استامینوفن پسرم دخترم فرزند پروری




سلام خانما از دیشب تا حالا فقط دارم حرص میخورم مادرشوهرم بیوه هس و خیلی جوونه ۳۷ سالش بود عروسش شدم یه تک پسرم بیشتر نداره بماند ک چقد بین بچه های من و خواهر شوهرم فرق میذاره با وجودیکه پسرم خیلی باهوشه و عاقلتر بچه های اوناست اما شیطونه
اما دوتاخواهرشوهرم شانس دارن
شوهرم هرسال میره کربلا ما چ حاملگی چ قبل و بعدش کلا تنهاییم یا خونه بابام اصلا تو طول مدت عروسشم روس خودش نمیذاره شامی ناهاری دعوت کنه شاید تو این همه سال ۱۰ مرتبه دعوت نکرده اما دختراش شام و ناهار و بچه هاشون صبحانه هم اونجان،،،حالا دیشب خواستن بیان من خونه نبودم شوهرمم برداشته ناهار گفته بیاین میان هم دست ب سیاه و سفید نمیزنن و موقع غذا میان شوهرم بره سرکارم میرن ینی برا ما نمیان ،،دیشب من گفتم من ناهار درست نمیکنم مگ تو نبودی چن بار گفتن یبارم بگیم عروسم بیاد حالا من نه بگیم بچش بیاد تنهاست (چون همیشه دور همن بپه هاشون،،بچه من تنهاست))خلاصه ناهار نپختم گفتم بگیر بیار گفت یکیشو درست کن من مثلا خورشت بگیرم گفتم نمیتونم خیلی دلم پر بود ناهار گرفت اورد بماند ک دوبرابر گرفته بود و کلی میدونم پاش دراومده،،،اما میوه و پذیرایی دیگه هم باز با خودم بود خودشون میری خونشون آخرش میگن اخی چایی هم دم نکردیم با میگن میخورین بیاریم اگر من مهمون بیاد اینجور بگم توجمع شوهرم ضایعم میکنه خیلی حساس رو مهمون....بقیه پایین👇

۵ پاسخ

این دفعه بدون هماهنگی شما دعوتشون کرد غذا درست نکن بگو خبر نداشتم تا شوهرت دیگه از این کارا نکنه

استرس نداره با بعضی آدما باید مثله خودشون باشی وقتی هم که شوهرت ضایع میکنه شمارو جلو همونا یا بعدا بهش بگو خیلی کارش زشته اگه دوباره انجام داد مثله خودش ضایع بکن بفهمه

عزیزم کارت درست بوده چون منم دقیقا عین شمام شرایطم مادر شوهرم فقط بچه هاشا میبینه من تا خرخره عسل دهنش کنم کوره ...منم ۳ساله خونه اش نرفتم بخاطر همین کاراش یه سال عید رفته بودم خونشون با تینکه آجیل خریده بود نیاورد میگفت حالا شام خوردین بچه ها ریخت و پاش میکنن اونوقت اومدیم ک بریم از کاز توی حیاطش یه بسته شکلات آورد بیرون مثل گداها دوتا شکلات گرفت جلومون منا داری داشتم منفجر میشدم ..منم دبه دبه قبلا براش ترشی و خیار شور درست میکردم گفتم دیگه کوفتم نمیسازم خونه ات هم نمیام و راحت ..۳ ساله راحتم ..با هر کی مثل خودش

کار خوبی کردی عزیزم دفعه بعد شما فقط وسایل آماده کن بده شوهرت پذیرایی کنه

حالا کاش خواهر شوهرام یبار دعوتم میکردن همیشه خونه مادرشوهرم تلپن دور همی هاشونم یا پارکی جایی برن ب ما نمیگن دلم میخواست یجوری برخورد کنم ک برن پشت سرشونم نگاه نکنن و شوهرم دیگه بدون هماهنگی با من دعوت نگیره
بچه کوچیک دارم و یه بچه شیطووون تا بخوام جمع و جور کنم و غذا درست کنم سختمه ولی اگر آدمایی بودن ک معرفت داشتن ماهی یبار یا در نبود شوهرم یبار میگفتن بیا یه شام ساده حداقل،،زورم نمیگرفت و سنگ تموم میذاشتم البت قبلا میذاشتما، اما میبینم برا دختراش همهههه کاراشونو میکنه جوونم هس ما رو ندید میگیره دلم نمیخواد بیاد اصلا
چون همیشه خودشون ،،خودشونو دعوت میکردن یا شوهرم دعوت میکرد باید کزت میشدم حالا خواستم ببینم کارم درست بوده هر چند رفت و آمد زیادی نداریم هم ولی استرس گرفتم

سوال های مرتبط