طبق تایپیک قبل 🫠
رفتم تو اتاق دراز کشیدم خیلی فکر کردم که من هر چقدر خسته باشم هر چقدر کم بیارم بازم حق ندارم داد بزنم سر آهو چون اون کسیو بغیر من نداره نقطه امنش منم اگر من بخوام این کارو انجام بدم تو ذهنش میمونه و آسیب میبینه به خودم قول دادم هر وقت خسته شدم دیگه نتونستم به جای داد زدن رهاش کنم به همسرم بگم بیاد کنارش اتاقو ترک کنم تا آروم بشم🫡
بلاخره برا اولین بار آهو توی تختش خوابید همین عادت بدی که پیدا کرد رو پا می‌خوابید بیشتر باعث میشد که انرژی و توانمو بگیره 😮‍💨
از خدا میخام بهم توان اینو بده که پس از این روزا بر بیام مثل همه وقتایی که کم میوردم و فکر میکردم نمی‌گذره هم گذشت الان هیچی از اونا هم یادم نمیاد 🌸✨
و اماااا😬 من نمی‌دونم چرا همش فراموش میکنم این سختی هارو هنوز نگذشته یه روز از حال بدم حداقل چند ساعت نگذشت اومدم به همسرم میگم سال دیگه اقدام کنم برا بچه بعدی در اومد گفتش فعلا شرایط هردومون مناسب نیست تا یه کم آهو بزرگتر بشه که بتونه حداقل اون یکیو سرگرم کنه تو بتونی کاری کنی یا استراحت و به نظرم عقلانی و درسته
با این شرایطی که خودم پیدا کردم فعلا ها بتونم از پس همین روزا هم بر بیام خیلی کار بزرگیه

من برررررم خدافظ🥲😬

تصویر
۵ پاسخ

راست گفته بنده خدا خیلی قدر اش بدون درکت می‌کنه خواهر

خداروشکرررر ک حالت بهترشد🙂دومی زوده عزیزم

منم ی بار سر راشن داد زدم ،وقتی ۳ ماهش بود ی مدت اصلا شیر نمیخورد ی بار بعد دو ساعت تلاش حتا نتونسته بودم ده سی سی هم شیر بدم و عصبی شدم و شروع کردم دعوا کردن ،بعد یکی دو دقیقه که به خودم اومدم و اروم شدم بغض پسرم شکست و‌ گریه کرد ، یاد اونموقع میافتم خودم نمیبخشم😢

برای منم دعا کن صبور بشم

حق داری منم از ابن موقعیت ها داشتم خستگی بی خوابی بی رمق کسی هم ندارم کمک کنه خدا کنه زود تر این‌روزا بگذره

