سلام خیلیاتون میدونید که مااومدیم شاهین شهر و تصادف کردیم ماشین تاالان سرتعمیره سه چهارروز یا بیشتر درست میشه ما ب اجبار خونه خاله های شوهرم موندیم اونم ب اصرار خودشون.امشب خواستیم شام درست کنیم پسرم سوسیس ها رو برداشت چون خیلی گرسنش بود اینم بگم خاله شوهرم خیلی تنبله از وقتی که اومدم همش خودم اشپزی میکنم الانم ساعت ۱۱بود و بچه هام گشنه بودن.بعد پسرم سوسیس ها رو برداشت خاله رفت ازش بگیره پسرم گریه کرد بعد یه ظرف کوچیکی پیشش بود پرت کرد سمت خاله ولی دومتر باهاش فاصله داشت یه دفه دیدم خاله شوهرم حمله کرد سمت پسرم که پسرم بزنه اصلا شوکه شدیم هم خودم هم شوهرم.شانس همون لحظه هم مادرشوهرم داشت باشوهرم حرف میزد صداخواهرش که شنیدقطع کرد زنگ زد خواهرش بحث کرد باهاش.خیلی ناراحت شدم دید که من و شوهرم ناراحتیم گفت من مثل بچم میدونمش حالاکه ناراحتید معذرت میخوام منم گفتم حتی بچتم باشه رفتارت خوب نبود از شام هم یذره خوردم ناراحت نشه ب شوهرم گفتم دیگه اینجانمیمونم.فردابااتوبوس میرم خونه بابام.حالااگه شماباشید چکارمیکنید میمونیدماشین درست شه یافردابرمیگردین؟

۱۵ پاسخ

حتما میرم

منم باشم نمیمونم که بفهمه.به اجبارخودشون وایسادی حالااومدیم بچه یه کاری کردنبایدحمله وربشه که

منم واینمیستادم میرفتم

من بجای شما بودم هتل میگرفتم ب اصرار هیچکس جایی نمیموندم

بنظرم برگرد خونه بابات یاخونه خودت چون رفتار میزبان خیلی بده از اول مهمونی همینطورین الآنم زیادی وایسادید

میرممممم نمی‌مونم

هيچوقت خونه هيچ كس براى اقامت نمون،حتى اصرار هم كردن نمون چون بى احترام ميشى
بچه كوچيك هم دارى كه اصلا و ابدا

عزیزم همون روزک ماشین تصادف کردبایدبرمیگشتی،بابچه کوچیک خونه بقیه راحت نیستی،فردابجای سوئیت گرفتن برگرد

صد در صد باید برگردی
البته که مهمون زیاد جایی باشه عزت و احترامش از بین میره
اما شما باید برگردی

