مامانا خیلی دلم گرفته میخام ی درد دلی باهاتون کنم

مدتیه ک برای خونم انگار ارزش قائل نمیشم
دودست مبل داشتیم. یدستش چون از قبل بود کهنه شد دادیم رفت

الان یدست مونده و بازباز چیدم خونمون خالی نمونده
اما شوهرم خیلی وقته میگه یه دست دیگه هم مبل بخریم
این ب کنار
الان ۸ ساله ازدواج کردم زیر پرده پذیرایی پاره شده یه تیکه کوچیک شوهرم میگه پرده هارو هم واس اتاق هم پذیرایی هم اشپزخونه رو عوض کنیم
اما میدونین دلم خوش نیست از شوهرم ناراضیم همش میگم براچی هزینه الکی کنیم من دوس ندارم زندگیمو هی فکر جدایی ام شوهرم خیلی ادم زبون نفهمیه مخفی کاره هیچوقت رعایت حال منو نمیکنه هر حرفیو از دهنش میریزه بیرون فهم و شعور نداره زبونش نیش عقربه میگم چرا چرتوپرت بخریم برا خونه بااین رفتاراش معلوم نیس تا کی بتونم باهاش زندگی کنم خستم ازش بدجور هرروز و شبم گریست از دست این مرد
یروز نشده ما دعوامون نشه سر چیزای کوچیک و بزرگ

تصویر
۹ پاسخ

الان که خودش میگه خب بخر دختر .یه عالمه تو روحیت فرق میکنه ....چرا باهاش بحث میکنی کلا محلش نده زیاد ...اصلا گیرم که جدا بشی برا چی از الان به فکر جیب شوهرتی

اون داره اینجوری بهت محبتشو مثلا نشون میده دیگه
توعم دودستی بقاپش خب😉
درست میشه

آزاده خیلی زندگیو واسه خودت سخت کردی اینجوری خودت اذیت میشی سر کوچکترین چیزا حرص میخوری گریه میکنی بنظرم حالا که دوسداره واسه خونه خرج کنه خب بگیر شاید روحیت عوض شد

به نظرم اون که اهل خرج کردن برای خونس از این موقعیت استفاده کن و برای دل خودت و بچت بخر،بیشتر با بچت سرگرم باش،بالاخره شما باعث به دنیا اومدنش شدی پس سعی کن کمتر با همسرت دعوا کنی تو روحیه بچه تاًثیر بدی داره
فقط به خودت و بچت فک کن

مامان ماهور جوابمو ندادی دخترتون میبردی مقدماتی پیش دبستانی مدارس استثنایی

بزار بخره بزار پرده بزنه خب پوله اونه.چیزی از شما کم نمیشه ک
با وسایل جدید حال کن تا وقتی طلاق گرفتی...و میری
شایدم با اسباب جدید حالت خوب شد

برو سرتو با همین چیزا و خریدها گرم کن
یکم سرگرم خونه داری و بچه داری و تفریحات خودت باش
یکم کمتر به شوهرت اهمیت بده
اصلا چشمت نبینتش
کمتر هم انرژی منفی تو خونت بفرس
وقتی همش میگی بده و ناله میکنی همش داری به خودت انرژی منفی میدی.
فک نکن نمیفهممت و درکی ندارم، من خودم ده ساله تو جهنم زندگی میکنم
شوهرم خیلی بدتر از شوهر تو هست
پسرم خیلی اذیت میکنه و بد شده چون به دوران بلوغ هم داره نزدیک میشه.
اما چون از اور بخاطر بچم تصمیم گرفتم بمونم پس موندم و تحمل کردم و شوهرمم خیلی برام اهمیتی نداره
فک میکنم یه زن مطلقه تنهام دارم زندگی میکنم.
البته که خیلی جاها کم آوردم و از خدا و ائمه کمک خواستم و همینطور وجود خانواده خوبی که دارم و همیشه کنارم بودن

