سلام امروز ی فاجعه بزرگ ازسر گذروندم
میدونم شاید انرژی منفی باشه ولی دلم میخوادبهتون بگم
ازوقتیم ک اتفاق افتاده ی لحظه تنهانموندم چون فکرو یاداوری بهش دیوانم میکنه غروب ازکلاسی ک داشتم درحال برگشت بودم ب همراه یکی ازدوستان ک بچشون کوچیکه پسرمو اون خیلی باهام بازی میکنن همش باهم برمیگردیم
دیدم مغازه ای هس بخاری بدون دودکش داره رفتم بپرسم قیمتش چندوچطور
ازاین خاطرم جمع بودک اون همزمان مراقب بچه خودشه مراقب بچه منم هس دیگ وگرنه من بچمو توی مغازه ۳در۳چارچشی مراقبم ب این خانم اطمینان داشتم
نگومراقب نبودواصن براش مهم نبود رف توی مغازه دیگ 😭
بچم همین مسیرک اومدیم روبرمیگرده و پشت ی خانمی میره ک میره
من بعداز دودیقه اومدم بیرون دیدم دم درایستاده میگه بچه ت کو
گفتم ینی چی کو باشمابودا
اون لحظه نفهمیدم چی شد واقعا😭قلبم هزار پاره شد ب معنای واقعی
فقط صداش میزدم نمیدونستم اصن کدوم طرفی برم 😭😭😭
ازکی بپرسم 😭😭😭
حتی نکرد باهام بگرده وایساد نگاهم کرد
منم مث دیونه ها دنبال جیگرگوشه م بودم 😭😭😭😭
بعداز چن ثانیه پسرمو بغل گرفتم الحمدالله
خدا خیربده اون آقائه رو

ولی دیگ من اون ادم میشم ن
پسرم اون بچه قبل میشه ن
😭😭😭
خودم کردم 😭

تصویر
۱۱ پاسخ

هیچ وقت و هیچ جا به هیچکس نسپرین بچتون رو😞

من اینجور وقتامیگم فلانی حواست هست من برم

باید میسپردی دستشو میگرفت،،،تا تو بیای

واای واقعا سخته.خداروشکر بخیر گذشت

عزیزم خدا را شکر که بخیر گذشت اما من در مورد بچم به‌ هیشکی اعتماد ندارم

وااای درکت میکنم یبارم براای من پیش اومد و من فکرکردم با دختر خالم بازی میکنه و شوهر خالم حواسش هست ولی برگشتم دیدم دختر خالم تنهاست و خبری از پسرم نیست و فکر کن تواون بهست سکینه به اون بزرگی و پراز ادم من فقط جیغ میزدم و خداروشکر زود پیدا شد و داشت برای خودش میرم سمت پارک

ای کاش قبل رفتن بهش میگفتی فلانی حواست به بچم باشه

الهی بگردم 🥺🥺💔چی کشیدی اون ثانیه هارو😭

حستو درک میکنم اون لحظه ک چی بسرت اومده خدا رحم کرده

چقد اون نامرد بوده اخههه

واسه ی منم توی یه مسئله دیگه پیش اومده بود، حق داری واقعا وحشتناکه، منم کلا ادمی ام که بچه بقبه حتی اگه والدینشون حضور داشته باشن ببینم حواسشون به بچه نیست، من حواسم هست.. یعنی ذاتا این ژوری ام دست خودم نیست حتی اگه بچه خودم نباشه، خیلیا اینجوری نیستن و وظیفشون هم نیست.. ما به خاطر این اخلاقمون احتمالا پیش میاد راحت به دیگران اعتماد میکنیم ولی در نهایت خودمون مقصر میشیم.. منم الان دیگه حساب کار دستم اومده و به هیشکی اعتماد نمیکنم.. خداروشکر به خیر گذشته عزیزم

