بالاخره امروز هم گذشت با همه تلخی و شیرینی هاش
امروز دخملی اولین روز گودبای پستونکش بود
از صبح با خودم سرگرم کار شد عاشق کمک کردن ب مامان تو کارای خونست
این مه ی دستمال داشته باشه و من پیس پیس بزنم اون پاک‌کنه
خلاصه که تا بعد. از ظهر اینجوری سر کردیم هر بار رفت پستونک نصفه خودشو پیدا کرد آورد با اون زبان مخصوص خودش کلی بعد نشون دادن ب من غصه خورد بازی کرد و بعد پرت کرد گفت اه ( یعنی پستونک بد )
از صبح که برای غذا ب شدت بدعنق شد ولی از بعد بیدار شدنش ب طرز عجیبی همش گفت به به بده و من هربار جون تازه گرفتم با درخواست هاش
خلاصه که روز ب هر طریقی بود گذشت
تا آقای پدر اومد سریع رفت استقبال بعد شروع کرد تند تند صحبت کردن راجع ب پستونکش که نصفشو پیشی خورده 😂 بابا هم کلی همدردی مرد با دخملی

کشمش هرشب ده تا نهایت یازده میخوابه مستقل و در عرض چند دقیقه
ولی امشب از اون شبا بود ‌خداروشکر بداخلاقی و گریه نمیکرد ولی پستونکش رو میخواست بعد کلی رقصیدن و تاب تاب دیگه وقت خواب رسید ولی خبری از خواب نبود تا خود الان ده دقیقه لی میشه خوابید
خداروشکر روز اول بخیر گذشت فقط عیبش دیر خوابیدنش بود مه فکر کنم بعد چند روز عادت کنه
همسری کفت فردا شب تایم خواب با ماشین میبرمتون بیرون مه همونجا بخوابه و بیاریم بزاریم سر جای خودش تا کمتر اذیت بشه

دیگه تنها راهم ترک پستونک بود برای غذا خوردن خانمی
شنیدم سیری کاذب میده ب مغز بچه
امیدوارم شب بهونشو نگیره و بخوابه چون معمولا شب بکی دوبار بیدار میشد میخواستش در هرصورت من برا همه جیز آماده ام 😂😂😂

تصویر
۳ پاسخ

پستونک بدترین چیزی بوده که برای بچه ها ساختن ....

