سلام
ما پریروز خانه بازی بودیم
هنوز تو شوکم، امیدوارم خدا بهمون عقل درست حسابی بده تا در امان باشیم
منو پسرم داشتیم بازی میکردیم که یک گروه ۵ نفره مادر با بچه‌های یک و نیم ساله و دوساله تشریف آوردن که ای کاش تشریف نمیاوردن🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️

یکیشون با همسرش اومده بود که در واقع مثل خواجه حرمسرا بود

جریان از اینجا شروع شد که منو راد تو اتاق ماسه بازی بودیم که این زن و شوهر با بچه‌شون اومدن و بچه رو گذاشتن داخل ماسه‌ها و منم سرگرم بازی و فیلم گرفتن از پسرم که یه لحظه سرمو بالا گرفتم که دیدم این زوج دارن همو بصورت عجیبی ماساژ میدن😂🫣
خیلی انتحاری بچمو زدم زیر بغلمو بردم یه اتاق دیگه
اونجا داشتیم بازی میکردیم که یکی از مامانا ازم پرسید اینجا محیطش خوبه؟
براش توضیح دادم که خانه‌های بازی اطراف این امکاناتو نداره بعد پرسید شما همیشه میاین اینجا که یهو اون آقا اومد بعد نمیدونم چرا به این خانومه گفتم همسرتون کارتون داره
که بعد از صحبتهاشون و مکالمه بسیار بسیار عجیبشون و رفتن یارو، خانومه خندیدو گفت نننننه دوست پسرمه🫢🫣
خلاصه
دوباره بچمو زدم زیر بغلمو رفتم تویه اتاق دیگه که تنها باشیم

هنوز چند دقیقه نگذشته بود که آقاهه اومد داخل اتاق، می‌خواست سر حرفو باز کنه که من پاشدم یجورایی هم عصبانی و هم وحشت زده بودم تو این محیط!!! ماله بچه‌هاست!!!
رفتم کتری برقی رو برداشتم به پسرم گفتم دکمه‌اشو بزنی صدای آب جوش میده
که زل زده بود بهمون، سلام کرد گفت میتونم وقتتونو بگیرم، گفتم نه

تصویر
۱۵ پاسخ

یهو صندوقدار اومد بهش گفتم گویا ایشون از شما سوال دارن اما به اشتباه اومدن و از من سوال میپرسن، و بهتره از محیطی که منو پسرم هستیم دور شن و گرنه زنگ میزنم ۱۱۰
یارو پشماش ریخت و سریع رفت صندوقداره یخ زده بود
بهش گفتم از این به بعد اینا اینجا بودن بهم خبر بده من نیام
پسرم به کلی ترفند راضی کردم که اون محیط رو ترک کنیم

خلاصه که این نوع رفتارها داره خیلی وحشیانه وارد زندگیامون میشه
مراقب خودمون باشیم،
در خونه‌مونو ببندیم تا همسایه‌‌مون رو دزد نکنیم

واي خدايا

آخه تو خانه بازی چجوری مرد رو راه دادن

وای خدایا

سلام عذر میخوام شما کدوم خانه بازی میبرید که کامله؟
محیطش تمیزه؟
من هرجا بردم یه جاش لنگیده یا بازیای ضعیفی داره که خودم باید خلاق باشم یا محیط تمیزی نداره‌یا مدیریت خوبی نداره

مامان راد دیدم ک پستهای مفیدی میذاری. ممنون میشم تاپیکو بیای جواب بدی. ک همه دوستامون ببینن

مگه خانه بازی دوربین نداره؟ چقد حیاشون ریخته که براشون اصلا مهم نیس آبروشون بره

وای میگی بچمو زدم زیر بغلم خندم میگیره ولی کل داستان چه وحشتناکه
حالا جالبه امروز یه آقاهه با خانوم و مسرش اومدا بودن خانه بازی واای شوهره چرا انقدر نگاه میکرد یعنی حالم بهم خورد بعد الکی به بهونه بچه سعی میکرد با مادرا حرف بزنه منم اصلا نگاهشم نمیکردم ضایع شد خوشم اومد خانومشم چادری و بدون یه رژ لب کمرنگ حتی

ما که با وجود شاهان خان دیگه خانه بازی نمی‌ریم خداروشکر هوا گرم شده بریم پارک
وااای که من یه چیزی دیدم بدتر
مرده با زنای بچه دار توی چهار و پنج سال دوست میشد بعد نشون میداد که خیلی آروم و باکلاسه تا بچه هاشونو زنا بهش بسپارن بعد با بچه هاشون رابطه ج ن س ی برقرار میکرد می‌گفت عاشق اینه که با بچه .....
من خیلی استرس بچه هامو دارم کلا میترسم ثانیه ای بچمو به فرد مذکر بدم حالا عمو یا دایی یا پدربزرگ دست خودم نیست

