۱۰ پاسخ

وایییی دقیقا مثل من شدی واقعا درد طبیعی وحشتناکه من از سزارین میترسیدم ولی انقد درد کشیدم بدو بدو رفتم اتاق عمل

خلاصه، ماسک بی‌حسی قبول نکردم، چون خیال می‌کردم فشارع و قراره دردمو زیاد کنه. دیگع خودم قبول نکردم ورزش و ماساژ و اینارو، دردام واقعا غیرقابل تحمل شده بود، احساس عمیقی از مرگ تدریجی داشتم. زمانم از دستم در رفته بود. معاینه‌م کردن گفتن رسیدم هفت سانت. گفتن تا نیم ساعت دیگه زایمان می‌کنم. همه چی برا خودشون عالی بود، بهم قوت قلب می‌دادن. ولی بعد نیم ساعت گفتن برگشتم رو چهار چون ورم کردم. گفتن زور زدی نباید زور می‌زدی، گفتن باید رو تنفست تمرکز می‌کزدی. امپول و اینا زدن تا به وضع طبیعی برگشتم. جیغ نمی‌زدم چون توان نداشتم، ولی تنفسمو منظم نگه داشتم.
گذشت تا دوباره رفتم رو هفت سانت، گفتن زور نزنم و همکاری کنم سریع زایمان می‌کنم.
انقدر زجر کشیدم، دیگه اون آخرا صدامم بالا رفت. گفتن تکمیلی، وسایلا رو اماده کردن و گفتن حالا زور بزن😂 خدا اون روزو دیگه نیاره، چنان دردایی بهم می‌اومد که ارزو مرگ کردم. خلاصه. نترسونمتون، گذشت دیگه.
بعد یه عالمه زور زدن. گفتن زورا اولت خوب بود ولی الان تلاش نمی‌کنی، امپول فشار زدن. بعد گفتن بچه گیر کرده و الان خفه میشه. هی میگفتن زور بزن، اخرشم شکممو انقد فشار دادن که دیگه خودم بریدم، گفتم هر چی توان دارم می‌زارم یا می‌میرم یا بدنیا میاد. همه رو با زور اخرم غافلگیر کردم، بچه دنیا اوند، ولی جررررر خوردم. انقد ناگهانی بود که نرسید قیچی بزنن، یه دنیا بخیه داخلی و خارجی گرفتم. جهنمی بود، ولی یه ساعت بعد با پاها خودم رفتم بخش، اونم با کوچولوی نازم که بی‌نوا مونده بود تا بغلش کنم😪

😭واسه همینه طبیعی رو نمیخاااام

من از ساعت دو صبح تا ساعت سه و نیم درد داشتم. انقباضا موقع شروع هر دو ساعت بود، ساعت شش رسید به نیم ساعت. دوش گرفتم برا مواقع اضطراری، بعد ساعت ده رسید به رب ساعت. تحمل کردم تا ساعت سه که رسید به سه دقیقه. بعد رفتم بیمارستان، معاینه شدم گفت سه سانتی ولی سه سانت خوب، بعد بستری شدم. تشویقم می‌کزدن تا موقع درد رو تخت نباشم عوضش ورزش کنم، تنفس منظم برم. بشین پاشو کنم. دیگه دردام یه دقیقه یبار شد. می‌گفتن نباید زور بزنی، ماساژ میدادن، حتی اکسیژن با بی‌حسی بهم دادن

دختر همسایه مارو هم همین کارو کردن ، گفتن لگنش کوچیک بوده ، معاینه لگنی نرفته بودی ؟؟

چه زایمان ترسناکی

پارت بعدی پس من که مردم از دلشوره

وای چ سخت 🥺

🥲نگو که هم درده طبیعی کشیدی و هم سختی سزارین

یعنی درد کشیدی رفتی سز شدی؟

سوال های مرتبط

مامان پروفایل نگاه مامان پروفایل نگاه ۵ ماهگی
تجربه من از زایمان طبیعی😄
13 ام رفتم بهداشت و گفتم 40 هفته میشم امروز فردا تاریخ زایمانمه گفت میخوای برو زایشگاه رفتم اونجا معاینه کردن گفتن 3 سانتی بستری شدم ساعت 3 رفتم بخش زایمان با آمپول فشار دردام کم کم شروع شد معاینه کردن ک ی سانت بودم بخش ماما اشتباه کرده بودن تا ساعت 8 هیچ پیشرفتی نکردم همون ی سانت بود برام سوند گذاشتن ک دردام شدید شد ن خوابیدم فقط هی کمرمو فشار میدادم و گریه میکردم نفس های عمیق می‌کشیدم ساعت 7 صبح برداشتن معاینه کردن گفت 3.4 سانتی بعد برای اسپاینال گفتم گفتن الان ماما شیفت میاد معاینه میکنه اگ اوکی بودی برات میزنه ساعت نزدیکای 8 تقریباً اومد معاینه کرد 5 سانت بودم ک کیسه آبمو پاره کرد دیگ دردم غیر قابل تحمل بود همش حس فشار و کمر درد داشتم فقط محکم جیغ میزدم نمی‌تونستم تکون بخورم تا ول بده دردم متخصص اومد آمپول زد دیگ بی حس شدم دراز کشیدم برای ان اس تی و نیم ساعتی خواب رفتم یهو حس کردم مدفوع دارم ب خانمه گفتم نمیشه برم دستشویی گفت بزار معاینت کنم شاید سر بچست ک اره اومده بود پایین دیگ زور خودم زور زدم تا بیشتر بیاد بعد همه اومدن ن زور زدن هارو حس کردم ن موقع کشیدن ن برش و بخیه اینا هیچی نفهمیدم راحت بود اخراش ساعت 9:20 دقیقه هم پسرم به دنیا اومد با وزن 3500 🩵🤱
مامان مامان اوا مامان مامان اوا ۳ ماهگی
تجربه زایمان دوم
سلام خانوما من طبق آخرین سنو ک رفتم ۴۰ هفته گف آب دورجنین کم شده و منم تاشب کارامو کردم حمام رفتم راهی بیمارستان ۱۷شهریور شدم اونجا هم منو بستری کردن ۱۰ شب بستری شدم اول قرص زیرزبونی دادن بعد ساعت ۳ شب آمپول فشار زدن من دردام کم کم شروع شد ولی دهانه رحمم همچنان ۱ فینگر بود تا ساعت ۷ صبح ک شدم ۴ سانت و ماماهمراهم اومد خانم عادله حسینی بود برخورد خوبی داشت و مهربون بود خلاصه اومدن بهم بی دردی تو رگی زدن ک دردام واقعا از ۱۰۰ شد ۲۰ و شروع کردم ب ورزش ک یهو ضربان قلب دخترم پایین اومد و دیگه دوز دوم بی دردی نزدن گفتن خطرناکه.خلاصه ساعت ۹نیم بود ک دردام اوج گرفته بود و کم کم زور بهم میومد و معاینه ک کردن دیدن سر بچه دیده میشه خیییلی زورای وحشتناکی بود البته ک خدا کمک میکنه سریع اومدم پایین از تخت جوری بود ک دستم جلوم گرفته بودم و میگفتم نمیرم الان میفته بزور بردنم رو تخت زایمان و اونجا زور زدنام شروع شد با دوتا زور ساعت ۱۰ هدیه آسمونی خدا رو گزاشتن بغلم و من اون لحظه فقط خداروشکر میکردم.بعدم ک بخیه و فشار دادن های شکم شروع شد ولی می ارزید ب داشتنش.