عزیزم از شیر گرفتی؟

عزیزممم چقد دختر داشتن شیرینه خداحفظش کنه براتون‌

سوال های مرتبط

مامان هیما💕 مامان هیما💕 ۱ سالگی
روز ۵: در طول روز اصلا سراغ پستونک رو نمیگرفت،خودم آوردم براش گفتم چیشد پستونکت؟گفت اه اه شده و خودش انداخت سطل آشغال ، به هرکی میرسیدیم میگفتیم ،مثلا مامان بزرگش داییش دوستاش ، به همه جلو خودش میگفتم پستونکش اه اه شده انداختیم بیرون،شب گریه کرد آب دادم بهش باز گریه کرد بغلش کردم رو پا گذاشتم هی گفتم پستونک نیست ولی قیامت کرد و پستونک رو گرفت!
روز ۶:به جای پستونک شبا هروقت بیدار شد یه دندونی دادم دستش،جیغ کشید پرتش کرد! هی بلند بلند گفتم هیما پستونک رو انداختیم دور! یکی دوبار اول قبول کرد خوابید دفه سوم ک از خواب بیدار شد دیگه بهش دادم راحت بخوابه.
روز۷:در طول روز که اصلا نخواست ، خودمم میگفتم میخوای بهت بدم میگفت نه اه اه! شب موقع خوابم که اصلا نمیخواست،در طول شب بیدار ک میشد میگفت آب و با گریه آب میخورد میخوابید و این شروع پیروزی من بود😁
روز ۸:کلا پستونک به فراموشی سپرده شده بود،درطول شب نق نق میکرد،تختش گهواره ایه،تکونش میدادم بلند میگفتم بخواب عزیزم و خودش میخوابید!
امروزم که روز ۹! امیدوارم بیدارشدناش تا صبح کمتر بشه و دیگه بخوابه! 😄
مامان مهدیار مامان مهدیار ۱ سالگی
سلام به همتون
خواستم تجربه واکسن 18ماهگی مهدیار رو بگم
روز سه شنبه ساعت 11مهدیار و حاضر کردم بهش یکم ایبوپروفن دادم (به استامینوفن حساسیت داره) و رفتیم بهداشت از اول تا آخر که برگشتیم کلا گریه میکرد به خاطر این که از بهداشت می‌ترسه بعد اومدیم خونه باهاش کلی بازی کردیم تا پاهاش میگیره بعد خسته شد و خوابید بعد نیم ساعت از خواب بیدار شد و شروع کرد به گریه به خاطر پاش همون موقع بچه های خواهرم اومدن خونمون و چون خیلی بهشون وابسته شده خوشحال شد و درد پاشو یادش رفت همون‌طور که پاش لنگ میزد باهاشون می‌رقصید و بازی میکرد خلاصه کلی تحرک داشت تا شب که یکم بهونه گیری میکرد بعد جای آمپول و ایبوپروفن زدم ب بعد آروم شد و سر موقع هم بهش ایبوپروفن میدادم که تب نکنه یه کم سرش داغ میشد ولی با یه بار شستن صورت خوب میشد آخر شب هم که خوابید اما تا میخواست به طرف چپ علت بزنه پاش درد می‌گرفت م دوباره به طرف راست بر میگشت منم که تقریباً از ترس این که تب نکنه تا صبح بیدار بودم صبح هم که از خواب بیدار شد شروع کرد به راه رفتن و بازی کردن خودمم باهاش شریک میشدم تو بازی تا بهونه نگیره نزدیک ظهر هم با باباش بردیمش با ماشین دورش دادیم و اومدیم خونه همه چی خوب بود تا اینکه شب برق قطع شد مهدیار هم که بشدت از تاریکی متنفره و غر میزنه به خاطر همین نزدیکی خونمون مراسم شبیه خوانی بود رفتیم اونجا بعد با بچه ها کلی بازی و بدوبدو کرد تا خسته شدو خوابش برد تا الآنم که خوابه و خدارو شکر مشکلی ندارن
در کل مرحله سختی نبود واسه مهدیار امیدوارم واسه همه ی بچه ها آسون بگذره
۱۴۰۴/۵/۱۵
مامان دوران مامان دوران ۲ سالگی
تجربه روز دوم از شیر گرفتن تا الان :
دیشب خیلی شب سختی بود😔پسرم طبق عادتش ساعت۴:۳۰ بیدار ش برای شیر من نزدیکش نشدم تا شیر نخواد خیلی گریه کرد شوهرم تا ساعت۵:۳۰ سرگرمش کرد تا بالاخره خوابید دوباره طبق عادت ساعت۸ بیدار شد و شروع کرد گریه کردن شوهرم سیبزمینی سرخ کرد یکم سرگرم شد خورد و بعد بریدمش بیرون تا نزدیکای ظهر تابش دادیم براش هندونه هم خریدیم اومدیم خونه موقع خوابش بود چون عادت به خوابیدن با میومدی داشت باز کلی گریه کرد منم پا به پاش گریه کردم😭خیلی سخته
با هندونه سرگرمش کردیم یادش رفت شروع کرد خندیدن بعد شوهرم بردش حموم بعد من سوپی که درست کرده بودم رو دادم خورد و بعد ناهار با باباش رفتن خوابیدن

واقعا دم شوهرم گرم خیلی داره همکاری میکنه دوشبه نخوابیده و مدام نگهش میداره نمیذاره من نزدیک شم که پسرمون من رو نبینه بهونه می‌می کنه ،امروزم نرفت سرکار و مرخصی گرفت موند و کلی کمک حالم شد
اگه امروز نبود اصلا نمیتونستم تنهایی از پسش بربیام🥺
مامان کشمش 👩‍👦 مامان کشمش 👩‍👦 ۱۷ ماهگی
سلام آخر هفتتون ب خیر و خوشی 🥰

