ایقدر پسر م اذیت کرد زنگ زدم دادشم 🥲🥲🥲
شوهرم عمدا هیچی نمیگه
دیروز بهونه گرفته کاپشن میخوام. باباس جدا بهش پول داد
سه بار بازارچه رفت اوندیم دیگه خسته شدم گفتم خودت ببین اگه خوشت اوند باهم بریم بخریم
اومد گفت 2تا دیدم
رفتم اولی که آقا گفت همین سایز بزرگمه. براش خوب نبود
اقای خدا نشناس دید بچه خوشش اومده. نه شما همین برای بچه خوب دلش میشکنی🙄🙄🙄
گذاشتم زمین گفتم ژیپش بسته نمیشه این میخواد چیمار🙄🙄🙄🙄
رفتیم دومی دید. گفت این دوتا
یکی مث اینایی هست خلافکار ها تو تلویزیون میپوشن😅🤣🤣🤣🤣اونجوری بود
یکی قشنگه وعادی گفتم این خوبه
خودشم گفت باشه
رنگبندی سبز وسیاه و سورمه ای داشته
گفت چه رنگ گفتم هررنگی دوست داری
هی گفت تو بگووو گفتم سبزه بیشتر بهت میاد
خلاصه نیم ساعت سبز و سیاه کرد اخرش سبز برداشت
دیشب هیچی نگفت
صب باباش دید الکی گریه وزاری من این نمیخوام مامان خریده🤥🤥🤥🤥🤥😳😳😳😳😳
هرچی هم دخترم گفت میگه تو الکی میگی
دیگه جلو بتباش دعوا ش مردم
میگه من فقط اون میخوام
گفتم بمیری اون نمیخرم
همین هم مناسب هم قشنگه
باباش رفته بیرون
مغزم
خوزده
هیچ هم بهش نگفت که من بیشتر حرص بده😔😔😔
دیگه زنگ زدم دادشم بیاد، ببین چرا اینجوری میکنه
بخدا دیگه نمیکشم
بچه دزسته تو بلوغ و... باباش هم هیچی
من بدبخت باید بکشم

۸ پاسخ

بهنظرم بهانه گیری کرده
وقتی مامان و بابا قهرم تو خونه بچه ها هم عصبی میشن

خودشم باید بفمه پسره تابیده پدر میخواد همش باید گفت بهشون

عزیزم چون باباش هیچی نمیگه اینم بد تر می‌کنه اگه داداشت اومد بگو پیش تو باهاش صحبت نکنه ببره یجا خلوت باهاشش حرف بزنه دلیل کارشون بپرسه

بنظرم بیشتر داره بهونه میگیره ندا به داداشت بگو باهاش با آرامش حرف بزنه ببینه دردش چیه با دعوا و سرو صدا فقط بدتر میشه بگو ببرتش بیرون بچرخن ببینه چی میگه از راه دوستی وارد بشه

