رفته بودم باغ کتاب هیما رو بردم خانه بازی
همزمان با ما یه پسر بچه اومد ۲ سالش بود تقریبا هم سن هیما
از وقتی اومدم قشنگ نشست یه جا شروع کرد به بازی کردن با اسباب بازی‌ها از جاشم تکون نمی‌خورد مامانشم که یه دور رفت پیشش نشست به مامانش گفت برو می‌گفت نیا پیش من
حالا هیما دائماً دست منو گرفته بود و به من می‌گفت بیا با همدیگه باید بازی کنیم و اصلاً تنهایی بازی نمی‌کرد!
به مامانش گفتم چیکار کردی انقدر راحت با خودش بازی می‌کنه گفت هیچ کار خاصی نکردم ولی از بچگی کلاً خیلی مستقله و خودش بازی می‌کنه به منم میگه دخالت نکن ی می‌گفت من خودم برای اینکه احساس کنه که من پیششم هی میرم پیشش می‌شینم ولی پسرم دائما خودش دوست داره با خودش بازی کنه منم کلی می‌تونم آشپزی‌های رنگی و جالب انجام بدم!!!
یعنی عمیقاً بهش حسودیم شد و اونجا بود که فکر کردم یعنی فقط هیما اینجوریه؟! الان مثلاً نمی‌ذاره من روی مبل بشینم میگه باید روی زمین بشینی کنار من تا من یکم بازی کنم تازه اینکه خیلی خوبه معمولاً همش میگه بغلم کن یا بیا باهام بازی کن🥲

تصویر
۱۱ پاسخ

مقایسه نکن عزیز دل
بچه با بجه فرق داره
همنجور که یکی جاقه یکی لاغر یکی بلند یکی کوتاه.و......‌‌
خصوصیات احلاقیم فرق می کنه

دخترمنم خیلی بدتر اینه
ولی خب هر بچه‌ای یجوره
عوضش در اثر این کنارش بودنا کلی چیزی یاد گرفته و از همسن و سالاش جلوتره

پسر منم بدون من حتی ثانیه ای بازی نمیکنه دائم بهم چسبیده
خدا نکنه یه لحظه تو خونه بشینم، سریع میاد آویزون سینه م میشه تا بتونه شیر میخوره

بچه ها متفاوتن
هيما برونگرا و اجتماعيه احتمال زياد
اون پسر بچه دورنگرا
نه اون بده نه اين اوناهم مثل ادم بزرگا متفاوتن باهم
من خودم عين اون پسر بچه بودم، درونگراى درونگرا ولى هميشه اطرافيان فكر ميكردم مشكل غرور و خود برتربينى دارم، بستگى داره از چه جهتى نگاه كنى

هربچه ای یه جوریه اصلا مقایسه نکن بچه منم مدام چسبیده بهم اما حسودی نکن از این چن سال کوچیکیش لذت ببر 🌹🌹

مقایسه نکن پسر منم پدر منو در آورده همش میگه پیشم باش بغلم کن تو اتاق میرم پشت سرم میاد آشپزخانه میرم هر جا برم پشت سرم میاد اونم گریه کنان ..کاش فقط اشک مبریخت جوری گریه میکنه انگار یه بلایی سرش آوردی..با بدبختی خونه جمع میکنم یا آشپزی میکنم . گلاب به روت نمیتونم دستشویی برم تا شب ک باباش بیاد خودمو نگه میدارم ...دو سه ماه پیش از درد کلیه افتادم خونه مادرم بچه امو برد خونش شوهرمم بالا سرم بود...اصلا نمیتونستم از جام بلند شم...الانم خیلی عصبی و پرخاشگر شدم ...بچه ها باهم فرق دارن بچه من و شما وابستگی زیادی به مادر دارن و احتیاج محبت دارن ...درسته سخته ولی بدون خیلی زود آدم دلش برای این موقع ها تنگ میشه ...خیالت راحت اکثرا شرایط تورو دارن شایدم بدتر ...فقط خدا به مادرا صبر بده ک بلایی سر بچه نیارن خودشونو کنترل کنن ...خدا قوت مادر مهربون

دختر منم دایم میگه من و بغل کن و با من بازی کن البته جدیدا خیلی بیشتر شده

تصویر

اره بعضی بچه ها خیلی مستقل هستن دختر خواهر من با پسرم ۶روز اختلاف سنی دارن اون ماشالله کامل مستقل خودش بازی میکنه غذا میخوره ‌کلا آرومه از نوزادی اینجوری بود تا گشنه ش نمیشد اصلا صداش نمیشنیدی خواهرم میذاشتش داخل تشک بازی خودش بازی میکرد
ولی پسر من بر عکس کامل وابستع شدید

دختر منم همینجوریه همش میگه بیا باهم بازی کنیم و واقعا خیلی وقتا از دستش عصبانی میشم .وقت هیچ کاری رو ندارم اینجوری🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️

هیدا هم دقیقا مثله هیما جانه

دختر و پسر که روحیاتشون فرق داره عزیزم

سوال های مرتبط

مامان ستاره 🌟 مامان ستاره 🌟 ۱ سالگی
تازه داریم میرسیم به مراحل هیجان انگیز بچه داری که دیگه خودمونم میتونیم باهاشون بازی کنیم🥹چقد دلم برای خمیر بازی کردن تنگ شده بود
من مامانم شاغل بود همیشه منو مهد کودک شهر بازی پارک همه جا میبرد که حسرت نخورم ولی خودش هیچ وقت جون نداشت باهام بازی کنه حقم داشت خونه داری و سه تا بچه و سرمار جونی برای ادم نمیذاره
من همیشه حسرت میخوردم میگفتم چی میشد مامانم باهام خاله بازی میکرد باهام نقاشی میکشید یا تو درسام کمکم میکرد ...
همیشه مامانم ازم تعریف میکرد میگفت فاطمه خودش به خودش دیکته میگه خودش با خودش بازی میکنه اصلا منو اذیت نمیکنه ولی هیچ وقت نفهمید پشت اینا حسرته این شد ک من با اینکه یه کار و جایگاه شغلی خیلی خوب داشتم به محض حامله شدن استعفا دادم کلی سرزنش شدم همه گفتن بچه یذره جون کرفت بازم برو ولی رو حرفم موندم و کفتم من فقط میخوام مادر باشم از این ب بعد الان یروزایی پیش میاد ک خستم کلافم حال ندارم با بچم بازی کنم ولی اکثر مواقع انرژی میذارم براش
واقعا ادم تا مجبور نباشه نباید کار سخت انجام بده بنظرم بهترین کار برای خانوما انلاین شاپ داشتن یا تدریس کردنه کار اداری کار خانوم نیست و خیلی فرسایشیها