت نکن این کار و این پسره اسیب میبینه . پسر خاله اش چ ن پدرش دوست نداشت با کسی رفت و امد کنه ادمیزاد نمیدید اخر سر پسر بیچاره افسردگی حاد گرفت و تو ۱۸ سالگی خودکشی کرد .
همش به من‌میگفت بچه رو داری نابود میکنی
من گرشا رو بردم کلاس خلاقیت نوشتن که هم سن و سالاش و ببینه
از طرفی خوب هم صحبت نمیکرد دیر زبون باز کرد
میگفتم برای راه افتادن باید بره پیش بچه ها و دوست پیدا کنه . حالا تمام این مسکلات تا حدودی تو یه ترم کلاس خلاقیت حل شده
گرشا دوست پیدا کرده اسم دوستاشو میدونه حرف زدنش خیلی بهتر شده و افسردگی اون دوران و من نمیبینم
ولی مشکلات دیگه ای دارم
در هفته دو جلسه کلاس ۱ساعت و نیم داره
مربیش میگه باید یه خوراکی بیاره یا لقمه یا میوه 😔تا حالا چیزایی گذاشتم که الرژی داره بهش ولی با سیتیریزین و اینا کنترلش کردم ولی کم اوردم دیگه
میوه هیچی نمیتونه بخوره با سیب و موز و گلابی که گاهی میدم هم مشکل داره
جدیدا خیلی رفلاکس میشه و دائم داره اب دهنشو قورت میده . به خدا کم اوردم فردا کلاس داره مثل همیشه که روز قیلش کلاس داره زانوی غم بغل گرفتم