۸ پاسخ

از بچه دو ساله انتطار نداریم حرف گوش کنه ولی از مادر بچه دو ساله انتطار میره وقتی خونه کسی دعوته ولو عزیزترین کس باشه اجازه نده بچه به کابینت و قابلمه و ...دست بزنه

اون ازبس ب بچش گفته نکن دست نزن بچهه عادت کرده
ما نمیگیم

بچه ایی ک تو کودکی ازادی عمل داره تو بزرگیش ازمون خطای کمتری داره

دوسال دیگه بچه خودشو ببین آویزونه در کابینه. اونم بچم 3 4 سالشه کرماشو ریخته😅حالا میشینه یه گوشه بازیشو میکنه. بچه 1تا 2 سال فقط دنبال کشف و کنجکاویه....نیکانم همینجوریه من همش دنبالشم خونه خواهرمو مامانم اونا بهم میگن ما راضیم بریزه باز کنه تو کارت نباشه خونه هیچکس دیگه ای نمیرم

از نظر من چه عمه چه خاله چه مادر شوهر چ مامان خودت....اقا هر کی یه اخلاقی داره...سعی کن اینجور مواقع حتی الامکان که بچه میگیم سرش نمیشه کنجکاوه...تذکر بده...حتی اگه میدونی بچت گوش نمیده تو تذکر بده از اون جا دورش...خب حالا طرف دوس نداره به وسایلش دست بزنی..ینی چی سریع بهتون بر میخوره...خب هر کی یجوره...اگه خواهرت ادمه مهربونیه صبوریه قرار نیس عمه اشم همونجور باشه..قرار نیس چون عمشه بس بزار همه کل خونه رو بهم بریزه چون برادر زادشه...یکم فکر خوبه...اگ الان مادر شوهر بیاد سرک بکشه تو زندگی میشه ادم بده هزار تا چیز میگین...ولی چون بچس حق داره بره همه جا رو کنفیکون کنه...چی میگین

بهش لگو عمه ای مثلا ،حال مردی بچه دست زد ،بچه های من اینقدرخوب تربیت شدند که نگو ونپرس ،هنوزم که هنوزه اون که ۲۵ سالشه ،اون که ۱۸ سالشه ،واین که دوسال خونه ی عمه وخاله ومادربزرگ راحت راحتند،،همه هم دوسشون دارند
خواهرشوهرم که زنگه میزنه مخصوص میگه بیارش خونه م ببینمش ،بااینکه خودش یه بچه چهل روزه داره

ببین عزیزم تربیت بچه بعد هفت سالگی شکل می‌گیرد
تا دو سال باید به بچه نگی نکن دست نزن
ما اینقد سخت میگیریم که نمیتونیم راحت بذاریم ما خیلی کوتاهی کردیم در حق بچه هامون
ای کاش روان ما سالم بود تا هیچ مادر و هیچ بچه رو قضاوت و مقایسه نکنیم



خیلی غلط کرده خواهر شوهرت اصلا نذار کسی بچتو مقایسه کنه

اتفاقا بچه ای ک استقلال داره و میتونه هرکاری میخاد انجام بده یه تربیت سالم داشته و یه بچه کاملا سالمه

