۲ پاسخ

برو یه جای دیگه روضه بگیر حتی مادرشوهرت ام نیاد🫠مثلا مسجدی امام زاده ای توی محل مامانت اینا

من باشم نمیگم .یا بخاطر روضه دلت رو بزرگ کن بگو مهمان حضرت زهران

سوال های مرتبط

مامان لِنیا مامان لِنیا ۱۵ ماهگی
من تو شهری ک زندگی می‌کنم پدر مادرم نیستن و قبل از بچه دار شدنم بچه خواهرشوهرم همش خونمون بود خواهرشوهرم هرجا و هرکاری داشت همش بچه نگهدار بودم بچه هاش که بزرگ شدن من باردار شدم و یه بار رفتم بیمارستان بچم چهارماهش بود تو خیابون تو ماشین جلو در بیمارستان با قطره چکان از شیری که براش دوشیده بودم شوهرم و داداشم بهش میدادن تو بارداریم خونمون رو رنگ کردیم ده روز مونده بود ب زایمانم زنگ نزد بگه کمک نمیخوایی مامانت نیست پیشت
دوسال قبل بچه دار شدنم به خنده بهش گفتم شوهرم گفته فوق لیسانس رو بذار بعد بچه دار شدن بخون گفتم سخته گفته خواهرم هفته ای یه روز نگهش میداره بهش ک گفتم حالا من اصلا باردار نبود برگشت گفت اخه بچه من بگه تورو میزنه🙁🙁🙁🙁🙁
دوروزه سرماخوردگی دارم امشب عروسی دارم آماده نشدم هنوز اما بااین وجود به سرم نمیکشه زنگ بزنم بگم دخترش بیاد وایسه پیش دخترم تا هم کارامو کنم هم آماده بشم
به لنیا سوپ دادم نخورد دلم نیومد با شیر بخوابه وایسادم براش غذا درست کردن
خواستم اینو بگم آدما بهشون خوبی میکنی فک میکنن خیلی ارزش دارن اما بحث ارزش نیس بحث اینه که چطوری بزرگ شدی که بفهمی و درک کنی که کسی که کنارته تو سختی توام کنار اون باشی هیچکس بر گردن کسی دِین نداره که خوبی کنه خوبی کردن از ذات و دل آدمهاس😍
کاش آدم های نمک نشناس دور و برمون نباشن👍
مامان گل لیلیوم🌺 مامان گل لیلیوم🌺 ۱۴ ماهگی
دخترم چندروزه به خاطر در اومدن دندونای آخریش شبا تب میکنه و همش بهونه میگیره و بیحاله، امشبم تب کرده ولی من الان به دلایلی خونه خواهرشوهرمم و پیششون نیستم و دخترم تبشو آورده پایین و این عکسو هم برام فرستاده.🥹
دلم میخواست الان پیششون بودم و دلمم براشون تنگ شده بااینکه اصلا نگران نیستم چون دخترم از روز اول همیشه خودش تنهایی براش شب بیداری میکشید که من استراحت کنم و هیچکسم اذیت نمیکرد و بعد اونم هر واکسنی که لیلین میزد یا وقتی مریض میشد بااینکه فرداش مدرسه داشت یا مریض بود بازم دلش نمیومد بچرو تو اون حال بذاره و راحت بخوابه و همیشه میاد اول تب بچرو میاره پایین بعد که کامل خوب شد و راحت خوابید خودش میخوابه و منم خیالم کاملا راحته چون لیلین وقتی مریض میشه هم بیشتر دلش میخواد پیش خواهرش باشه ولی چه کنم، مادر است دیگررر😄
ولی من واقعااا خیلی خوشحالم که دخترمو دارم و همیشه وقتی این صحنه هارو میبینم خیلی از اینکه به حرف دخترم گوش کردم و فاصله سنیشونو ۱۵ سال کردم راضیم😍
مامان هنرمند🤗🤗 مامان هنرمند🤗🤗 ۱ سالگی
سلام خیلیاتون میدونید که مااومدیم شاهین شهر و تصادف کردیم ماشین تاالان سرتعمیره سه چهارروز یا بیشتر درست میشه ما ب اجبار خونه خاله های شوهرم موندیم اونم ب اصرار خودشون.امشب خواستیم شام درست کنیم پسرم سوسیس ها رو برداشت چون خیلی گرسنش بود اینم بگم خاله شوهرم خیلی تنبله از وقتی که اومدم همش خودم اشپزی میکنم الانم ساعت ۱۱بود و بچه هام گشنه بودن.بعد پسرم سوسیس ها رو برداشت خاله رفت ازش بگیره پسرم گریه کرد بعد یه ظرف کوچیکی پیشش بود پرت کرد سمت خاله ولی دومتر باهاش فاصله داشت یه دفه دیدم خاله شوهرم حمله کرد سمت پسرم که پسرم بزنه اصلا شوکه شدیم هم خودم هم شوهرم.شانس همون لحظه هم مادرشوهرم داشت باشوهرم حرف میزد صداخواهرش که شنیدقطع کرد زنگ زد خواهرش بحث کرد باهاش.خیلی ناراحت شدم دید که من و شوهرم ناراحتیم گفت من مثل بچم میدونمش حالاکه ناراحتید معذرت میخوام منم گفتم حتی بچتم باشه رفتارت خوب نبود از شام هم یذره خوردم ناراحت نشه ب شوهرم گفتم دیگه اینجانمیمونم.فردابااتوبوس میرم خونه بابام.حالااگه شماباشید چکارمیکنید میمونیدماشین درست شه یافردابرمیگردین؟
مامان روشنا مامان روشنا ۱۴ ماهگی
خانما یه چالش همگی بیاین از تجربه زایمانتون بگین چقدر دلم تنگ اون روزه