در چه حالین

منکه از صبح بیدار شدم دخملی مقاومت ب خوردن صبحانش گل کرده بود ب هیچی لب نزد که بعد تلاش های پی در پی و شکست های پی در پی
گفتم بزار از ناهارش بیارم ببینم مشکل صبحانه است یا کلا بی میله ( کره مربا ‌تست و خامه و شیره و پودر مغزیجات )
نمیدونم اسم غذا شو کته بزارم یا سوپ که ی چیزی مابین دوتاشون بود ‌برنج و گردن گوسفندی با سیب زمینی و هویچ که برنج کاملا پخته و شفته اونارو هم کوبیدم له شد ریختم داخل برنج از کته آبکی تر بود که از اون ده قاشق تقریبا خورد بعدشم ی موز
فهمیدم صبحانه هارو ندوسته خانم خانما

بعد اونم چون کارامو کرده بودم دیروز و امروز کار نداشتم ب قول همسری کار ساختم با دخملی افتادم ب جون کابینت ها ی کرد گیری کردیم حسابی هم ب مامان کمک کرده کشمش کوچولو
فقط مونده اصل کابینت ها مه ریسکه با جوجه تمیز کردنش اون بخوابه بعد

همسری هم زنگ زده جویای نزدیک ترین مناسبت مختص آقایون شده
میپرسم چرا ؟ 🧐 میکه جعبه ابزارم شکسته 😂
عملا مستقیما گفت کادو جعبه ابزار میخوام

منم میرم بدون مناسبت امروز بخرم براش خوشحال بشه 🥹

سر پستونک جوجه رو قیچی کردم می‌خواد بخوابه داره زار میزنه 😂 من نمیتونم مقاومت منم میدونم
مامان شکر پنیر مامان شکر پنیر ۱ سالگی
شیر شب هم از چهار ماهگی شروع کردم و از نزدیکترین تایم به وعده شب شروع کردم مثلا پنج ماهگی که غذا خور شد شام می‌دادم بعد نیمساعت شیر و بعد نیمساعت خواب و بعد به ترتیب از نزدیکترین تایم به وعده غذایی شروع به خذف کردم مثلا ده شب رو آب میدادم یک یا دو بامداد رو شیر میدادم بعد کم کم تایم گرفتم از ۱۵ دقیقه شروع کردم و هر سه شب دو سه دقیقه کم کردم تا تایم ۵ صبح که طرفای شش ماهگی بود و واسه دندون و مشورت با متخصص خواب این وعده تا حوالی یازده ماهگی ادامه داشت تا حذف کلی با همون شیوه قبلی شیر روز هم دخترم پنج‌وعده می‌خواد که با بازی و … دو نه دونه حذف کردم البته دخترم خودش تایم شب قبل خواب رو اول حذف کرد چون غذا و آب می‌خواد دیگه شیر تمایل نداشت و کم کم شیر پاستوریزه توی لیوان نی دار بهش دادم تا حس نمیدن درش ارضا بشه و سینه نخواد
البته دختر من یکساله ک شد پنج وعده در ۲۴ ساعت شیر می‌خورد که با آمادگی خودم و دخترم و با توجه به تحقیقات که شیر بعد یکسالگی ارزش غذایی نداره و صرفا یک عادت هست این پنج وعده رو شروع به کم کردن کردیم چون بچه یکساله نهایتا سه وعده شیر باید بخوره و کم کم با پیشنهاد جایگزین مثل میوه های آبدار و خنک و شیر گرم پاستوریزه تو لیوان نی دار و بازی و سرگرم کردنش وعده ها رو کم کردیم و سیزده ماهش که بود خودش کلا دیگه شیر نخورد و الان شیر پاستوریزه می‌خوره