من زایمان کرده بودم شاهانو دوسال پیش ،جانانو می‌فرستادم پیش مامانم شبام پیشش مبموند تا چند روز بعد چند روز میاوردش ،
هم مامانم هم جانان بهم وابسته بودن ،مامانم براش اسباب بازی خوراکی پارک همه جا همه کار میکرد جانان بش خوش می‌گذشت می‌رفت ،حالا شوهرم با مامانم دعوا کردن کیک نمیزارم جانان بره پیشش مامانمم گوشش خاموش کرده ن‌ جواب تلفن من میده ن خاله‌ام و مادربزرگم ،ب خالم گفته سمانه شوهرش نمیزارن بچه بیاد خالمم گفته بچشه بزار پیش خودشون باش تو نمیتونی زور کنی ک بیاد بچشونه نمیخان بیارنش ،مامانمم ناراحت شده بش گفتم بیا خونمون جانان ببین بیرون ببرش ولی پیش خودت نبر بمونه چند روز هرروز بیا خونمون میگ ن باید بیاد خونمون من اینحوری نمیتونم باید ی هفته بیاد بمونه
چی بش بگم ع پریروزه گوشیش خاموشه میگ سمانه بچه نمیاره ببینم گفتم من کی تاحالا نزاشتم ببینیش هربار میگم بیا ببین خودت نمیای ،چی بش بگم چیکار کنم ع سرش بیفته؟؟

۹ پاسخ

عزیرم ببخشید ها ولی زمانی ک بهش نیاز داشتی بچه رو میفرستی حالا ک بیچاره وابسته شده نمی زاری بره کارت اشتباهه ا

اها اگه اینجوره ک همسرت حق داره به خاطر همسر مادرت هم ک شده نفرستش

من به هیچ وج قبول ندارم بچم بمونه شب چند روز خونه کسی هرکی که باشه
باید بچه پیش خانوادش باشه مادرت هم حق نداره ناراحت بشه بش بگو بیا ببر دورش بزن برش گردون

به نظرم حتی اگه اشتی هم کردن بچتو اصلا نزار یه هفته بمونه بعد دردسر میشه برات بچت دو هوایی بزرگ میشه تربیتش مشکل میشه الان هم بگو اگه ببری هم شب باید برگردونی شوهرم راضی نیست شبا جایی به غیر خونه بمونه بعدش تو یه بار دیگه هم بگو بیا ببینش ببرش بیرون ولی برگردون بعد دیگه ول کن اگه بخاد خودش مباد میبینه مادرت داره لجبازی میکنه یه جورایی میخاد حرف خودشو به کرسی بشونه

از مادرتم باید ممنون باشی که کمک حالت بود اما باید بچه ات پیش خودت باشه الانم فکرمیکنم مادرت برای تنهایی خودش بچه تو میخاد وگرنه هرمادربزرگی دلش واسه نوش تنگ میشه ومیره سرمیزنه موندم چطور وابسته هستن اینقدر نمیاد بیشتر داره لج بازی میکنه که بتونه بچه رو نگه داره اینطوری بچه دوهوایی میشه رو تربیتش بعدم بگو شوهرم اجازه نمیده .

مامانتم بیاد هر روز ببرش بگردونش وقت باهاش بگذرونه شب بیاره خونتون

الان ک بچه داره عادت میکنه به خودتون دیگ نفرستش بره

برنامه داریک رو داری هدیه میده؟

کیک/میگ

سوال های مرتبط

مامان رایان مامان رایان ۴ سالگی
دلم خیلی گرفته بخاطر لکنت پسرم دوازده روزه شوهرم رفته ماموریت حالا رفت نزدیک بیست روزه دیکه بیاد از ساعت ۱۲ تا الانا پاب پای پسرم بودم بعنی هر روز هر روز با همیم دیگه باباش نیس ک ی ساعت با اون باشه دغم میده ولی از درد اینکه لکنتش بدتر نشه هیچی نمیگم باز با اون وضع لج بازی میکنه اصلا گیر نمیدم خونه زندکی رو ب چه وضعی درآورده هیچی نمیگم باز با اون حال شبا ساعت ۱۲ ک میشه دنبال گریه اس دنیال بهانه است ک بشینه گریه کنه ب زبون میگیرم هر کاری میکنم نمیشه از ساعت ۵ بد از ظهر تا ۱۱ ام می‌گردونمش مغازه هارو پارکارو روانی شدم دیگه 😭😭😭😭😭😭😭😭😭
کاش منو این بچه صب رو نبینیم خیلی روزا برام سخت میگذره غصه لکنتش ک دیگه داغونم کرده ب زور جوری رفتار میکنم ک‌بچم ی وقت ناراحت نشه از ناراحتی من وگرنه از درون داغونم قلبم درد میکنه از غصه😭الان خوابیده همینجور نشستم‌دارم گریه میکنم
ی مادر شوهر خرفت دارم دیروز تو پارک دیده ما رو ن حالی ن احوالی ن ی دست بچمو بگیره سمت خودش ک چی میکنی عین احمق ها بد ی ساعت گذاشته رفته خونش
ولی بگی بیا ی خروار غذا گذاشتم بیا بخور با سر میاد عین گاوم میخوره
ی زنگ نزده تا ب حال ب ما تو این دو سال ک شوهرم ماموریته چی میکنید