سلام‌مامانای الرژیک عزیز خوبین . بچه هاتون خوبن؟

یه سوال داشتم ازتون خواهش مییکنم‌نظرتونو بگین
گرشا خیلی روحی اسیب دیده بود به خاطر شرایط سعی میکردم جایی نریم
به شدت از ادما میترسید . هم یه گوشه افتاده بود
ذهنش مثل هم سن و سالاش فعال کار نمیکرد . بپر بپر نمیکرد . دوستی هم نداشت که باهاش بازی کنه .
خوب در جریانید باید امسال میرفت پیش ۱ثبت نام نکردم ولی سال بعد ضروریه
بعدشم مدرسه
حالا گرشا از ادما به دور بود هر کی و میدید پشت من قائم میشد .
شوهرم میگفت نکن این کار و این پسره اسیب میبینه . پسر خاله اش چ ن پدرش دوست نداشت با کسی رفت و امد کنه ادمیزاد نمیدید اخر سر پسر بیچاره افسردگی حاد گرفت و تو ۱۸ سالگی خودکشی کرد .
همش به من‌میگفت بچه رو داری نابود میکنی
من گرشا رو بردم کلاس خلاقیت نوشتن که هم سن و سالاش و ببینه
از طرفی خوب هم صحبت نمیکرد دیر زبون باز کرد
میگفتم برای راه افتادن باید بره پیش بچه ها و دوست پیدا کنه . حالا تمام این مسکلات تا حدودی تو یه ترم کلاس خلاقیت حل شده
گرشا دوست پیدا کرده اسم دوستاشو میدونه حرف زدنش خیلی بهتر شده و افسردگی اون دوران و من نمیبینم
ولی مشکلات دیگه ای دارم
در هفته دو جلسه کلاس ۱ساعت و نیم داره
مربیش میگه باید یه خوراکی بیاره یا لقمه یا میوه 😔تا حالا چیزایی گذاشتم که الرژی داره بهش ولی با سیتیریزین و اینا کنترلش کردم ولی کم اوردم دیگه
میوه هیچی نمیتونه بخوره با سیب و موز و گلابی که گاهی میدم هم مشکل داره
جدیدا خیلی رفلاکس میشه و دائم داره اب دهنشو قورت میده . به خدا کم اوردم فردا کلاس داره مثل همیشه که روز قیلش کلاس داره زانوی غم بغل گرفتم

۱۰ پاسخ

شما جای من بودین چی کا میکردین

از یه طرف یبار رفتم سر کلاسون داشتن خوراکی میخوردم همه بچه ها رنگ و وا نگ میوه و لقمه و کیک و فتیر دستشون بود بعد گرشا یه موز که اونم نمیساخت 🤕 حالم خیلی بد شد اون صحنه همش تو ذهنمه.
میگم دیگه ثبت نام نکنم برای ترم جدید ولی اخه گرشا همش میپرسه کلاسم کیه یا بریم پیش مهدیار(دوستشه)
به خدا نمیدونم چی کار کنم دیگه

میتونی ی کار دیگه کنی
بگی خوراکی رو بذاره اخرکار
و تو زودتر گرشا رو بیاری قبل از خوراکی

عزیزدلم
دقیقاااااا پسر من همینه اوضاعم
الان نزدیک ۶ ماهه دیگه نمیبرمش
خودشم هی میگه پس کی می‌ریم
ولی من با پارکی که نزدیک اپارتمانه و مغازه کنارش نیس جایگزین کردم میتونی ببری خانه بازی

میفهمم شرایطت رو
من خیلی چیزا رو برای رزا با دادن و تحمل امتناع غذایی و گریه شبانه و حتی دفع مکرر سازگار کردم. بچه شما سنش کم نیست که تحمل خونه موندن رو داشته باشه. هفته ای دوبار رو بذار بره خوراکی رو هم تاجایی که میتونی کج دار و مریز بهش بده. همین شبا رزا تا صبح ناله میکنه. اصلا نمیفهمم از چیه. ولی خب ما از لحظه تولدش همیم بساطو داشتم بجز تایمایی که رژیم خیلی سختی بودیم. شیرینی برنج بذار. کیک یا بیسکوییت های بدون تخم مرغ هست. میوه شم سیب وگلابی رو کمپوت کن
کلاسشم یک ساعت و نیمه. میشد خوراکی نخورن اگه مربیش درک میکرد ولی خب نمیشه از جامعه چنین توقعی داشت

همون خوراکی هایی که آلرژی نداره بهش براش خوشگل و جذاب درست کن و بهش بگو میبینی وقتی یه خوردنی که برات خوب نیس چقدر اذیت میشه پس نخور تا اذیت نشی
با مربی هم صحبت کن اگه میشه مثلا تایم خوراکی پسرت بیاد بیرون کلاس یا اگه سن بچه ها جوری هست که درک کنن بهشون بگه که دوستشون نمیتونه هر چیزی رو بخوره و مراعات کنن

عزیزم بچه شما تو ی سنی هست ک توضیح رو میفهمه
بهش بگو حتما کلاس هات رو برو ولی خوراکی هایی ک من میگم رو فقط بخور ک اذیت نشی
کامل متوجه میشه

