پارت۳ پارت اخرتجربه زایمان... ببخشیددیرشدچون وقت نمیکنم...
مامااومد بهم گفت افرین خیلی خوب پیشرفت کردی دردت گرفت فقط زور بزن اروم شدی نفس بکش.. منم همینکارو میکردم حالا مگه اون سانت بازمیشد😐🤣میگف حتماباید مدفوع کنی تابچه بیاد ولی مگه من مدفوع داشتم😑یبوست بودم کلا هرچی زور میزدم انگاه نه انگار بعدکلی زور تونستم مدفوع داشته باشم چقدرم خجالت کشیدم... بعددیگه دکتر وماما ویه پرستار اومدن بالاسرم دونفرشون شکممو فشارمیدادن یکیشو هواسش به بچه بود فقط میگفتن زور بزن منم اینقدر دردداشتم هرچی زور میزدم انگار نه انگار. هعی دکترم میگفت بچه سرش معلومه باتمام وجودت زور بزن یعنی باتمام وجودم زور میزدم یلحظه احساس کردم کل بدنم خالی شده انگار رفتم اون دنیاوبرگشتم. وصدای گریه بچم اومد🥺ساعت۶و۴۵دقیقه صبح روز جمعه ۷اذر پسرم بدنیا اومد😍♥️
دوستان من بخاطر شرایطی که برام پیش اومد نتونستم برم پیش دکتر خودم چون راه دور بودوبیمارستان بهم اجازه نمیدادومیگف بااجازه خودتون بایدبرید.. چون یکسره ازم اب میومد وخیلی اذیت بودم وبیمارستان فاطمه زهرا رباط کریم زایمان کردم.فراتر از حدانتظارم بودچیزایی که درمورد این بیمارستان وشنیده بودم وخیلی عالی بود هم زایشگاه هم بخش زنان همجوره هوامو داشتن هر لحظه سرمیزدن بهمون...

دقیقا منم زایمان اولم بیمارستان فاطمه زهرا بودم همه چی عاالی بود ولی همه بهم میگفتن چطور جرات کردی رفتی اونجا برای این زایمانم همه گفتن برو اکبرآباد اونجا خوبه و آله وبله و... ازاین جورحرفا رفتم اکبرآباد ی نه که بگم بد بود اونجا همه چی عالی بود ولی دکتر خیلی عجله کرد و بدجور برش زد بخاطر این ناراحتم الان ۲۰ روز شده هنوز جای بخیه م درد میکنه و خوب نشدم

بی حسی موقع بخیه دکترت برات نزد؟

انشالله خوش پا قدم باشه
دعا ما ها هم راحت زایمان کنیم