۸ پاسخ

بگو تو فک کردی از تو خوشش میاد بیا من پشت فرمون بشینم ببین چطور برام گریه میکنه اون عاشق ماشین و دور دور فقط

بگو چون تو خودت از مادرت خاطره بد داری اینطوری فکر میکنی.

درسته قلبو به درد میاره ولی واگذار کن به خدا

به نظرم برات مهم نباشه حرفاش خواهر من که بخاطرش رفتم ای وی اف کردم هیچ مشکلی نداشتم بخداوندی خدا قسم بیشتر از ۱۰۰۰تا آمپول زدم حتی اونموقع خودش برام گریه میکرد حالا که بچه هارواوردم میگه‌هرکسی دیگه بوداینکارومیکرد ... مراسم مادربزرگم بود حاضر بودآبروم جلو فامیلام ببره میگفت بهش زنگ زدم باعصبانیت میگفتم کجایی بچه هادوتاشون دارن گریه میکنن میگه باید فامیلات ذات واقعیت رو بشناسن کاش ذات واقعیم گوه بود کاش هیچ فداکاری براش نمیکردم کاش جلوهمه آبروش میبردم میگفتم مشکل داره

بعضی مردها ذاتشون خرابه و درکی ندارن از خستگی و روزمرگی زنهاشون غافل هستن فکر می‌کنند همین که خونه ای کاری انجام نمیدی، اگه میتونی بیشتر ببرش بیرون پارک حتی توی کوچه یکم بدو بدو کنه حال و هواش عوض میشه ولی در کل بچه‌ها چون پدرهاشون رو کمتر میبینن بیشتر میرن سمتش چون مادرها اغلب خسته هستن و درگیر کار خونه و بچه و بچه‌ها اضطراب‌ مادر رو از چهره مادر متوجه میشن بخاطر همین وقتی پدرشون یا کسی که دوسش دارن پیششون هست جذب اون میشن، نگران نباش اینروزا هم موقتی هست بزرگتر که بشن درست میشن سعی کن به خودت نگیری و حرفهای شوهرت هم به یه ورت باشه 😅 بهش بگو راست میگی دو روز به جای من مادری کن اونوقت میفهمی منو

بش بگو باشه یه روز از صبح تا شب تو نگهش دار ببین چطوره

دقیقا دوشب پیش سر همین حرفا با شوهرم دعوام شد. شب قبل خوابیدن یه تومار بلند و بالا براش نوشتم و فرستادم. هر چی تو دلم بود و گفتم. فرداش با پشیمونی برگشت خونه. گفتم خجالت نمیکشی به منی که با اون همه بدبختی اریانو بدنیا اوردم و این بچه بهانه گیر رو بزرگ کردم و انقدر تا حالا سختی کشیدم. میگی تو بلد نیستی ارومش کنی اریان بهت وابسته نیست اصلا.

ببخشیدا مردا چرت و پرت زیاد میگند اهمیت نده.میخاستی بگی شما که باباش هستی‌کذشینم‌زیر پات هست باید مارو بگردونی

سوال های مرتبط

مامان دوران مامان دوران ۱ سالگی
سلام شبتون بخیر
دوستان پسر من به رفتارایی داره که واقعا خسته شدیم وفکر میکنم واقعا نرمال نیس
چون تو بچه های دیگه ندیدیم
دوران خیلی خیلی رو وسایل برقی واکنش داشت از اول ، یعنی روشن میشد خییلی هیجانی میشد
مثل کولر ، سرخ کن ، لباسشویی و جارو برقی
اوایل ک کوچیکتر بود وقتی جارو برقی خاموش میشد تا چند دقیقه شدید گریه میکرد
۲ تا روش رو امتحان کردم
یه مدت دورش کردم از اینا یعنی میبردیمش بیرون بعد ماشین روشن میکردیم
یه مدت جلوش روشن کردم که عادی شه که هیچوقت نشد یکسره میچسبید روشن خاموش میکرد حتی درش هم شکست
الان برق ماشین کلا قطعه وقتی بیرونِ روشن میکنیم
ولی مثلا ۲ هفته س از صبح تا شب بهش سرخ کن رو دادم هر وقت گفت زدم تو برق روشن کرد بازی کرد اما هنوز عادی نشده و یکسره میگه بیار وقتی هم ک توش غذا براش میزارم میلرزع از هیجان قرمز میشه
کنترل کولر تو کشو کابینتِ امروز همش زیر کشو گریه میکرد ک میخوام اگه هم بدیم ک داغونش میکنه همین چند روز پیش انداختش تو آب از کار افتاده بود
تماااام تمرکزش رو این چیزاس
با روان درمانگر کودک صحبت کردم گفت باهاش بازی های هیجانی کن همین
یعنی سلامت روانم رو سر این قضییه از دست دادم
همین الان سر درد دارم بدجوور
میبرمش بیرون هم همیشه بر خلاف جهت و مسیر من میخواد حرکت کنه
زندگیم تو خونه و بیرونِ خونه مختله
خیلی فشار رومه بخاطر آلرژیش و محدودیت غذایی ک داریم و این رفتاراش بیشتر عصبیم میکنه
آخرین باری که گریه کردم رو یادم نمیاد
انگار دیگه اصلا نمیتونم گریه کنم !
مامان آرین مامان آرین ۱ سالگی
مامانهای عزیز لطفا هر کس می‌دونه منو راهنمایی کنه چون خودم خیلی شکه شدم... امروز شوهرم بعد از ظهر خوابید منم پسرمو برداشتم بردم تو سالن و در اتاق خواب را بستم که صدا شوهرمو اذیت نکنه و بخوابه.. تو این مدت هم کارهامون کردم یه مقدار میوه تو یخچال بود که همه را برداشتم و شستم که بذارم تو یخچال ولی خوب وقفه افتاد و میوه ها نیم ساعتی بیرون یخچال موندن... شوهرم که بیدار شد بهش گفتم چیزی میخای برات بیارم... گفت آره میوه بیار منم رفتم تو آشپزخانه... پسرم کنار شوهرم رو کاناپه نشسته بود و باری میکرد یهو با نخ افتاد زمین به طوری که ملاجش رو زمین خورد و پاهاش بالا بود ... یه لحظه گفتم گردنش شکست ... حالا شوهر عوضبم شروع کرد فحش به من بده....که مادر فلان شده ت (یعنی من ) مقصره... حالا من هیچی نگفتم ... نشست میوه بخوره گفت چرا میوه ها داغه و شروع کرد به داد و بیداد ..اون نشسته بود رو کاناپه و من رو زمین کنار بچه م نشسته بودم که بهش میوه بدم .... بعد بند شد و با پاهاش محکم کوبید تو بازو چی من.یه جوری که انگار داره شوت می‌کنه یه توپ رو و بعد بهم گفت برو لباساتو بپوش کمشو از خونه من بیرون ... من بلند شدم برم تو اتاق دو باره با پاس زد به باسن من که یعنی تیرپایی داره میزنه بهم ...مدام هم می‌گفت میذارمت دم در و فلان.... من رفتن تو اتاق پسرم و همین طور شوکه بودم و نمی‌دونستم باید چیکار کنم چون شوهرم خیلی خرو گاوه و اگر میرفتم از خونه بیرون محال بود بذاره بچه رو ببرم و به هیچ عنوان هم نمی اومد دنبالم ... بعد چند دقیقه اومد گفت بیا بچه رو عوض کن چون پی پی کرده بود ...