اگه میتونید هتل بگیرید شوهرتو تنها نزار اگه دیگه چاره ای نیست برگرد

وای من بودم میرفتم به شوهرم میگفتم درست که شد بیا

قطعا میرفتم 😑😑

صددرصد میرفتم با رفتارش داره نشون میده ک دلش نمیخواد اونجا باشین

من باشم میرم خونه بابام خاله شوهر دیگه غریبه س تو این زمونه😉

تت هنوز اونجایی؟
وا چ طاقتی داری دختر

سوال های مرتبط

مامان ساحل🍭 مامان ساحل🍭 ۱۳ ماهگی
امشب به حدی رسیدم که ریدم به خاله شوهرم.بچه بلد نیست تربیت کنه.پسرش تا میرسه دخترمو‌میزنه،هی باید مراقب باشم بچمو نزنه.وسیله دخترمو میگیره نمیده.موتور دخترم ۱ساعت دستش بود،بچم هی دنبالش رفت بگیره نمیداد،نوبتی هم راضی نبود اصلا میگفت ساحل سوار نشه.به زور ازش گرفت مادرشوهرم،پسره از گریه کبود شد،بعد ۱۰ ثانیه دخترم سوار نشده بود پیاده اش کرد یه خاله دیگه همسرم و‌ داد به اون.دیگه جوش اوردم گفتم بچم موتور خودشم نمیتونه سوار بشه،۱۰ ثانیه نشد،بخاطر گریه اون بچه منو پیاده کردین از موتور خودش،شوهرم عصبی شد دید بچمو پیاده کردن،موتور رو برداشت برد تو ماشینمون گذاشت.حیف مهمون بودیم خونه مادربزرگ شوهرم وگرنه میشستم افتاب میدادمشون.
پسره هی امد با لگد بزنه تو سر دخترم هی گفتم نکن،هی مراقب بودم.اخرش با پا زد تو پیشونی دخترم،گرفتم پسره رو گفتم یکبار دیگه بزنی میزنمت،دفعه بعد بزنی دعوات میکنم.کسی هم جلودارم نیست.۳ سالشه پسره،انگار بچم کیسه بکسه هی میومد میزدش،مادرش به شوهرش گفت برو ببین کی بچمو میخواد دعوا کنه و بزنه!منتظر بودم بیاد برینم بهش،بگم بشین خونه ات بچه ات رو تربیت کن،نه دخترت تربیت داره نه پسرت
مامان ساحل🍭 مامان ساحل🍭 ۱۳ ماهگی
یادم امد که وقتی اخرای زایمانم بود و ۴۰ هفته بودم.منتظر درد زایمان،خاله شوهرم اونجایی که میخواستم زایمان کنم خدماتی بود،من ماما همراه داشتم،این هی میومد به مادرشوهرم میگفت ماما همراهش خوب نیست،دکتر شیف خوب نیست،هی ایراد میگرفت و مادرشوهرمم بهم میگفت من استرس میگرفتم.چه روزایی که زهرمارم کردن.
بعدش یه روز ماما همراهم گفت بیا بیمارستان بستریت کنیم و ۴۰ هفته شدی،دکتر هم میشناسم خوبه و دوستمه.مادرشوهرم به خاله همسرم گفت،اونم زنگم‌زد که نریاااا صبر کن دردت بگیره،این ماما همراهت خوب نیست تازه کاره،دکتر انکال خوب نیست،کای حرف که نری بستری شیا.منم استرس گرفتم و کل وجودم میلرزید،فقط یه جا پیدا کردم نشستم،شوهرم امد خونه بهش گفتم.اونم عصبی شد و رفت پایین مادرشوهرم تو حیاط بود🥴ساعت ۲ ظهر داد و بیداد که به شما چه!به خواهرت چه ربطی داره،سر زنم و بچم بلایی بیاد روزگارتونو سیاه میکنم،استرس گرفت و اصلا نمیتونه بشینه،انقدر نفهم نباشین.مادرشوهرم هی میگفت نه خاله چیزی نگفت که.بعدش بهم پیام داد که خاله چیزی نگفت دشمنت نیست که،اون میشناسه میدونه،منم همه پیاما رو به شوهرم نشون دادم.فرداش حرکات بچم‌کم شد،رفتم ان اس تی گفتن برو سونو بیوفیزیکال،بعد از ظهر رفتم سونو.گفت برو بیمارستان حتما دکتر ببینه
مامان آرسام🧿💙 مامان آرسام🧿💙 ۱۳ ماهگی
سلام خانوما شبتون بخیر
من دوباره اومدم با سوالای پرچالشم😕من یه خانوم فوق العاده حساسی هستم که این حساس بودنم خیلی ضربه میزنه برام چه تو رابطه با خانوادم چه همسرم و پسرکم مثلا سر چیزای بیخود بحث میکنم با همسرم و... مثلا امروز همسایمون که فامیل دوریم اومده بودن خونمون یه دختر ۵ ساله داره همش میخواست با پسرم بازی کنه پسرم وقتی مو میبینه میکشه فقط به خانومه میگفتم که نزار نزدیکش شه موهاشو میکشه اینا بعد صحبت میکردیم که پسرم موهاشو کشید و دستشم باز نمیکرد بعد مادرش سر پسرم داد زد که ول کن چون مهمون بود چیزی نگفتم شاید منم بودم همون واکنشو میدادم نمیدونم خودم به پسرم عصبانی شدم که مامان مگه نگفتم اینکارو نکن(داد نزدم فقط با لحن جدی گفتم که متوجه شه) پسرمم ول کرد حالا چندساعته ذهنم درگیره که چرا داد زد (اونم چون دخترش گریه کرد حق میدم بهش بازم میگم منم بودم شاید همون رفتاری داشتم)
نمیدونم چیکار کنم این حساس بودنم برطرف شه کلا نمیتونم بیخیال شم که اینم خیلی اذیتم میکنه در اکثر مواقع🥲🥲