به چه چیزایی آلرژی نداره؟؟

به همه چی الرژی داره؟

من جای شما باشم تحت هیچ شرایطی کلاساشو قطع نمیکردم اصلا..اول تاپیک رو که خوندم فکر کردم بچه ات مشکل داره خدارو شکر کن که با یه کلاس مشکلش حل شده...خوردنی اونقدر مهم نیست که رفتار و ..مهمه...شما حساس شدی البته مادرم و درکت میکنم اما مطمئن باش که پسرت اون لحظه اونقدر شاده تو کلاس که اخرین چیزی هم که بهش فکر میکنه میوه و غذاست

سوال های مرتبط

مامان مهراد مامان مهراد ۴ سالگی
چقدر دنیای بچه ها پیچیده اس، من با جاریم تو یه ساختمون زندگی میکنم قبلا کم و بیش رفت و آمد داشتیم در حد سر زدن دو سه ساعت خونه هم میرفتیم الان دوسه ساله جاریم دیگه نمیاد بگم پارسال اومده باورتون نمیشه ، در صورتی که من بیشتر میرم خونه اونا چندوقتی دیدم نمیاد منم گفتم خب وقتی اون نمیاد من چرا میرم؟ منم رفت و اومدم کم شد ، بعد پسراش یکیش ۱۰ ساله یکیش ۷ ساله پسر من خیلی باهاشون جوره ،امروز برده بودمش دوچرخه بازی کنه پسر کوچیکه جاریم هی به پسر من می‌گفت دنبالم نیا، پسر منم مگه ول میکرد هی میدونید دنبالش ،بهش گفتم مامان ندو دنبالش دوس نداره دنبالش بری! پسر من خیلی دوس داره اونو ولی اون چسبیده بود به پسرای همسایه ها و به پسر من اینجور میگفت منم با خوبی بش گفتم دوسِت داره که دنبالت میاد تو خونه هم بهونتو می‌گرفت بعد تو اینجوری میکنی ! منم دیگه به پسرم گفتم بازی خودتو بکن کاری به بقیه نداشته باش ولی باز میرفت ، دیگه وقتی خواستیم بریم خونه پسرمم بهونه نگرفت که بره خونشون باهاش بازی ! 🥲 طفلی پسرم دید چجوری باهاش رفتار کرد نرفت پیشش دیگه💔 دلم کباب شد واسه بچم ، شما اینجور وقتا چی میگید به بچتون که خودشو نبازه و دلش نشکنه؟
مامان محمد حسام مامان محمد حسام ۴ سالگی
خانما میخوام درد و دل کنم من و شوهرم 7 ماه صحبت کردیم زیر نظر خانواده ها و ازدواج کردیم از اول ازدواجمون شوهرم قصد داشت منو تغییر بده و به قول خودش شبیه خودش کنه و از این طریق افسار زندگیش رو دستش بگیره من وابسته خانواده ام هستم مخصوصا مادرم اون هم میدونست و با خانواده ام در افتاد و یکی یکی پاشون رو از خونه ام برید تا به قول خودش من مستقل بشم تو این گیر و دار من باردار شدم در حالی که با کل خونواده ام قهر بود تو دوران بارداری خیلی اذیتم کرد و من از ماه هشت بارداری افسردگی گرفتم تا سه ماه پس از زایمان حالم بد بود ولی تو اون روزا تنها دل خوشیم و دلیل زندگیم پسرم بود الان هم جونم به جونش بسته است نمی تونم یه لحظه دوریش رو تحمل کنم پسرم هر چی بخواد بخره به من میگه چون باباش براش نمیخره حتی لباساش رو مامانم اینا می‌خرن دکترش رو خودم میبرم خلاصه که باباش هیچ احساس مسئولیت نداره ولی پسرم باباش رو بیشتر از من دوست داره به من میگه من تو رو دوست ندارم بابام رو دوست دارم خیلی دلم گرفته
مامان فندق مامان فندق ۴ سالگی
سلام مامانا
شما برا تربیت جنسی بچه هاتون چیا بهشون گفتین؟
من جاهای خصوصی رو گفتم و این که نباید کسی ببینه و دست بزنه و از این حرفا
دخترمم خیلی رعایت میکنه
دیگه نمیدونم چیا باید بهش بگم
دو روز پیش خونه پدر شوهرم بکدیم پسر خاهر شوهرم که وقیقا همسن دخترم هس هم بود با دخترام بازی میکردن تو حیاط خودمم از پششت پنجره حواسم بهشون بود یه لحظه حس کردم پسره داره میگه فلان جام رو بیرون آوردم (دقیقا اسم الت تناسلی مرد رو اسم واقعیش رو) بعد من گفتم شاید بد متوجه شدم ولی دو سه بار شنیدم و زود نگا کردم ببینم چه خبره دیدم چیزی ده نمیگه و بازی میکنن گفتم شاید بد متوجه شدم دیگه حواسم بهشون بود تا این که یک ساعتی بعدش دیدن واقعا داره هی میگه فلان جات رو بیار بیرون اینقددد عصبی شدم جوری که دخترام متوجه نشن رفتم بهش گفتم اگه از این حرفا بزنی نمیزارم بازی کنین
خیلی خیلی پسر بی ادب و پر رو و گستاخی هست با هیچ کس صلاح نمیره منم اصلا نمیزارم همو ببینن ولی اون روز اتفاقی شد
بعضی خونواده ها از جمله بابای همون بچه اینقد بی فرهنگن که فکر میکنن چون پسر هس دیگه مجازه هر چرتی بگه تشویقش هم میکنن
حالم ازشون بهم میخوره