سوال های مرتبط

مامان شاهان مامان شاهان ۱ سالگی
من ۴سال ازدواج کردم دوسال اول اصلا ب خانواده شوهرم رو نمی‌دادم الآنم همین طوره اما با وجود بدنیا آمدن پسرم مجبور شدم یه سری رفتارامو کناربزارم ن اینکه باهاشون راحت باشم چون توی یه حیاط زندگی میکنیم در خونه ک باز میشه پسرم سریع می‌ره خونشون یا داخل حیاط پسرم نوزاد بود پدرشوهرگاوم همش میگفت قد شاهان کوتاه میشه غیر مستقیم میگفت بعد ک بزرگترشد دوباره گفت چند بار شوهرم بهش حرف زدم منم بهش گفتم اما گاو تا امروز سرپله مادرشوهرم نشسته بودم پسرم ۲۲ماهش دوچرخه داره اما هنوز پاش نمیرس ک رکاب بگیره من ب پسرم گفتم الان پات نمیرس ک بزنی یکم بزرگترشدی یاد میگیری دیدم پدرشوهرم میگه قدش کوتاه دیگه بتو رفته گفتم باید افتخار کن ک بمن بره شبیه من باش حداقل هرچیزی و باعقلم میسنجم بعد حرف میزنم قدمم خیلی کوتاه نیست ۱۵۹
خیلی از حرف زدنش بدم آمد همسرمم بود چیزی نگفت باید بشم همون آدم اولی ک تازه عروس بودم الان طوری شده هرچی دلشون می‌خوان میگن نفهم گاو قبلا یه سلامم ب زور بهشون میکردم خیلی براشون احترام قاعل بودم اما واقعا آدم بد باش خییلی عزیزتر تا اینکه نیمتو برای کسی بزاریو احترام بزاری
مامان هانا مامان هانا ۱ سالگی
ب شدت ناراحتم. مامانم با داداش بزرگم دو طبقه مجزا میشینن. خونه منم نزدیکه بهشون. بعد دو شبه میرم خونه مامانم داداش بزرگم بخاطر هانا تیکه بارم میکنه قبلا خیییییلی هانا رو دوست داشت. الان حس میکنم مث قبل نیست اصلا بغلش نمیکنه باهاش حرف نمیزنه کلا انگار هانا وجود نداره. سر این چیاش ناراحت نیستم من اصصصصلا خونه داداشم نمیرم اون بیشتر خونم میاد بعد دیشب هی تیکه میپروند ک ادب یاد بچت بده سر سفره نیاد گفتم محمد من خیلی ب هانا میگم ولی هنوز درکشو نداره امشبم خونه مامانم بود خودش گوشیشو داده دست پسرش بعد هانا هم گوشیه منو میخاست من ندادم گریه میکرد بعد همه میگفتن دخترتو بگیر نازش بده داداشم میگفت ولش کن بزار گریه کنه خوب کاری میکنی دستش نزن گفتم محمد تو هم گوشیتو بگیر گفت من فقط شبی یک ساعت میدم بعد پسرش خیییلی هانا رو میزنه چهارسالشه با مشت خیلی محکم میکوبه تو شکم هانا یا انگشتای هانا رو برعکس میکنه.ولی من هیچی نمیگم چون بچس اما ناراحت میشم ننه باباش واکنشی نشون نمیدن. امشب اسباب بازیه هانا رو گرفته بود کنار باباش نشسته بود بعد هانا رفت پس بگیره بگه داداشم نداد بعد هانا با گوشی اومد پسر داداشمو بزنه نتونست ولی پسر داداشم با مشت کوبید تو شکم دخترم بعد من ناراحت شدم گفتم مهدی اسباب بازیشو پس بده داداشم برگشت گفت هانا پسرمو زد گفتم خب اسباب بازیشو میخاد بعدشم پسر تو زدش بهش برخورد رفت بالا بچشم برد خانومشم رفت خدایی زور داره رفتارش
مامان شاهان مامان شاهان ۱ سالگی
خانما امشب مهمونی دعوت بودیم و همسرم اصلا راضی نبودک بریم دیگه ب اسرار من رفتیم پسرم بعدظهرا عادت داره ک بخوابه یه سر رفتیم خونه مادرم دیگه فقط یه ساعت بعدظهرپسرم خوابیدوبیدارشد با گریه بازم خوابش میومد داخل ماشین ک رفتیم یکم بعدش تا مقصد خوابیده بود بیدار شد بعد رفتیم داخل خونه و پذیرایی کردن پسرمم آلوچه دوتا خورد ازگیل دوسه تا خوردو خیارو بشیرینی هرکاریم میکردم ک نخوره باز می‌رفت بعدشام آوردن پسرم نخورد شامو فقط زیتون خورد زیتونشم عروسشون آب نزده بود همینجوری ببخشیدا مثل گاو آوردوسط پسرمم مدام میخورد بعد یک ساعت بعدش گفت شکمم درد می‌کنه یکم نبات دادم مشخص بود ک حال نداره داخل ماشین بالا آورد
آمدیم ک خونه یکم درازکشیده بود باز بالا آورد خیلی ترسیدم ک این ویروس نباش جاریم آمد با عروس خالم روبوسی کن گفت من سرما دارم بعد ک من داخل اتاق بودم دیدم جاریم میگه فلانی سرما داره بنظرتون فردا پسرمو دکترببرم خیلی میترسم دارم دیوونه میشم الان گرفته خوابیده
مامان آریا😍 مامان آریا😍 ۱ سالگی