چقدر بدم میاد تا من ی چیزی میخرم چشم خانواده شوهر در میاد مادرشوهر و خواهرشوهرم دنیا طلا دارن و میندازن ی بار من و شوهرم جسارت نکردیم خیره نگاه کنیم بگیم طلا خریدید یا هرچی هزار تا کار میکنن هزار مدل لباس و وسیله میخرن نمیدونم چرا عروس بدبخت ی چیزی میخره چشمشون در میاد
گفته بودم قرعه کشی به اسمم در اومده رفتم با شوهرم گوشواره بخریم خیلی قیمتش کمتر از پولم بود اونجا ی زنجیر کارتیر بدون اجرت دیدم قیمت کردم گفت ۱۳۰ شوهرم گفت بردار گفتم سی بیشتر از پولمه یهو بعد قرنی جو گرفتش لوتی گری کرد گفت گوشواررم بردار اقا ما گرفتیم امشب خونه پدر شوهر انداختیم یهو سره سفرش بابا گیر داد طلا خریدیییی مبارک باشه گیر داد شیرینی بده منم هیچی نگفتم یهو مادرشوهرم دید تا قبلش ک نمیدونست طلاعه اخلاقش خوب بود یهو گفت من فکر کردم بدله بعدش اخماش چنان رفت توهم دیدنی هی شروع کرد به من تیکه انداختن هی سره بچه ها گیر میداد بهم گازمون قطع بود هی شوهرم میگفت خونه سرده هنوز گاز وصل نشده ی تعارف نزد بمونید اخر سر با پدرشوهرم شروع کرد بحث کردن چنان رفتاری کرد علنا مارو بیرون کرد از خونش😐😐😐اخه این رفتارا چیه مگه من ی بار اخم کردم بگم شما دارید من ندارم جرا انقدر فشار اومد بهش رفتم تو فکر

۱۱ پاسخ

وقتی بهت حسادت میکنن داشته هاتو ازشون پنهان کن
جای دیگه طلاهاتو بنداز
که هم چشم نخوری هم اعصابتو بهم نریزن و اینکه مادرو خواهر شوهرت،شوهرتو از کارش پشیمون نکنن
گرفتی که😉

از بس که حسودن برا عروس جماعت خوشی رو نمیخان الهی به زمین گرم بخوره این جماعت حسود😤

عزیزم چ قرعه کشی؟؟؟؟

همه چی رو از جلوی چشمشون قایم کنم
نذار بفهمن چی داری چی نداری

چطور بعضیا ب بچه هاشون حسودی میکنن حالا من النگوهامو عوض کرده بودم دستمو بردم جلو مادر شوهرم نگاه کنه هم دستمو بوس میکرد هم النگوهامو از ذوق و خوشحالیش من خودم خجالت کشیدم

این رفتار عادیع من دیگ هرچی میخرم اصن نمیگم بنده خداهمسر برام النگو گرفت بعنوان خسته نباشی ک زایمان کردم جرات نکرده بود پیش مامانش اینا بگه منم نگفتم
یسری تک پوش داشتم بردم عوض کردم این زن دید چنان رفتاری کرد ک از تعویض النگوم پشیمون شدم همش میگفت بدبخت دخترام ت از شوهر شانس اوردی ک میخره ب شوهرم میگفت چرا عوض کردی چقدر اضافه گذاشتی روش ی مبارک باشه از دهنش درنیومد سگرمه هاشو کرد ت هم و همش طعنه زد بهمون
الهی اینجور جماعت حسود بدبخت همین رفتار برای دختراشون ارزو میکنم

جاری هم داری؟

خودشون نداشته باشن چیزی .حالا که دارن باز چش ندارن.ما چرا ذاتمون اینطوری نیس همسایه باشه خوشحال میشیم چه برسه خانواده.باز نمی‌دونم چرا آخر سر ما آدم بده میشیم