یعنی اون آقا با هردو دوست بود؟
هم اونی که ماساژ می داد هم اون یکی که بعد اومد و باهاش مکالمه عجیب داشت؟

پشمام😵‍💫😵‍💫
اخه تو خانه بازی همچین حرکتی خیلی پشم ریزونه دیگه
خوب کاری کرد فک نکنم دیگه پاشو بزاره اونجا

ببخشیدا خندم گرفت ب اینه همدیگه را ماساژ میدادن
البته خاک توسرشون کنن بیشعورهای بیشرف را
ببخشد رک گفتم

ببخشید ولی عجب بیشعوری بوده

ای‌وای ب ینی اون یکی دیگم دوستش بود ماساژش میدادن بچه هاهم‌حتما مال خودشون نبوده چ وحشتناک

یا خدا مگ میشه همچین چیزی خیلی وحشتناکه

سوال های مرتبط

مامان پرهام مامان پرهام ۳ سالگی
مامان امیرعلی مامان امیرعلی ۳ سالگی
نهار خوردیم و بعد نهار پدرشون شروع کرد از داداش کوچکه حرف زدن. این پسرم خیلی باهوش بود از اول. رتبه یک دانشگاه بود. میتونست هفت هشت سال پیش بورسیه بشه بره استرالیا ولی نرفت و.....
داداش بزرگه آنقدر امیر روی دست تاب داده بود که بچه خوابش برده بود. من امیر رو بردم بذارم توی اتاق که مادرم بدو بدو اومد گفت سارا اینا واسه کوچکه آومدن خواستگاری🤦‍♀️
گفتم مگه خودشون نگفتن واسه کدوم؟ گفت چرا گفت ولی من نفهمیدم🤦‍♀️
بهتر!!! اون زنشو طلاق داده یهو بهم برمیگردن یا بچه اش برمیگرده تو اسیر میشی😑 گفتم مادرجان روانی کردی منو.
واقعا دلم میخواست سرمو بذارم لای در یا جیغ بکشم یا ....
حالا تو این حال بد من ! پدرم رفته بود بالای منبر از من تعریف می‌کرد.
سارا خیلی خوبه. خیلی خانومه. اون شوهرش خیلی ازش راضی بود. من همیشه میگفتم فلانی از دختر من راضی هستی؟ میگفت خیلی 🤣
آخرش پدرش گفت اینا بچه که نیستن ماهم آوردن دلمون نشکنه. یه روز باهم قرار بذارن برن بیرون باهم حرف بزنن.
موقعی که داشتن میرفتن مادرش به من گفت دخترم شماره تو بده بدم پیرم باهات قرار بذاره.
وقتی رفتن به پدر و مادرم گفتم من حوصله ی بیرون رفتن دیگه ندارم اینارو بپیچونید ولی گفتن به ما چه😑
مامان امیرعلی مامان امیرعلی ۳ سالگی
اشتراک تجربه ترس از تاریکی بچه ها



درمورد ترس بچه هم اگه از تاریکی میترسه میشه این بازی رو باهاش انجام داد خیلی مؤثره
غروب به بعد و شب که هوا تاریک میشه، یه اسباب بازی تو اتاقش مثلا زیر تخت، تو کمد، کشو، پشت پنجره،.. قائم کنید
برقا رو خاموش کنید و چراغ قوه گوشیتون روشن کنید و به پسرتون بگید مامان میخوایم یه بازی خیلی هیجان انگیز باهم انجام بدیم. میخوایم مثل یه کارآگاه بریم تو اتاقت و وسیله ها رو پیدا کنیم...

و اگه یه چیزی تو اتاقش هست که وقتی برق خاموش میشه و سایه اش برای بچتون احساس می‌کنید ترسناکه اگر امکانش رو دارید اونو از اتاق خارج کنید و اتاق رو خلوت تر کنید و یا حداقل یکم تغییر دکوراسیون بدید وسیله ها رو یکم جابه‌جا کنید

و اگه بچه مثلا میترسه و میگه مامان مثلا من احساس میکنم تو کمدم یچیزی هست، پشت پنجره یچی هست، زیر تختم چیزی هست،...
واکنش اشتباه اینه که بگیم مامان بیا بریم نشونت بدم که هیچی نیست
جمله درست اینه که: بچه رو ببریم تو اتاقش مثلا در کشو رو باز کنیم و بگیم مامان بیا باهم ببینیم که تو کشو فقط لباساته، یا پشت پنجره و پرده رو نشون بدیم که مامان بیا باهم ببینیم که پشت پرده یه گلدونه،...