۳ پاسخ

بیشعوری خودش و میرسونه

شما جلو در همسایه چکار میکردین

به شوهرم میگم تذکر بده

سوال های مرتبط

مامان قندکوچولو🙆🏻 مامان قندکوچولو🙆🏻 ۳ سالگی
امروز یه اتفاق خیلی بد واسه پسرم افتاد حالم از اون موقع بده هی اون صحنه میاد جلوی چشمم و حالم دوباره بد میشه 😞😞
بردمش دسشویی بعد گلاب به روتون پیپی داشت وقتی پیپی کرد من داشتم میشستم اونجایی که پیپی ریخته بود رو بعد پسرم عادت داره هی پامیشه میره یه طرف دیگه میشینه پیپی میکنه ، امروز نذاشتم گفتم همینجا فقط پیپی کن بعدکه کارش تمام شد موقع شستوشو پاشد رفت یجا دیگه بشینه یهو پشتش خورد تو دیوار و با سر و صورت پرت شد تو سنگ دسشویی و یه صدای خیلییییی بدی داد سرش و جیغش رفت بالا و خون از دماغش شروع کرد چکه کردن جیییغ میزد و گریه میکرد پیشونیش اندازه یه گردو اومد بالا و سیاه شد
منم همون موقع که این اتفاق افتاد حالم بد شد سرم سنگین و سِر شد و از شدت ترس گلاب به روتون شروع کردم بالا آوردن و دستو پام می‌لرزید
دیگه سریع با مامانم بردیمش بیمارستان و عکس هم گرفت از سرش گفت چیزی نیست فقط اگر بالا آورد باید ببریدش اسکن بشه
خیلی استرس دارم خیلی دارم دق میکنم از این قضیه 😭😭😭😭
مامان 💙راد💙 مامان 💙راد💙 ۳ سالگی
سلام
ما پریروز خانه بازی بودیم
هنوز تو شوکم، امیدوارم خدا بهمون عقل درست حسابی بده تا در امان باشیم
منو پسرم داشتیم بازی میکردیم که یک گروه ۵ نفره مادر با بچه‌های یک و نیم ساله و دوساله تشریف آوردن که ای کاش تشریف نمیاوردن🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️

یکیشون با همسرش اومده بود که در واقع مثل خواجه حرمسرا بود

جریان از اینجا شروع شد که منو راد تو اتاق ماسه بازی بودیم که این زن و شوهر با بچه‌شون اومدن و بچه رو گذاشتن داخل ماسه‌ها و منم سرگرم بازی و فیلم گرفتن از پسرم که یه لحظه سرمو بالا گرفتم که دیدم این زوج دارن همو بصورت عجیبی ماساژ میدن😂🫣
خیلی انتحاری بچمو زدم زیر بغلمو بردم یه اتاق دیگه
اونجا داشتیم بازی میکردیم که یکی از مامانا ازم پرسید اینجا محیطش خوبه؟
براش توضیح دادم که خانه‌های بازی اطراف این امکاناتو نداره بعد پرسید شما همیشه میاین اینجا که یهو اون آقا اومد بعد نمیدونم چرا به این خانومه گفتم همسرتون کارتون داره
که بعد از صحبتهاشون و مکالمه بسیار بسیار عجیبشون و رفتن یارو، خانومه خندیدو گفت نننننه دوست پسرمه🫢🫣
خلاصه
دوباره بچمو زدم زیر بغلمو رفتم تویه اتاق دیگه که تنها باشیم

هنوز چند دقیقه نگذشته بود که آقاهه اومد داخل اتاق، می‌خواست سر حرفو باز کنه که من پاشدم یجورایی هم عصبانی و هم وحشت زده بودم تو این محیط!!! ماله بچه‌هاست!!!
رفتم کتری برقی رو برداشتم به پسرم گفتم دکمه‌اشو بزنی صدای آب جوش میده
که زل زده بود بهمون، سلام کرد گفت میتونم وقتتونو بگیرم، گفتم نه
مامان امیرعلی مامان امیرعلی ۳ سالگی
اشتراک تجربه ترس از تاریکی بچه ها



درمورد ترس بچه هم اگه از تاریکی میترسه میشه این بازی رو باهاش انجام داد خیلی مؤثره
غروب به بعد و شب که هوا تاریک میشه، یه اسباب بازی تو اتاقش مثلا زیر تخت، تو کمد، کشو، پشت پنجره،.. قائم کنید
برقا رو خاموش کنید و چراغ قوه گوشیتون روشن کنید و به پسرتون بگید مامان میخوایم یه بازی خیلی هیجان انگیز باهم انجام بدیم. میخوایم مثل یه کارآگاه بریم تو اتاقت و وسیله ها رو پیدا کنیم...

و اگه یه چیزی تو اتاقش هست که وقتی برق خاموش میشه و سایه اش برای بچتون احساس می‌کنید ترسناکه اگر امکانش رو دارید اونو از اتاق خارج کنید و اتاق رو خلوت تر کنید و یا حداقل یکم تغییر دکوراسیون بدید وسیله ها رو یکم جابه‌جا کنید

و اگه بچه مثلا میترسه و میگه مامان مثلا من احساس میکنم تو کمدم یچیزی هست، پشت پنجره یچی هست، زیر تختم چیزی هست،...
واکنش اشتباه اینه که بگیم مامان بیا بریم نشونت بدم که هیچی نیست
جمله درست اینه که: بچه رو ببریم تو اتاقش مثلا در کشو رو باز کنیم و بگیم مامان بیا باهم ببینیم که تو کشو فقط لباساته، یا پشت پنجره و پرده رو نشون بدیم که مامان بیا باهم ببینیم که پشت پرده یه گلدونه،...