۷ماه پیش چنین روزی🥹🥲۱ظهر رفتم بیمارستان معاینه بشم ۴۰هفته تمام بودم ولی خبری ازدردزایمان نبود جاریام گفتن زعفرون بخور بازشی زایمان کنی ترسیدم زنگ زدم به دختردایی همسرم که توعلوی سرپرستارِ گفتم گفت اصلااینکارونکن جفتت قطع میشه به خونریزی میوفتی اونامیخوان جواب بدن برومعاینه شو.رفتم گفتن ۲فینگری بیابستری شوتاشب زایمان میکنی 🤕دلم ریخت باخودم گفتم اگه ازالان بمونم تاشب بچه بدنیابیاد باید تافردا بمونم بعدازظهر مرخص میشم کووتااونموقع عمرااا تمناروتنهابزارم اخه بچم فقط ۱۶ماهش بود ابجی بزرگه🥲🥹الکی گفتم ساکمو جمع نکردم درصورتی که ۲۰روز بودجمع کرده بودم برم بیارم بیام اونام گفتن بایدبیایااا گفتم ارهه منتظرم باشین اومدم🫣🤣
رفتیم خونه مامانم اینا توروستا خونشون ویلاییه باحیاط خیلی بزرگ
باداداشم وهمسرم وسطی بازی کردیم 😂۱ساعت ونیم پیاده روی کردم .۱ساعت اروم دوییدم ‌.(بخاطر محدودیت های کامیونا که نباید سرکوچه نگه داشته میشد همسرم ماشین بزرگمون گذاشته بود توحیاط مامانم اینا عیدم بود گفت راحت باشم)ازماشین گرفته بودم بالاپایین میکردم بشین پاشو میکردم 😅🫣.بعدش اومدیم خونمون مامانم رنگ زد گیرداد که بروبیمارستان خدایی نکرده یچزی میشه همسرمم گیردادبریم .شام تمنارودادم بردیم گذاشتیم خونه مامانم توراه توبغلم خوابید 🥹بغضی بودم مادربزرگمم ورداشتیم تاهمراهم بیاد وبمونه توبیمارستان .اومدیم خونه من رفتم حموم ۱ساعت ونیم توحموم بودم زیردوش داغ داغ میگما کمرم میسوخت 😬ولی تحمل کردم وسیکات میزدم بعدش اومدم بیرون هرچی گفتن بیاشام بخور نخوردم یعنی دلم نخواست .رفتیم بیمارستان ماهلین ۳ساعته بدنیا اومد 👸🥹💚قوربونش برم
همچین روزی بود ۱۵ فروردین🥰۱۵ آبان🥹

۸ پاسخ

کیا میخوان خاطره زایمانم بنویسم؟ خیلییی احساسیه 🥹..

عزیزم برا خودت چی گذاشتی تو ساک؟

وای چقدر سخت چهل هفته ،من الان سی و ششم دارم میترکم

خیلی عالیه طبیعی زایمان کردی من همش افسوس پیخورم سزارین شدم 🤰🏻

اوخییی 😍😍 ایشالا عروس شدنش😍🤩

عزیزم افرین به غیرتت

عزیزم😍😍

افرین به تو مامان شجاع👍👏👏👏👏

آفرین بهت عزیزم

سوال های مرتبط

مامان تربچه مامان تربچه ۲ سالگی
خونه مامانم بودم ،خواهرمم بود با بچش،بچه اون ۴سالشه ،یه دو دیقه نگاهم از بچم رفت دیدم با ابپاش اب ریخته تو دوتا گوش بچم سریع با گوشپاک کن و دستمال پاک کردم گوش بچمو،بچم گریه میکرد دستمال رو رو گوش بچه اجیم گزاشتم و به بچم گفتم ببین گوش مهرادم پاک کردم که بچه اروم بشه ،مهراد بچا اجیم شروع کرد گریه کردن ،اجیم تو جمع که خاله ها و خواهرا بودن یه دفعه با اخم گفت چیکار کردی بچه منوووو ،گفتم کاری نکردم فقط دستمال رو دو طرف گوشش گذاشتم و به بچم گفتم ببین گوش اونم پاک کردم که آروم شد بچه ، خیلی ناراحت شدم از برخودش تو جمع ،دلم شکست یهو ،سریع لباس پوشیدم زنگ زدم تاکسی اومدم خونه ، هیچ وقت فکر نمیکردم یه روزی به خاطر بچه با من اینجوری حرف بزنه تو جمع،اصلا دلم نمیخاد مادرا خودشونو دخالت بدن تو بحث و دعوای بچه ها، ولی من فقط خواستم بچه اروم بشه فقط دستمال گذاشتم دو طرف گوش اون و گفتم مامان ببین گوش اونم پاک کردم ، تبه نظرتون کار من اشتباه بوده یا کار اون ؟؟ من باید چیکار میکردم؟ میخاستم بغضم نشکنه که سریع اومدم خونمون ،اومدم اینجا یه دل سیر گریه کردم ،شوهرمم امشب شیفت تا فردا صبحه،من تازه رفته بودم بمونم امشبو