بچه های شماهم گریه میکنن ک برن باخالشون؟؟؟
نورا انقد گریع کرد یلحظه انگار نفسش رف ابجیم میخاس بره خونش گف نورا بریم اینم بدوبدو دنبال کلاه ولباساش گفتم ن ابجیم یک پسرم دارع۴سالشه هرچی گف ببرم مواظبم گفتم ن نورا هنوز داره دل میزنه هی میگ خاله خالع🥲دلم خیلی سوختتتت ولی ازیطرف به دلم نبود بره هم پیاده میخاس بره ترسیدم اتفاقی بیوفته دوتا بچه شر بخان پیاده برن هم توخونش باز کاریش بشع خودم قرارع ساعت۸برم خونش گفتم باشه باخودم میاد الانم خابش برد هی صدا فین فینش میاد🥺

خوب کاری کردی اگه میزاشتی می‌رفت دیگ بد یاد می‌گرفت هر سری عادتش میشد که گریه کنه

بچه باید بفهمه که همه چی به خاست اون نیست و یه جاهایی باید به حرف پدر مادرش گوش بده ولی من اگه خونه خواهرم نزدیک میبود میفرستادمش انقدر که اذیتم میکنه به کارای خونه نمیرسم تابستون بعضی روزا میبردمش خونه مادرشوهرم ولی الان معلمن میرن سرکار وقت ندارن

ن عزیزم کار درستی کردی
بچه گریه کرد الان بیدار بشه یادش می‌ره

یجا نوشته بود نباید فکر کنی در حق بچه ت کوتاهیی میکنی یا دلت نسوزه اگر کاری ک میکنی به صلاحش باشه

نه با هیچکس اجازه ندادم تاحالا بره.
چندبار پشت سر بقیه گریه کرد که بره خدافظی کردم اوردمش تو خیلییی جدی گفتم هرکی میره خونشون قرار نیست تو هی مشتش گریه کنی دوباره یکم گریه کرد دید فایده نداره بیخیال شد

الهي ولي كاره خوبي كردي چون خودشم بچه كوچيك داره اصلا اعتبار نيست حالا خودت ميبريش از دلش در مياد

هیچوقت نزار برع حتی با مامانت بخدا من با همسرمم‌ نمیزارم بره

مادر نمونه آفرین