۷ پاسخ

عزیز اون بخاطر حال سرخوشی همسرت مسخرش میکرده
قطعا چیزی نیست
اگرم خدایی ناکرده باشه
برای قدیمه
کاری از دست برنمیاد
ذهنتو درگیر نکن

شاید خودش از حالت شوهرت بوده که بیدلیل اون حرف وزده اینم به مسخره گرفته که مثلا اینو باش اونقدی خورده که زده به سرش داره چرت میگه

کاش منم یکم بدم شوهرم بخوره بلکه مست شه هی بگ دوستت دارم😂😂

نه بابا پسرا مخصوصا تو اون سن ها کلا مدلشون اینجوریه مثلا ی جوری رفتار میکنن ک قاطی بزرگترا خودشونو نشون بدن یا مثلا یجوزی مخالفت کنن ک انگار همه بگن اوه این چقد حالیشه😀😀اخه مام تو خونه داریم یکی از اونارو ،داداش خودمه که با شوهرم اونجوری حرف میزنه ولی من ناراحت نمیشم چون میدونم اقتضای سنشه اون مدل رفتارای چرت و‌پرت ،بعدشم‌نشنیدی مستیو راستی؟😍😍انفاقا خیلیم ب جا گفته همسرت توام اگ برمیگشتی میگفتی منم عاشق توام دیگ برادر شوهر نازنین هیچی نمیگف

داداشای منم مث بزادرشوهر تو کرمو ان

مست بودن
پسر عمه شوهرم شهرستان بودیم آب جو خورده بود
هی میگفت رها هرهر میخندید اسم منو میگفت شوهرم رفت ذغال بگیره نبود ب برادر شوهرم گفتم جمعش کرد

بنظرم حساس شدی شوهرت تو عالم مستی حرفی زده اونم برای همون با خنده جواب داده

سوال های مرتبط

مامان آرسام مامان آرسام ۱۴ ماهگی
مامان جانای قشنگم 🧸 مامان جانای قشنگم 🧸 ۱۴ ماهگی
سلام خانما خوبین 🖐️

بیاین که من امروز سخت ترین روز زندگیم بود مردم و زنده شدم اتفاق بدی واسه دخترم افتاد بدیش اینه من خودمو مقصر می‌دونم 😓😭😭
با خودم میگم تو وظیفت اینه که فقط مواظب بود باشی فقط باید حواست بهش باشه اگه چیزیش میشد من چه خاکی تو سرم می ریختم از صبح نماز میخونم و دعا میکنم و شکر میکنم که خدا مواظبش بود 🥺😭😣💔

اینجوری بود که خونه مادرشوهرم بودیم مهمون داشتن اونجا من روی نیز غذا خوری نشسته بودم تو آشپزخونه جانارو گذاشتم رو میز داشت با اسباب بازی هاشو بازی میکرد پدرشوهرم اومد خونه از روی نیز پاشدم که احوالپرسی کنم جانا فک کرد میخام برم با اینکه یک دستم به جانا بود خودشو پرت کرد افتاد از رو میز روی فرش به کرن ی صدایی کرد سرش و گردنش فک کردم خدایی نکرده شکست داد زدم که بچم خدااااااا 😭😭😭😭
همه اومدن شوهرم تو حیاط بود اومد سریع بغلش کرد من اون صحنه کور شده بودم تمام بدنم داشت می‌لرزید از روی زمین که برش داشتم بغلم کردمش قلبم از سینه داشت میزد بیرون شوهرم آوند گرفته ازم گفت چه جوری افتاد گفتم به سر گفت سریع باش بریم بیمارستان سریع سوار ماشین شدیم با مادر شوهرم رفتیم بیمارستان پرونده تشکیل دادن و عکس از گردنش و سرش گرفتن دکتر ماینش کرد
😓😭💔
گفتن خداروشکر خوبه هیچ مشکلی نداره. 🤲🧿
گفتن نیم ساعتی بشینید ببینم بالا نمیاره بهش شیر هم دادیم با آبمیوه خداروشکر خورد و بالا نیاورد بعد یک ساعت دکتر دوباره اومد ماینه کرد و عکس هاشو چک کرد دوباره گفت الحمدالله که خوبه و اتفاقی نیفتاده واسش 🤲🤲🥹

اومدین خونه بعد تقریباً دو ساعت خوابید و الآنم خوبه خداروشکر غذا شو میخوره بازی می‌کنه حالش خوبه
مامان ماهلین و تودلی مامان ماهلین و تودلی ۱۱ ماهگی
مشکلات بارداری و اقدام به بارداری من پارت پنجم .
خلاصه مثبت شد باورم‌نمیشد. شوهرم که هی میگفت دیدی میشه و اینا و من تا صبح خوابم نمیبرده . بالاخره شده بود بعد ۳ سال . صبح ناشتا ساعت ۶ روز پنج شنبه بازم بیبی چک زدم اونم مثل دیشب هاله شد و پر رنگ شد هی ، شوهرم گفت بیام از سرکار میریم سونو ، اومد رفتیم سونو دکتر گفت من چیزی نمیبینم ساک بارداری و اینا هیچی نیست اشتباه شده ، یا برو دو هفته دیگه بیا الان زوده ، چقدر حالم بد شد ، به بابام گفته بودم نرو سرکار میخوام بیام خونتون کار دارم که خب پیچوندم و رفتیم ولی نگفتم که چی شده . فرداش جمعه با ، بابام اینا رفتیم کله پزی ساعت ۷ صبح بماند که تا بابام نست من عوق زدم حالم بد شد بابام فهمید ولی چیزی نگفت ، بعد صبحانه رفتیم آزمایشگاه همه جا هم تعطیل بود😂😂 دیگه آزمایش دادیم ۸ صبح گفت ۱۲ به بعد آماده اس ، تا ساعت ۱۲ من جون دادم . دیگه ۱۲۴ هزار پیامبر رو قسم دادم .
ساعت ۱۲ زنگ‌زدن ، جواب رو برامون فرستادن و مثبت بود ....
ماهلین خانوم تو دلم بود ولی من زود برای دیدنش رفته بودم🥹🥰🥰😭