۶ پاسخ

منم سر دخترم کلا گریه می کردم هیچی غذا نمیخوردم بعد چند وقت خوب شدم نگران نباش

عزیزم منم هم سن شمام همینطوری بودم سعی کن تا چن وقت مامانت ایناپیشت باشن کمتر فکروخیال میکنی
یکم ک بگذره خوب میشی
سعی کن ب چیزای خوبشم فک کنی
ما نهایت ی سال دیگه یکم سختی میکشیم زودی بزرگ میشن فاصله سنیشون باهامون کمه مث ی رفیق برات میشه وخیلی چیزای خوب دیگه..
من ک نفهمیدم اینقد زودمیگذره الان آوا خانومم ۴۰روزشه🥺🤌

ما رفتیم آزمایش بگیریم از پسرم روز هشتم بعد ما یه بچه دیگه آوردن خیلی گریه کرد ... من حتی نتونستم گریه اونو تحمل کنم انقد تو آزمایشگاه با صدای بلند گریه کردم همه فکر کردن من مامان اونم، اولین حمومی که مامانم برد روز هفتم بود و من نشستم گریه کردم ، اولین بار که پسرمو گذاشتم پیش مامانم رفتم بخیه هامو بکشم تا رسیدم مطب دکتر گریه میکردم اینارو گفتم بدونی تنها نیستی .... این حالت ها طبیعی فقط کنترلشون کن اجازه نده اونا تورو کنترل کنن این افکار میاد و می‌ره دائم با خودت بگو من حالم خوب میشه همه چیز درست میشه

منم خیلی گریه میکنم
دلشوره اضطراب عجیبی منو میگیره خیلی احساس تنهایی میکنم .
تازه من هفته اول همش داشتم بامادرشوهرم دعوا میکردم که حالمو خیلی بدتر کرد

بخودت قول بده یکم که بچت از اب و گل دراومد بری دنبال علاقه ای که درآمد داشنه باشه، تضمینی حالت خوب میشه و به آینده امیدوار میشی

منم اینجوری بودم دقیقا عزیزم چند هفته بگذره بهتر میشه

سوال های مرتبط

مامان فندق مامان فندق روزهای ابتدایی تولد