۹ پاسخ

ناراحت بودم چرا اینجوری ازش زده شد ولی خداروشکر خودش خیلی همکاری کرد و عذاب وجدانم کم شد🫠

من ۲۰ روز پیش داشتم براش قصه میگفتم که ناهارش رو بخوره وسط قصه ناخواسته گفتم دیگه پیشیه گرسنه شده بود بهش شیر مامانی دادم ...دیگه دیدم تا شب نه اسم شیر آورد نه سمتش رفت هرچی میگفتم بخور میگفت نه من اصلا قصدشو نداشتم کاملا شوخی شوخی جدی گرفت و من یه هفته افسرده که چرا اینجوری شد....ولی خداروشکر نه بیقراری کرد نه اذیت شد فکر میکردم خیلی سخت باشه ولی دقیقا برعکس شد و راضیم خداروشکر

نه راحت شدم‌از آبجوش و فلاسک شیشه و شیرخشک
میدونم منظورت مامانایی بود که شیر خودشونو میدن پسر من شیرخشکی بود ولی روزای اول یه حس عجیبی داشتم

اصلا ، من تدریجی گرفتم اصلا نه هامین اذیت شد نه خودم حالیم شد

برا منکه خیلی سخت بود، همش بغض میکردم ومیزدم زیر گریه.
یه بار تلخک زدم دیگه نخورد هر بارم که یادش میوفته میگه ممه خودشم بغذش میگه عییی تلخه😂

پسر من شیرخشکی بود خیلی نمیخورد ولی به شیشه وابسته حدود ۴۰ روز طول کشید عهدت کنی خیلی اذیت شد و اذیت شدم
ولی الان راحت شدم هر چند شبا درست نمیخوابه

خیلی مخصوصاا روحی انگار افسرده بودم تا یه هفته هروز وقت شیرش گریه ام میگرفت ولی الانراحتم مخصوصا بیرون

برای من سخت تر بود دایم ی گوشه گریه میکردم هنوزم یادش نرفته وقتی سرش و میزاره رو سینم دلم پر میکشه براش

شدیداااا🥲هم جسمی هم روحی ب شدت اذیت شدم🥲

سوال های مرتبط