سوال های مرتبط

مامان 🤍🤍🤍🤍🤍🤍🤍 مامان 🤍🤍🤍🤍🤍🤍🤍 ۵ ماهگی
آهو جان تقریبا ده روز پیش بود که گفت مَه مَه (به من می‌گفت چون من خیلی زیاد باهاش صحبت میکنم میگم ماااا ماااان ) و من از ذوق مثل بچها فقط جیغ میزدم میپردیم هوا 🥹
و اما سه چهار روزه که دست و پا میزنه میره جلو باورم نمیشد فکر میکردم اشتباه میبینم تا اینکه امششششب🥹🥺دیییدم آرررره رفت اونم به عشق فین گیر باورتون میشه ؟ حالا چرا وقتی میخام بینی شو تمیز کنم کلی باهاش بازی میکنم که اذیت نشه کلی میخندونمش باهاش صدا در میارم وقتی می‌شنوه کلی مشتاق میشه که میخام باهاش بازی کنم (معتقدم که باید جوری کارهای بچه هارو انجام بدیم که باعث فوبیا نشه واسشون حالا چرا من خودم هنوز که هنوزه با این سن وقتی لباسم گیر کنه سرم داخل لباس باشه بیرون نبینم احساس خفگی میکنم احساس میکنم دارم میمیرم اون لحظه فوبیا دارم و فکر میکنم شاید تو کودکی اینجور اتفاقات واسم افتاده باشه که اینقد میترسم واسه همین دوست ندارم آهو تجربه کنه ) و حالا وقتی غلت زده بود رو شکم بود با فاصله گذاشتم جلوش که دستش نرسه با یه هیجانی دست و پا میزززد تلاش می‌کرد تا خودشو رسوند پیشش🫠 این روزا همش دارم تغییراتشو میبینم هم خیلی ذوق میکنم و میبینم بزرگ میشه این روزا دیگه نیست بغضم میگیره کنار این روزایی که واقعا تنهایی خیلی دارم اذیت میشم و اونقد خسته میشم اونطور که باید از لحظه به لحظه بزرگ شدنش لذت نمی‌برم ناراحتم می‌کنه (خانوادم شهرستانن کسی کمکم نیست همسرم خیلی کمک میده سرکار که میره خسته میشه یه وقتایی کل این مسئولیت میفته رو دوش من ) یه وقتایی واقعا دوست ندارم بگذره و تو همین زمان بمونیم 🥹🫠💖
مامان 🤍🤍🤍🤍🤍🤍🤍 مامان 🤍🤍🤍🤍🤍🤍🤍 ۵ ماهگی
سلام عزیزان 🫶🏻بلاخره بعد کلی تحقیق ، مشورت و گیر نیوردن نوبت پیش یه دکتر خوب تونستیم یه نوبت بگیریم واسه آهو جان اول اینو بگم از فضای مطب خیییلی لذت بردم😍 بچها حوصلشون سر نمیره عکسشو پایین میزارم بعدم اخلاق دکتر و منشی حرفه ای بود چقدم آهو رو دوست داشتن کلی ازش عکس و فیلم گرفتن✨🌸 (دکتر خودش برعکس این دکتر همون دو ماهگی اوایل که رفلاکس گرفت من گفتم و اهمیتی نداد حتی نگفت شیرخشک مخصوص بدم اینقد بچم عذاب نکشه و نوبت گرفتنش هم که هر بار باید یک ماه تماس می‌گرفتم تا بتونم یه نوبت بگیرم اونوقت که نوبت می‌گرفتیم همزمان سه تا بیمار می‌فرستاد داخل که من برا این وارد که گفتم اصلا راضی نبودم😑) موضوع این بود که آهو جان یک ماهی میشه از یه هفته قبل واکسن چهارماهگی درست شیر نمیخوره بچه ای که هر دو ساعت ۱۲۰ تا میخورد الان سه ساعت چهار ساعت میگذره و فقط ۳۰ تا میخورد😟 اما در عوض تو خواب خوب میخورد ، تو بیداری طلب شیر نداشت و اگر داشت همین که یه ذره میخوره سریع میورد بیرون صورتشو جمع می‌کرد مثل اینکه دوستش نداشته یا اذیت بود از خوردنش هم گشنش بود هم نمی‌خورد بینیش هم مدام کیپ خلطی روزی چند بار تمیز میکردم ،،، بچه ای که هر ماه یه کیلو به وزنش اضافه میشد این ماه که شیر نخورد 😭 ۴۰۰ گرم فقط اضاف شد اون لحظه جونم در اومد این مدت فقط خدا می‌دونه چه عذابی کشیدم چقد گریه کردم چقد غذا نخوردم و شب و روز تو خواب و بیداری تو فکر بودم 😔 که بچم چش شده آخه ، طوری که نذر شیر خشک کردم اگر خوب شد ده عدد شیرخشک بخرم بدم کسایی که نیاز دارن ،،،خلاصه رفتیم پیش دکتر توضیح دادم که رفلاکس خفیفی هم داره سوالاتمو پرسیدم کی می‌تونم بزارم بشینه که آسیب نبینه؟ کی غذای کمکی شروع کنم ؟ ادامه در کپشن 👇🏻
مامان 🤍🤍🤍🤍🤍🤍🤍 مامان 🤍🤍🤍🤍🤍🤍🤍 ۵ ماهگی
امروززز با همسرم صحبت میکردیم که یه شغل دوم شروع کنیم البته واسه من شغل اولم هست و بود بعد یکی دو ساااال دوباره می‌خوام شروع کنم واسه کار نقاشی 😍 من از ۸ سالگی نقاشی میکردم و عاشق نقاشی بودمو هستم وقتی بزرگ شدم بصورت حرفه ای بدون آموزش کار کردم سفارش می‌گرفتم و آموزش میدادم نقاشی روی دیوار بوم دفتر سفال ویترای لباس و... رشته دانشگاهیم هم همین بود ورودی سال ۹۴ بودم و فارغ تحصیل دانشکده کرج بودم احساس میکنم از لحاظ روحی خیلی نیاز دارم هم کار کنم هم نقاشی کنم واسه دل خودم و شاید اگر آهو جان اجازه بده سفارش بگیرم و دوباره کارمو شروع کنم اینکه همسرم همیشه تو کار زندگی نگهداری آهو حمایت می‌کنه کنارمه بهم حس امنیت میده واقعا داشتن همسری که همه جوره همراه و پشتیبانت باشه قوت قلبِ خدارو شکر میکنم بابت وجودش🫀💋 و اما خدا کنه بتونم برگردم و انجام بدم هر دفع اومدم شروع کنم سخت بود انگار نمیتونم دیگه بشینم یه جا کار انجام بدم الآنم با وجود آهو نمی‌دونم تا چه حد بتونم و چجوری پیش بره ولی در کل خیلی خوشحاااالم وارد لوازم تحریری که شدم بوی وسایل لمسشون🫠 منو برد به زمانی که درس میخوندم هوووف انگار همون دختر کوچولو بودم که میرفتم خرید دلم واسه اون موقع هام خیلی تنگ شده بود 🥺 شما چی خوندید و تا کجا پیش رفتید علاقه دارید به نقاشی ؟
مامان 🤍🤍🤍🤍🤍🤍🤍 مامان 🤍🤍🤍🤍🤍🤍🤍 ۵ ماهگی
یه تغییر قشنگ دیگه از آهو جانم 🫠🤤 یعنی من میمیررررم برات بچههه 🥹 آقا شما بیاین بگین بچهای شما تو چه سنی یاد گرفتن انجام دادن ؟ آهو جون یاد گرفته وقتی بغل باباش یا کسی باشه دستامو دراز کنم بگم بیااا مااامااان خودشو می‌کشه میندازه دستاشو میاره جلو که بیاد بغلم 🥺🥹🤤😍 آیییییی خدااا چقد لذت بخش یکی تو این دنیا باشه که با تو آروم بشه بخاد بیاد بغل تو و ازت آرامش بگیره بشی پناهش و با هر توجهت بخاد برات ذوق کنه 🥺🥰 چقد بچها کم توقعن و از چیزای کوچیک لذت دنیارو میبرن یه روز استادم همین حرفو بهم زد گفتش از بچها باید یاد بگیریم توقع نداشته باشیم تو لحظه زندگی کنیم و از چیزایی که داریم لذت ببریم اون روز من درکی از صحبت هاش نداشتم اما الان با عمق وجودم اینارو میفهمم

