درد دل دوست داشتید نخونید، من پسرم 12 سالشه وواقعا رومخه، باباش اصلا اینجور نیست ، راستش از روز اول بد قلق بوده هر جور فکر کنید تا الان ومن واقعا از ایندش میترسم بشدت باهوش، بزرگتر از همسالانش از نطر جثه و فهم ولی ناسازگار، ینی من که مادرشم واقعا ازش ناامیدم وگاهی اصلا دوسش ندارم وازش متنفر میشم البته باباش هم طرفشه و ی جورایی سو استفاده میکنه، دلم میخاد ی مدت بذارمشون وبرم، چند سال پیش بخاطرش از شوهرم جدا نشدم الان حس میکنم اشتباه کردم بداخلاقی باباش کم بود اینم اضافه شده، انگار من خدمتکار تو این خونه حس بدی دارم نا امید میشم از پسرم، حس خیلی بدیه ، اغلب مواقع غالب هست در من بعنوان ی مادر عذاب وجدان میگیرم

منی ک فقط دعا میکنم بچه م ب باباش نره
شوهرم عین مادرش خودشیفته و بداخلاق و بی مهره
پسرم ظاهرش شبیه خودم شده کاشکی ذاتش هم مثل خودم باشه

گلم با این شرایط نباید مجدد باردار می‌شدی،و وقتت رو با کلاس و بیرون و... پر میکردی

من شوهرم خیلی خودخواه ولجبازه، ینی اگر ی چیزی گفت حق خلافش گفتن نداری اگر بگی درجا جبهه میگیره وحالا هنر میکنه بادوتا غر تمومش میکنه که جنگ خونین نشه، اصلا خونه نیست طوریه من نباشه راحت ترم چون حتا دخترم نصف شب بیدارشه استرس میگیرم الان صداش در میاد که از عمد بچه بیدار کردی من نخابم، تفریح وبیرون هیچ، ی کارمند سادس وحقوق من بیشتر از اونه همیشه واقعا وقتی پسرم باهام اینجور رفتار میکنه دیگه نمیکشم دونفر اینقدر اذیتم کنن

چون پشتیبان داره و شما تنها هستید نمیتونید کاری کنید جز ادانه دادن