از روزی که نی نی بدنیا اومد تا روز هفتم خواهرام پیشم بودن، بعدش مادرشوهرم اومد،همچنانم هست....راحت‌ نیستم اینجاس.
دوس دارم زودتر زندگیه سه نفرمونو شروع کنیم.
شما چه سختی هایی میکشید؟؟

بازم خداروشکر بنده خدا از زندگیش زده پیشت مونده،ببین این روزا فقط خاطره اش میمونه پس سعی کن قدرشو بدونی

بعد من رفتم بدون زردچوبه و زعفرون درست کردم و به اون قبلی اضافه کردم البته مادرشوهرم ازم خواستن و درست شد بالاخره اون کاچی.از منم پرسیدن گفتم خوبه،دخترت ناز نازی شده به دل نگیر.دلم براش تنگ شد دارم میگم. روابطمون خیلی رسمی بود اما خیلی دلسوزه بچه هاش بود.

خدابیامرزه مادرشوهرمو پارسال فوت شدن،البته دو ماه قبل فوتش، ده روز پیش دخترش موند زایمان کرده بود.الان،خواهرشوهرم میگه کاش سره یه کاچی که زردچوبه اش زیاد شده بود به مادرم غر نمیزدم و حسرتشو می‌خورد.اینو گفتم که قدر لحظاتی که پیشتون هستن و بدونی،ان شاءالله خدا طول عمر باعزت بهشون بده.

خیلی سخته من کولیک دخترم از ۱۵روزگی و ریفلاکس از یک ماهگی شروع شد تا دوماه خونه مامانم موندم الان خونه مادرشوهرم هستم اصلا نمیشه تنهایی حتی خودشونم تنهایی نمیتونن انقدر گریه میکنه و بی قراری

من تا دلت بخواد سخته فعلا رو سر سیسمونی چیدن . فعلا سر اسم بحث دارم😏

من مادرم ی روز بیمارستان موند دو روز خونم -برو خداروشکر کن

یکم زود نیست
من هنوز خونه مامانم و فعلا قصد رفتن ندارم

کمکت میکنه؟ببین اگه واقعا کمک میکنه بزار بمونه الان دلت میخواد سه تایی شین بعد وقت نمیکنی ابم بخوری اذیت میشی

اگر کولیک و رفلاکس داشته باشه بی نهایت سخته
خیلی خیلی زیاد
اگر نداشته باشه کارت خیلی راحته و اذیت کننده نیست من که رسما به خودکشی فکر میکردم

ببین خیلی خیلی سخته
انشالله که کولیک و رفلاکس نداشته باشه
ممکنه افسردگی داشته باشی نگران نباش تا ۴۰ ام تقریبا اوکی میشی