تجربه زایمان پارت 1
خب من باکلی ترس واسترس ساعت9صبح اومدم بیمترستان تاتشکیل پرونده دادیم ودکترم اومدطول کشید.
من ازسوندوامپول بی حسی خیلی میترسیدم چوم تجربه زایمان اولم بیهوشی بودش.
ازتجربه وصل کردن سوندبگم فقط وقتی واژن روبازمیکنه سوزش داره بعدش دردنداره اصلافقط من بعدازوصل کردنش احساس خوبی نداشتم فکرمیکردم همش دستشویی دارم.
تجربه آمپول بی حسی هم ک بگم خیلی میترسیدم ولی دردنداشت اصلادقیقا مث آمپول زدن بودیک ثانیه فقط احساس میکردی اونم جایی ک سوزن وداخل کمرمیکردن ک بی حس کنن.
بلاخره کارهام تموم شدراس ساعت12:30ظهرخابیدم روتخت شایدباورتون نشه ولی بااینکه بی حس بودم همه چیزومیفهمیدم فقط دردنداشتم بخیه زدنش برش شکم فشارشکم همروفهمیدم به دکترم میگفتم من حس میکنم میفهمم فقط دردنداره دیگه اخریک چیزی زدن ک گیج شدم به مدت بیست دقیقه که کمترحرف بزنم چون واقعامیفهمیدم چیکارمیکنن

۳ پاسخ

منم کلا همه چیو فهمیدم ولی چون لرر داشتم بعد اینک بچه رو برداشتن آرامبخش بهم زدن

منم دقیقا بی حس بودم ولی پسرمو کشیدن بیرون فهمیدم

خب خب خب

سوال های مرتبط

مامان نیارا🎀👶🎀 مامان نیارا🎀👶🎀 ۴ ماهگی
سلام بریم ازتجربه سزارینم بگم🥲✌️
زایمان من کلاخیلی همچی یهویی شد بخاطراینکه آب دوربچم کمه شده بوداورژانسی شدم ۳۶هفته ۵روززایمان کردم
وقتی رفتم زایشگاه چون دکترم اومده بودمنو۵دقیقه آماده کردن فرستادن اتاق عمل سونددردنداشت فقط اون سوزشش منوکشت خیلی بدبود فکرمیکردم جیشم داره میریزه بیرون🤣دگ بردن اتاق عمل آمپول بی حسی زدن بعدگفت پاتوبده بالامنم میدادم بالا بی حس نمی‌شدم بازدوباره آمپول بی حسی زدن تابی حس شدم🥲🥲
دگ شروع شدتاصدای بچم اومددکتربهم نشون دادگفت نگاه چقدکوچولوه🥺بعدگفت شانس آوردی بچه هیچی آب نداشته😥بعدمن خابیدم بیدارشدم دیدم تموم شده بعدازچندساعت دیدم دردام داره شروع میشه بی حسی داشت میرفت ک گفتم برام شیاف گذاشتن خوب شدم نگم ازاولین راه رفتن خیلی سخت بودم جای بخیه هامیسوخت 😬😬
خونه ک اومدم سردردهای عجیب ووحشتناکی اومدسراغم ک تاالانم ادامه داره
اینم ازتجربه من
بخام ازسزارین بگم همچی خوب بودتنهاچیزی ک منوخیلیییی اذیت کردسردرده ک تاالان داغونم🥲
مامان توت فرنگی🍓 مامان توت فرنگی🍓 ۷ ماهگی
مامانا بلاخره فرصت شد منم تجربه زایمانمو بگم
کلی تایپ کردم دستم خورد پاک شد
من خیلییی از زایمان(هم طبیعی هم سزارین)میترسیدم
زایمانم بیمارستان نیکان سپید بود
روز زایمان پرسنل بلوک زایمان بی نهایت مهربون بودن
وارد اتاق عمل ک شدم دکتر بیهوشی خیلی خووب بی حسی رو تزریق کرد جوری ک اصلا احساس نکردم
پرده رو جلوی صورتم نصب کردن و… متخصص بیهوشی همچنان بالای سرم نشسته بود و باهام حرف میزد
داشتم از ترسام بهش میگفتم چون شنیده بودم بعضیا دیر بی حس میشن و وقتی دکتر تیغ رو میکشه روی پوست شکم احساس میکنن..من میگفتم و اون بنده خدا هم میخندید..چند دقیقه گذشت من همچنان منتظر بودم یه تیغی چیزی حس کنم ک متخصص بیهوشی گفت خب داشتی میگفتی از چی میترسی؟؟😂همین ک دهنمو باز کردم گفت الان یه فشار احساس میکنی و چند ثانیه بعد صدای گریه دخترمو شنیدم😭😍 بی اختیااار فقط هق هق گریه میکردم😭 و صدای دکتر که میگفت هزااار ماشالا چقدر تپلهه😅😍و اونموقع بود ک دلیل کمر دردای عجیب و غریبم رو فهمیدم😂 چند دقیقه بعد لپاشو به صورتم چسبوندن و اون لحظه بیشترین آرامش زندگیمو دریافت کردم 🥺❤️❤️
مامان فرفری 👶 مامان فرفری 👶 ۴ ماهگی
میخوام تجربه زایمانم رو براتون بگم
پارت اول
من سزارین شدم، روزی ک رفتم بیمارستان پذیرش شدم تا دکترم بیاد واسه عمل، رفتم زایشگاه لباس دادن عوض کنم و بعد اومدن سوند وصل کردن، اولش فقط سوزش و درد داشت واسم ولی کم کم عادی شد، بعد یساعت اومدن ببرنم اتاق عمل خیلی میترسیدم چون من فوبیای بیمارستان دارم و دست و پام میلرزید، رفتیم تو اتاق عمل و دکتر بیهوشی ک اومد بالا سرم بهش گفتم فقط بیهوشم کنین گفت بی حسی بهتره و مواد بیهوشی ممکنه روی تنفس بچه اثر بذاره و فلان، اما من چون میدونستم دکترم عملاش ده دقیقه فقط طول میکشه بهش گفتم یه موادی بزنین ک تو فاصله ده دقیقه از جفت رد نشه و روی بچه اثر نذاره، خلاصه اون میخواست من بی حسی رو انتخاب کنم اما من قبول نکردم اونم گفت من بدون رضایت خودت بی حست نمیکنم پس بیهوشی بهش بزنین. وقتی به هوش اومدم تو ریکاوری بودم و یادمه فقط با ناله و درد به هوش اومدم، نیم ساعت نگهم داشتن بعدش منتقلم کردن ب بخش.
بقیشو تاپیک بعدی میذارم.