پولارو بگیر برا خودت پس انداز کن اگه یوقتی هم جدا شدی دستت جلو غریبه و اشنا دراز نشه

عزیزم پس این بچه چی🥲🥲

سوال های مرتبط

مامان امیرعلی💙ضحی💗 مامان امیرعلی💙ضحی💗 ۶ سالگی
استامینوفن پسرم دخترم فرزند پروری




سلام خانما از دیشب تا حالا فقط دارم حرص میخورم مادرشوهرم بیوه هس و خیلی جوونه ۳۷ سالش بود عروسش شدم یه تک پسرم بیشتر نداره بماند ک چقد بین بچه های من و خواهر شوهرم فرق میذاره با وجودیکه پسرم خیلی باهوشه و عاقلتر بچه های اوناست اما شیطونه
اما دوتاخواهرشوهرم شانس دارن
شوهرم هرسال میره کربلا ما چ حاملگی چ قبل و بعدش کلا تنهاییم یا خونه بابام اصلا تو طول مدت عروسشم روس خودش نمیذاره شامی ناهاری دعوت کنه شاید تو این همه سال ۱۰ مرتبه دعوت نکرده اما دختراش شام و ناهار و بچه هاشون صبحانه هم اونجان،،،حالا دیشب خواستن بیان من خونه نبودم شوهرمم برداشته ناهار گفته بیاین میان هم دست ب سیاه و سفید نمیزنن و موقع غذا میان شوهرم بره سرکارم میرن ینی برا ما نمیان ،،دیشب من گفتم من ناهار درست نمیکنم مگ تو نبودی چن بار گفتن یبارم بگیم عروسم بیاد حالا من نه بگیم بچش بیاد تنهاست (چون همیشه دور همن بپه هاشون،،بچه من تنهاست))خلاصه ناهار نپختم گفتم بگیر بیار گفت یکیشو درست کن من مثلا خورشت بگیرم گفتم نمیتونم خیلی دلم پر بود ناهار گرفت اورد بماند ک دوبرابر گرفته بود و کلی میدونم پاش دراومده،،،اما میوه و پذیرایی دیگه هم باز با خودم بود خودشون میری خونشون آخرش میگن اخی چایی هم دم نکردیم با میگن میخورین بیاریم اگر من مهمون بیاد اینجور بگم توجمع شوهرم ضایعم میکنه خیلی حساس رو مهمون....بقیه پایین👇
مامان علیرضا مامان علیرضا ۵ سالگی
سلام
دیروز غروب یک حموم پر چالشی رفتم که تهش هم سرما خوردم و کلا افتادم و همش دراز کشیدم و استراحت میکنم
یکی اینکه دو هفته حموم نرفته بودم و باید کلی اصلاح میکردم و یکی اینکه آب حموم هی سرد و گرم میشد و با یک مکافاتی خودم رو شستم و یکی اینکه سر دوش حموم آشغال گیر کرده بود و می‌خواست بشکنه و میترسیدم یهو بشکنه و بره تو چشمم و باز به شوهرم گفتم و اومد کلا سردوش رو باز کرد و یک دیگه اینکه شوهرم همش می‌گفت زود باش ، یه ربع شد باز دو دقیقه بعد می‌گفت زود باش بیست دقیقه شد و سریع بالاخره شستم و اومدم بیرون و پنجره ها باز بود و سرد هم بود و بعدش بیرون هم رفتیم و از بس شوهرم عجله کرد ،نشد موهام خشک کنم و سرماخوردم گلوم یکم درد می‌کنه و هر از گاهی سرفه هم دارم و تب هم دارم یکم و از اون سمت هم حالت تهوع چند روزه باز شروع شده و نمیتونم چیزی بخورم
بیشتر نگران بچه ی تو شکمم هستم که بخاطر سرفه اذیت میشه و یا نمیتونم زیاد چیزی بخورم
فرزندپروری فرزندپروری فرزندپروری