خصلت خانواده شوهر همینه شوهرت خب باشه اونا بزار هر کار میخوان بکنن

شاید چون نگفتی بهشون ناراحت شده🤣🤣

خدا برات بیشترش کنه 😍😍😍

سوال های مرتبط

مامان دلوین مامان دلوین ۳ ماهگی
پارت ۴
کم کم دردام شروع شد و زود تموم میشه با تکنیک تنفس تحمل کردم ماما رفت و ی قوطی ادرار اورد گفت اینم باید انجام بدی سرم قطع کرد گفت با سرم برو بیا تا دوباره nst بهت وصل کنم رفتم انحام دادم اومدم دراز کشیدم دوباره دستگاهه وصل کرد هی دردام زیاد شد ولی با تنفس تحمل کرد ی نیم ساعت یکساعتی بود ک ماما رفت کسی پیشم نبود شوهرم پیامم دادگفت چطوری گفتم نمیتونم تحمل کنم برو رضایت بده ک سزارینم کنن گفت ن چند سالی هست ک ممنوع شده نمیزارن قربون صدقم میرفت من فقط اشکم میومد مامانم زنگ زد گفت چجوری گفتم خوبم نفهمید ک سرم فشار بهم وصله شوهرم زنگ زد گفت مگه سرم فشار بهت وصل نی گفتم چرا گفت مامان نفهمیده گفت ن درد دارم دعام کن ساعت ۳ نیم بود ی مانا دیگه اومد بالا سرم nstخورده بود بهم دوباره ژل زد درستش کرد گفت تکون نخور تا درست کار کنه گفت بزار معاینه کنم ببینم چجوری معاینه گرد گفت ۲ سانتی گفتم یا خدا انقد درد کشیدم تازه دوسانتم گفت تکون نخور تا برم نمازم بخونم بیام گفتم باش تا اومد من سوره انشقاق و ۷ بار دعای ناد علی خوندم و حضرت فاطمه قسم میدادم و موقع دردارم امام صدا میزدم نمازش خوند اومد گفت دستشویی نداری نگفتم اره گفت خو برو بیا رفتم اومدم دردام زیاد میشد ولی وقتی میدید دارم تا تنفس تحمل میکنم تشویقم میکرد گفت عالیع کلاس رفتی گفتم ن گفت دردات ک شروع شد همینجوری ادامه بده دکتره اومد واسه معاینه گفت اصلا رحمت پیدا نمیکنم جلل خالق و گفت حال ندارم پیداش کنم ماما اومد گفت بزار یچیزی بهت بدم بخوری یکم ابمیوه خرما بهم داد ک خودم گفتم دیگه نمیخورم
هیی nst نگا میکرد میگفت تکون نخور درست ثبت نمیکنه نگوو ک ضربان قلب بچه بالا بود یعنی تا موقعی ک زایدم این ب من وصل بود
مامان فراز 🫰🏻✨ مامان فراز 🫰🏻✨ ۶ ماهگی
از عصر میخواستم برم سرویس وقت نمیکردم الان رفتم سرویس خب بخاطر بخیه ها نمیتونم زود از سرویس بیام بیرون دیدم شوهرم داره بچه رو میخوابونه تقریبا خواب بود رفتم سرویس یهو دیدم شوهرم داره با صدای بلند صدام میزنه فکر کردم توهم زدم دیدم دوباره صدام زد با دو رفتم تو خونه دیدم بچم رو دستشه از سر تا پاشو رو پتو و تشکشو بالا اورده اینقدر زیاد که حتی از دماغش هم در اومده بود ، همین که رفتم با صدای بلند دعوام کرد گفتم خب چیکار کنم خودمم درد دارم داد زد گفت اگه درد داری و نمیتونی خب برو خونه مامانت بمون که یکی کنارت باشه بچه رو برداشتم اب زدم صورتشو شستم و گرفتمش تو بغلم تا اروم بشه بعد لباسشو عوض کنم و با گریه ش گریه کردم ، شوهرم اومد پیشم گفت چیه خب گفتم هیچی گفت خیلی ترسیدم تا حالا اینجوری ندیده بودمش و وایساد توضیح داد که چطوری بوده منم هیچی نگفتم فقط گریه میکردم ، بعدش رفتم سرویس نوار بهداشتی گذاشتم و اومدم دیدم گرفته تو بغلش داره خوابش میکنه رفتم ازش بگیرم گفت خب داره میخوابه دیگه گفتم میخوام بچمو بغل کنم خودم میخوابونم بعد دید من چقد ترسیدم بهم میخندید و شوخی میکرد
خیلی سخته بچه داری واقعا سخته ، هرچی هم بشه مقصر مادر میشه
مامان دو قلو ها مامان دو قلو ها ۷ ماهگی
# پارت چهارم. وارد اتاق سونو که شدم دیدم دکتر مرده و موذب شدم ولی می خواستم بفهمم چی شده و اون لحظه برام دیگه مردو زن بودن دکتر مهم نبود دکتر که حال بدمو دید با خوش رویی بهم گفت استرس نداشته باش و شروع کرد به سونو و ازم سوال کرد بچه داری گفتم بله گفت طبیعی حامله شدی یا ن گفتم طبیعی گفت تبریک می گم دوقلو بارداری و من نمیدونستم بخندم یا گریه کنم چون ن تنها سقط نشده بود بلکه دوقلو بودن و من با خوشحالی به سوالا دکتر جواب میدادم و وقتی تموم شد انگار که پر کشیده باشم خودمو به شوهرم رسوندم و وقتی ذوقمو دید گفت ۸ال بچه خوبه گفتم ن بچه ها خوبن و اون اون لحظه فقط نگام کرد و مات بود و بخودش که امد هزار بار خداروشکر کرد و با خدشحالی از مطب بیرون امدیم ولی یهو وسط خوشحالی این سوال امد توی ذهنم که من می تونم از پس دقلو بربیام می توتم تمام ازادیمو نادیده بگیرم اصلا من عرضه نگه داری دوقلوهارو دارم و یهو کلا ساکت شدم شوهرم هرچی ازم می پرسید من توی دپرسی بودم و هنگ و ترسیده بودم