ای بابا این مشکلابابچهاتمومی ندارن

چند سالشه 👡👡👡👡👡👡👡 لازمه

چندسالشه

زیاد شد
رد نوشتم ببخشید دیگه 😔😔😔😔

سوال های مرتبط

مامان مامان نخودی ها مامان مامان نخودی ها ۴ سالگی
سلام مامانا من دیروز از حال رفتم بعدش دکتر کشیک گفت نه تنها مغزت ام اس که داری فشارمغزی و احتمال میدم قلبت هم مشکل داره
خلاصه ترخیصم کردن گفت نگرانی اصلیت چیه گفتم پسرم حرف نمیزنه گفت دکتر متخصص کودکانش کیه اسمشو گفتم زود زنگ زد گفت شماره ی آقا رو بهت میدم زنگ بزن بگو چکاب سالانه بچه تون هست یادداشت کردم لطف بفرمایید فردا یعنی امروز پسرتو ساعت ۱۲ و نیم بیارید
خلاصه زنگ‌زدن همسرم گفت تو ببرش گفتم نه باهم بریم خلاصه خداروشکر موافقت کرد دخترمو بردیم خونه پدرم
دکارش پرسید چند ماهی تونست خودشو رو شکم بندازه گفتم ۳ ماه ۲۲ روز
گفت چند ماهگی تونست ۴ دست و پا بره گفتم ۱۰ ماه و ۲۵ روز
گفت چند ماهگی تونست راه بره گفتم ۱ سال و ۴ ماه
گفت زردیش چند بود گفتم ۱۹ بود و از حال میرفت
خلاصه گفت با چهره قشنگش و اینکه باهمه حرف میزنه یعنی از کسی نمیدرسه و گفتیم تو خیابون الان که اومدیم گفت سلام مادر بزرگ خوبی ولی کلمه هارو درست نمیگه گفت همین که ۱۰ تا جمله ۲ کلمه ای میگه و همه چی نروماله و با بزرگ تر ها هم خوبه کم کم با کوچک ترها هم خوب میشه جای نگرانی نیست خدارو هزاران هزاران هزاران بار شکر خداجونم
ولی به خاطر زردی زیادش و اینکه خودمون اشتباه نکنیم باید سیتی اسکن مغز انجام بده
با دل های خوبتون مهربانتون دعا کنید
راستی گفت کسی دیر حرف زده همسرم گفت پدر بزرگم ۷ سالگی خواهرم ۶ سالگی و دختر خواهر دیگه ام ۳ سالگی
گفت بچه تون هم متاسفانه حرف نزدنش ژنتیکیه وجای نگران نیست بعضی بچه ها ژنتیکی یا دیر راه میرن یا دیر حرف میزنن
گفت نگران نباشید
خیلی خوشحالم خدایا هیچ مادری رو مریضی بچه هاشو نبینه خداوندا فدات بشم الهی
ببخشید نمیدونم چی میتویسم هم خوشحالم هم نگران سیتی اسکنم
مامان پرهام مامان پرهام ۴ سالگی
سلام، مامانا امشب یه اتفاق بدی افتاد گفتم تجربم بگم که برای شما هم پیش نیاد.
امروز پرهام که بیدار شد دیدم آبریزش و عطسه داره، همیشه اینجوری میشه بهش پلارژین میدم اگر ویروسی نباشه زود خوب میشه، دیگه زنگ زدم همسرم خرید و ظهر بهش یه قاشق دادم، عصر صدام کرد گفت مامان مه مه هام میخاره میخارونم درد میگیره. لباسش دادم بالا دیدم تمام تنش کهیر بزرگ بزرگ زده و ملتهب شده، سریع زنگ زدم همسرم اومد بردیم دکتر، گفت حساسیت به خوراکیه ببین چی خورده. گفتم چیز جدید نخورده یهو یادم افتاد گفتم فقط پلارژین دادم امروز که اونم همیشه میخوره. گفت ممکنه بعد یه سنی بدنش به دارویی که همیشه میخورده حساس بشه. گفتم پس ندم بهش، اون دکتر احمق هم گفت مشکل نداره بده
یه شربت هیدروکسی زین هم فقط نوشت براش. اومدیم خونه، اشتباه کردیم به. حرف دکتر اعتماد کردیم دوباره پلارژین یه قاشق دادم، واااای یهو سر ۵ دقیقه تمام بدنش و صورتش باد کرد، چشماش، دهنش، بچم خیلی بد شد، اذیت میشد گریه و گریه، دیگه همسرم بردش حموم بازی بازی دو ساعتی تو وانش گذاشت با آب ولرم و بازی کردن، درومد هم خودم پماد کالامین زدم که برای التهاب و خارش، خداروشکر خیلیییی کشید و بهتر شد، ولی چشمش و دهنش چون نمیشه بزنم همینجوری باد داره فعلا😔😔
گفتم بدونین هیچ وقت سرخود دارو ندین حتی با اینکه قبلا خورده باشن، ایشالله زودتر بکشه خوب شه پسر منم. دکتر نکرد یه پماد بده، کالامین همیشه خودم برای حشره میزنم براش،. اون زدم یهو همش کشید