خب ب نام خدا من 36 هفته بودم خداروشکر ک امپول ریه زده بودم و سونو وزن گفت بچت دوهفته جلو تره من یه شب عصر زدم بیرون رفتم خونه مامانم اینا خیلی حالم خوب نبود شکمم انقدر سفت شوده بود خودمم دیگ خسته شوده بودم ما تو روستا زندگی میکنم بعد جاریمم باردار بود اون میخاست بره تو شهر دکتر زنان منم گفت ک ماشین ک خالیه منم برن یه نوار قلب بگیرم چی میشه بعد داشتم نیرفتم بابام گفت کجا گفتم دارم میرم زایمان کنم گفت برو بشین سر جات چرت نگو بعد خلاصه ک رفتم شهر پیشه دکتر گفت باید معاینه بشی وای معاینه ک وحشناک بود مردمو زنده شودم تازه اینم بگم من تنها رفته بودم با جاریم بعد ک معاینه کرد گفت یه سانت بازی هنوز وقت داری برو خونه استراحت کن منم خودسر رفتم بیمارستان برا نوار قلب بعد ماماازم نوار قلب گرفت یه ساعت بود ک هی ازم نوار قلب میگرفتن هی در گوش هم پچ‌پچ میکرن بعد معاینه یکم دردم شروع شوده بود فشارم رفته بود رو 16 نوار قلب بچه هی بد میشو جاریم هی بهم دل داری میداد میگفت چیزی نیس یهو یه پرستار امد گفت زنگ بزن ب شوهرت بیاد وقته زایمانته زود باش باید سریع بری اصفهان زایمان کنی چون مکنه بچه بره تو دستگاه بعد زنگ زدم شوهرم مغازه بود فکر کرد الکی میگم منم گریه میکردم ک بچه م نمیدونم چیش شوده اونم هی میگفتن زود باش دیر میشه زنگ زدم مامانم گفتم برو ساک بچه را اماده کن بیارین انقدر گریه میکردم 😂
مامان 🍯🍫Hamin🍫🍯 مامان 🍯🍫Hamin🍫🍯 ۱۵ ماهگی
اومدم یچیزی بگم 😊😊
من بعد زایمانم فوق العاده افسردگی گرفتم،و تنهاااا چون مامانم از بیمارستان ک اومدم خونه ظهرش رفت ☹️
چون ک بابامو و نمیتونست تنها بزاره دلش نمیومد🫤🫤🫤
و اینکه من بودم و همسرم و تنهایی تا اینجا بچمونو بزرگ کردیم بدون هیچ تجربه ای بدون هیچ‌کمکی من تا ۹ماعگی بچم یک شبم نخابیدم همش بیدار بودم
خدا خیرش بده شوهرمو واقعا کمک بود واقعاااااا تنهام نزاشت کارتی بچه بیشترش رو دوشش بود من عصبی شدم حالم بد شد انقدری کحتی الان ب جرغت میگم داغونم و واقعا حالم دیگ از بچه و بچه داری بهم میخوره و یک ساعت بعد باز خوب میشم ،شوهرم میدونست افسردگی بعد زایمان گرفتم و هیچوقت تو دعوا ها چیزی بهم نمیگفت و رعایت میکرد منم ک داغون هر روز باهاش دعوا میکردم
دوستام هی میگفتن برو دکتر فلان بهمان منتهاش من واقعا دوست نداشتم برم تصمیم گرفتم با دخترخالم مشورت کنم(پزشکه)چون مث خواهر بزرگ شدیم همه چیو براش گفتم و قرص اسنترا رو شروع کردم (طبق دستور با دوز خیلی کم
انگار انگار ک بهتر دارم میشم
شماهام دعا کنین واسم ک بتونم این افسردگی رو پشت سر بزارم🥹🥹