این حس قشنگو تقدیم میکنم به همه مامانا و دوستای عزیزم و همه کسانی که چشم انتظارن الهی که این حس های قشنگو در کنار کوچولوتون تجربه کنید که دل آدمو میبره 🤤💗🫶🏻💋✨🌸🌿
مامان علی مامان علی ۷ ماهگی
چرا این عذاب وجدان دست از سرم بر نمیداره که نشد شیر مادر رو بدم 😭 تا چهارماهگی پسرم فقط شیر خودم خورد بعد از اون با سینه لج کرد و کلا شیر نمیخورد از دوماهگی تا چهارماهگی فقط تو خواب میخورد دیگه چهارماهگی چهار پنج ساعت بیشتر میشد نمیخورد هر کار میکردم
یا اصلا سینه نمی‌گرفت با وجودی که شیشه بهش نداده بودم دیگه طاقت نیاوردم رفتم شیر خشک گرفتم و هی شیر خودم میدوشیدم با شیشه بهش میدادم اگه هم نمیخورد چند بار هی دهنش میکردم تا یکم بخوره با شیشه خیالم راحت باشه نصف شب هر دو ساعت پا میشدم سینه دهنش میکردم تا از سینه نیفته دلم خوش بود الان دوماه گذشته دیگه حتی نصف شب سینه نمیگیره 😭 دیگه شیر هم ندارم فقط شیرخشک میخوره بازم هر شب به امید شیر خودم بیدار میشم ولی نمیگیره ...شیر خوردنش خداروشکر خوب شده ولی دیگه از شیرم افتاد و من هر روز کارم گریه و غصست از بس شنیدم و گفتن شیر مادر بهتره شیر خشک خوب نیست تو گهواره هم خیلی تایپیک و جواب دیدم میگن شیر مادر فقط بدین خیلی خوبه و من واقعا دلم می‌شکنه هر چی می‌خوام فراموش کنم نمیشه یکم دلداریم بدین 😭 همش عذاب وجدان دارم نکنه من کم تلاش کردم 😭 اگه شیر خشک بده پس این همه بچه با شیرخشک بزرگ شدن چی مشکل دارن؟ خودم شیرخشک خوردم و هیچ فرقی با بقیه ندارم از لحاظ جسمی
لطفاً تو تایپیک ها اینقدر نگین شیر مادر خوبه هیچی شیر مادر نمیشه دل خیلی ها مثل من می‌شکنه واقعا 😔