مامان مامانِ تودلی مامان مامانِ تودلی ۴ سالگی
مامانا چیکار کنم یک هفته اس دخترم رواااانی کرده
خودم دارو اسنترا میخورم
مثلا امروزو بگم صبح بلند شد، بعد گفت موهامو ببند گفتم باشه بعد گفت موهامو بد بستی با داد و گریه گفتم بیا دوباره ببندم بعد میگه نه من نمیخوااام تو نمیبندی بعد خودشوووو میزد و گریه و داد و فریاد خلاصه موهاشو بست و ساعت ۱برقامون رفت گفت ازت ناراحتم تو منو نمیبری پارک گفتم مامان جان گرمه ، بری خون دماغ میشی بعدازظهر میبرم بیرون از اونام هستن ک الکب حرفی نمیزنم واقعا قول بدم انجام میدم ) خلاصه دوباره شروع کرد ن تو منو نمیبری پارک تو الکی میگی دوباااااره گریه دوباره خودشو زدن و جیغ و داد
خلاصه بازم گذشت تاابنکه رفت جلو در با دختر همسایه بازی کنه گفت مامان برم خونه اونا بازی کنم منم گعتم برید بازی کنین منم برم سوپری خوراکی بخرم بیام پیشتون
اونم گفت باشه رفتن و بازی کردن و منم رفتم خوراتی خریدم و بردم دادم یکیشو اون یکیشم دخترم
دوباره دخترم شروع کرد که ن از تو ناراحتم چرا ب اون میدی و دوووووباره جیغ و گریه و مثل لر زبانا که تو مراسماشون مویه میکنن صدرتشو خنج میندازه منم چند روزه انقدر عصبی بودم اخرش از پشتش بشکون گرفتم و اوردمش خونه
واقعا نمیدونم چیکار کنم جدیدا خیلی این حرکتش بیشار،شده
ازمایشم دادیم همش اوکی و مشکلی نداره
و اینکه خودم ادم زود جوشی ام ولی واقعا کنترل میکنم ولی دیگه از صبح ک پا میشه تاااااا شب گریه
واقعا کم میارم واقعا دیگه میشینم گریه میکنم
نمیدونم چیکار کنم
مامان مسیحا👼 مامان مسیحا👼 ۴ سالگی
مهد رفتن بچها پر از چالشه که اصلا فکرشم نمیکردم.
اینکه توی خونه کلی طولش داد و گوش نمیداد و بازیگوشی میکرد بماند، بعد که رفتیم اونجا گفت باید تو حیاط بمونیم منم اصرار نکردم بده داخل. بعد فهمید که تو حیاط چیزی عایدش نمیشه. دیگ گفت بریم داخل اما تو پیشم باش. منم موندم پیشش.
مسئله اصلی اینجاس👈توی مهد راکر داشت، میگفت مامان من از اینا میخوام سوار بشم گفتم برو از بچها بگیر. بچم میرفت ازشون اجازه میگرفت🥺 مسیحا میگفت میدی از اینا سوار بشم؟ اونام میگفتن نه🥺 ولی خب بعدش یه راکر خالی پیدا کرد و سوارشد.
بعد یه چیزایی مث پازل بودن که اسمشو نمیدونم پلاستیکی بودن. بچهای پیش دبستانی داشتن با اونا بازی میکردن که نذاشتن مسیحا بازی کنه. مسیحا گفت مامان بچها میگن تو بلد نیستی، گفتم خودت باید بری بهشون بگی که من بلدم. مسیحا هم رفت بهشون گفت من بلدم بااینا بازی کنم. اما یه پسر بچه دستشو تکون داد (که یعنی برو بابا)
یعنی ببین دلم کباااااااب میشد واس مسیحا....امااااا نباید دخالت میکردم✋️
چون توی این مسیری که بچها وارد اجتماع میشن:
با "نه" مواجه میشن،
با بی احترامی مواجه نیشن.
و این خود بچها هستن که هم باید این چیزا رو تجربه کنن و هم اینکه خودشون بتونن از پس بعضی از مشکلات این چنینی بربیان.
با خودم گفتم الان من برم صحبت کنم با بچه ها، اولا اینکه توی کار مربی دخالت کردم، دوما خواه ناخواه پسر من بااین مسائل باید روبرو بشه.
ولی خب بعدش همه چیز اوکی شد، چون اولش مسیحا تمایل داشت با بچهای پیش دبستانی بازی کنه ولی بعد رفت پیش بچهای مهد و اوضاع اوکی شد.
ولی چقدر سخخخخخت بود که تونستم خودمو کنترل کنم نَرَم به اون بچه یه درس حسابی بدم🤨🤨🤨