سوال های مرتبط

مامان 👒رستا گلی🧸 مامان 👒رستا گلی🧸 ۴ سالگی
سلام مامانا لطفا راهنماییم کنید من دیگ واقعا کم اوردم امروز نشستم کلی گریه کردم
رستا تا پارسال ک بچه تر بود خیلی حرف گوش کن تر بود الان هرروز پارک ک میریم موقع برگشتن انقدر گریه میکنه حد نداره درحالی ک دوستاشم برمیگردن
امروز وقتی از کلاس برمیگشتیم دستمو ول کرد دوید سمت پارک منم پشت سرش همش داشتم صداش میکردم ی دفعه ی ماشین ب زور خودشو نگهداشت نخوره ب رستا😭انقد حالم بد شد گریه کردم حد نداره همش تصور میکنم اگ ماشین بهش میزد چی میشد
درحالی ک من هرروز بدون استثنا پارک میبرمش دوستای زیاذی داره تو خونه هم ی دیقه نمیشینه همش بااسباب بازیاش بازی میکنه نقاشی میکشه هفته ای دوبار هم کلاس میبرمش
اخرهفته ب باباش میریم بیرون
این بچه چی کم داره ک انقد منو اذیت میکنه
دیگ ی جوری شده موقع برگشتن همه دوستاش میگن رستا ببین ماهم داریم برمیگردیم حالا این جیغو داد ک من نمیام
با هزارتا روش و گول زدن میارمش
باباش میگ از امروز هرروز نبرش هفته ای دو بار سه بار ببر انقد هرروز میره اینجوری شده
واقعا دیگ کم اوردم مخصوصا این هفته ب شدت اذیتم کرده
مامان امیرضاو لیانا مامان امیرضاو لیانا ۳ سالگی
سلام مادرهای عزیز امیدوارم حال خودتون و بچه های گلتون خوب خوب باشه .میشه چنتا نکته تربیتی ک خودتون واقعا تجربه کردید ومطنعن هستید بهم بگید .توخیلی موارد بچه هام سردرگمم ..ی سوالم دارم اینکه چطوری وچه زمانی برا بچه ها خوبه ک اسباب بازی بخریم .ی جا خوندم ک گفته بود بچه باید خودش بگه فلان وسیله میخوام بعد چنروز بهش زمان بدید انتظار بکشه بعد براش بخرید..خب پسر من اصلا یاد نگرفته بگه چیزی میخوام چون من همسرم مرتب براش اسباب بازی مناسب میخریم و واقعا هم خوشحال میشه همینک کلی بازی میکنه باوسایلش اماتنهای نه بامن یا باباش.خلاصه حالا چن وقت برا اولین بار میگه گیتار میخوام .منم میدونم بکارش نمیاد ولی میگم چون اولین بارمیگ چیزی میخوام براش بخرم ؟؟واینک باباش چارشنبه براشون دوتیکه وسیله خرید منم دیروز دوتا ازاین تخته جادویا دیدم خیلی ناز بودن براشون خریدم ولی هنوز بهشون ندادم شاید بگید مهم نیستن این مساعل ولی واقعا حس میکنم همین چیزای جزئی ان ک بچه ها تربیت میکنن .
مامان محمدحسین مامان محمدحسین ۴ سالگی
وقتی اوردن منو ببرن توی بخش شوهرم و مادرشوهرم پشت در بودن شوهرم رنگش پریده بود با چشای پر اشک نگاه من میکرد مادرشوهرم باهام اومد بالا و چون آسم داشت حساس بود به بو بیمارستان رفت و مامانم اومد پیشم من دچار نفس تنگی شده بودم ک هنوز نمی‌دونم بخاطر سرماخوردگی بود یا به چیزی حساس بودن توی اتاق عمل به بیحسی یا بیهوشی و بهم اکسیژن وصل بود بدون اکسیژن نمی‌تونستم نفس بکشم شوهرم زنگ زد تا گفتم بابا شدنت مبارک گریه میکرد فقط گریه میکرد و می‌گفت حالت خوبه . چون گفته بودن من مشکوک به کروناهستم شوهرم خیلی ترسیده بود همه جا گفته بود حمدشفا بخونین برای خانوم و بچه م توی پیجش همه جا 😆دیگه مامانمم چون خودش ۵ تا طبیعی آورده بود یکسره برای من سلام صلوات و دعا و الهی چیکارشم و اینا میگفتم خودت ک اینهمه آوردی می‌گفت دختر من طبیعی بودم اینطوری نبودم 🤣پرستار ها میگفتن تا تست کرونا ندی و حالت بهتر نشه بچه رو نمیتونی ببینی و نمیتونی شیر بدی منم اونقدر شیر داشتم یکسره شیرام می‌ریخت لباسم خیس میشد همش به مامانم میگفتم برو از بچه خبربگیر و مامانم می‌گفت خوبه دیگه دکترم اومد از حالم باخبر شد و من مرخص شدم رفتم خونه و برام تست کرونا نوشتن قبل اینکه برم خونه به شوهرم گفتم کپسول اکسیژن بگیره شوهرم کپسول اکسیژن گرفت و من با اون نفس می‌کشیدم وگرنه اصلا نفسم بالا نمیومد دیگه به هر سختی بود رفتم تست کرونا دادم و با نذر و نیاز خداروشکر منفی شد وقتی تست منفی شد من رفتم بچه رو دیدم باورم نمیشد اصلا 😭رفتم صداش کردم بغلش کردم بوسش کردم و خداروشکر کردم بابت داشتنش من سینه هام نوکش اصلا خوب نبود و بچه نمی‌گرفت