رسیدیم بیمارستان معاینه ام کردم دیدن دهانه رحمم ۵سانت باز شده. کلی تشویقم کردن

که چقد نترس و شجاع ک دردای اصلیو خونه کشیدم😍

من همچنان پرانرژی بودم ‌فقط دم بازدم عمیق انجام میدادم. و به هر لحظه دنیا اومد

دخترم فک میکردم به هچی چیز دگی فک نمیکردم دردم عمیق میشد عطرمو بو میکشیدم.

یه دم عمیق🦄🫧

اینجام تو عکس داشتم ورزش میکردم انقد خوش اخلاق و پر انرژی بودم پرستاره ازم

عکس گرفته بود میگفت خیلی خوب راه و چاه طبیعی رو بلدی افرین🥹

اینجا داشتم ورزش میکردم اسکات میزدم رو تووو میشستم دردام واقعا شدید شده بود

افتاده بود به کمرم گفتم من دگ نمیتونم سرپا وایسم امپول فشارم زدن درازم دادن رو تخت

دایم درحال چکاپ بچه بودن کیسه آبمو پاره کردن دگ الان فقط بچه داشت تو شکم

ضربه میزد درد شدید ولی قابل تحمل. فقط ذکر حضرت فاطمه زهرا میگفتم صداش میکردم کمکم کن

و کمکم کرد. بهم روز میومد من زور میزدم. ….نفس عمیق دم و بازدم …

لحظهای شیرین خیلی شیرین که هیچوقت نمیتونی تو سزارین باشی این طعم قشنگ. زایمان طبیعی‌و

دم و بازدم پا تو شکم زور میزدم….

تصویر
۸ پاسخ

جونه آدم ب لب میرسه چی میگی واقعاااا ؟؟

عزیزمممم😍😍😍
وای ولی من هیچوقت برای ثانیه ای نمیتونم‌به زایمان طبیعی فکر کنم🥲

آفرین مامان قوی❤️ولی من فوبیای زایمان طبیعی دارم

والا من ۹ساعت تمام درد کشیدم دیگ داشتم جون میدادم نمیدونم فشارم بالا بود چی بود فقط هزیون میگفتم خمیازه میکشیدم همه چی برام مثل ی خواب و...هیچی واضح و کامل یادم نمیاد تازه ۳سانت هم بودم.تا بالاخره سزارین شدم.اما تا زمانی ک مرخص شدم همون گیج و منگی مونده بود تو بدنم

منم دلم طبیعی میخاد ولی میترسم

خیلییی دوست داشتم از ورزشام عکس و فیلم داشته باشم ولی چون نشتی داشتم لباسم پاره شد بود نگرفتم🥲

آفرین بهت 🥰🥰🥰😍😍

مبارکت باشه واقعآ راست میگی منم بهترین تجربه زندگیم بود

سوال های مرتبط

مامان نیلاجانم🥥🧸 مامان نیلاجانم🥥🧸 ۵ سالگی
بچه ها منم هوس کردم تجربه زایمان طبیعی مو بنویسم شاید واقعا برای کسی تجربه‌ام بدرش خورد🥹🐥

ساعت. سه صبح.سه شنبه بیست و یک فروردین با شکم درد بیدار شدم درد مث

فروریختن دهانه رحم موقع پریودی. دردی مث دلپیچه موقع. عذرخواهی میکنم موقع

اسهال دردی ک هر نیم ساعت میگرفت ول میکرد. دردام ادامه داشت من تو خونه راه

میرفتم نفس عمیق میکشدیم دم و بازدم

با هر نفس به دنیا اومدن دخترم فک میکردم به پایان رسیدن همه سختیا و استرسا.

تحمل درد برام راحت تر میشد

صبح شد. من بیدار بودم. استرس اینو فقط داشتم ک کیسه آبم پاره نشه. راه میرفتم.

دوش داغ میگرفتم تو حیاط خونه بابام اینا اسکات میزدم پله نوردی میکردم دردام رسیده


بود به ۲۰دقیقه یک بار هنوز میتونستم تحمل کنم🫧🤝. ناهار اونروز خونه مادرم

ابگوشت بود ولی من نخوردم واسه اینکه گفتم شاید زایمان کنم. امکان داره موقع زایمان

خودمو نجست کنم بجاش خرما میخوردم گردو که انرژی داشته باشم 🦋

ساعت شد ۳/۳۰بدازظهر دردام دگ پیوسته شده بود ولی به مادرم میگفتم من الان

بیمارستان نمیرم هنو خیلی زوده اینم بگم (من از۵ماهگی تا۹ماهگی کلاس امادگی زایمان

طبیعی میرفتم ) واسه همین خیلی اماده بودم باد بودم. ) ساعت۴/۳۰شد دردام رسیده

بود به یک ربع دگ با اسرار مادرم. ساک مو بستم روانه بیمارستان شدم داخل ساکم شیر

موز پسته و خرما گذاشتم ک تو بیمارستان بخورم انرژی داشته باشم برای زایمان🤲🏼عطر مورد علاقمم گذاشتم ک موقع درد بوش کنم حالم خوب شِ اینا واقعا تاثیرداش
ت
مامان دو عروسک👧🧒 مامان دو عروسک👧🧒 ۵ سالگی
مامانا پسرم دوشب قبل خون زیادی ازش رفت چی بدمش لبو انار گوشت موز اینا دادمش ولی رنگش هنوز زرد الهی بمیرم سوارتابش تو خونه بود مداد خواهرام ب دستش بود خودشو آویزون کرد تاب مسخره از قسمت جلو دراومد پسرم افتاد جیغ و گریه وقتی بلندش کردیم دیدیم صورتش غرق خون شده و از وسط ابروش پایین‌تر یه سوراخ عمیق شده از اون خون میاد وای خدا براهیشکی نخاد انقد امام رضا و امام حسین رو صدا زدم با یه وضعی رسوندیم بیمارستان چقدر خون ازش رفت طفل معصوم چشماشو از ترس بسته بود ۳ساعت بیمارستان بودیم هنوزم حالم بده ۵تابحیه خورد اون لحظه تو اتاق عمل ک من دست و پاشو گرفته بودم و شوهرم سرش رو تا تکون نخوره و دکتر آمپول بی‌حسی بزنه و بخیه کنه هیچوقت یادم نمیره خون می‌ریخت تو چشاش و توگوشاش سیاه و کبود شد از درد انقد گریه کردم و زجه زدم دکتر گفت خانم تو برو بیرون ولی کجا میرفتم سرخاکم بچمو ول کنم برم شوهرمم از من دلنازکتر دتست عش میکرد اصلا نکاه نمی‌کرد رنگ نداشت ب صورتش خداهیشکیو با بچه ش امتحان نکنه الهی هیچ بچه ای مریص نشه فقط میگفتم مادرت برات بمیره آخ قلبم