۴ پاسخ

پسر من جمعه با گوشی چنان کوبیدم تو دهنم
لب بالا و پایینم پر از خون شد
بعد خودش ترسید گرفت خوابید

منم دندون میگیره تمام دستم کبوده فقط من
بخوابم چنان خودشو رو شکمم میندازه هرچی میگم بردتر میکنه
کلا اخلاقاش بد رو مخ شده

عزیزم نقطه ضعفتو فهمیده چهار بار ک کلا بی اهمیت و توجه باشی ب رفتارش دیگه انجامش نمیده

دقیقاپسرمنم براجلب توجه یامشت میزنه چشمم یاموهام میکشه یعنی اگربراخودم بشینم بامن اینکارارومیکنه 🥲همش براتنهاییشون وجلب توجه کردنه فقطم بامن این کارمکنه

سوال های مرتبط

مامان بارانا مامان بارانا ۳ سالگی
میگما سلام. من دیکه از ترس نمیتونم به پسرم پماد بزنم.بخدا تا میشورمش میارم پوشکش کنم جیش میکنه.یعنی بسکه شستم کلافه شدم.تا الان داشتم میشستم تازه روفرشی و پتو خودمو گذاستم فردا بدم بیرون بشورن. خب چکار کنم انقدر میشاشه. اخ... پشتشم له شده بسکه دم به دقیقه پی پی میکنه نمیشه پماد بزنم باید اگر داخل حوله پاخسکنی جیش نکرد سریع ببندمش. پارچه هم میندازم اونجاشها اما فایده نداره بازم میبینی از پهلوهاش یهو جیش ریخت پایین‌.دیگه رسما روانی شدم. دوسم گفت اب سرد یه کمی بگیر کف پاهاش یا روی آلتش رودی داخل روشویی جیش میکنه دیگه داخل خونه جیش نمیککه.اولش چندبار گرفتم جیش کرد داخل روسویی اما دیگه زورکی باید چتدبار بگیرم انقدر گریه میکنه جیش کنه بیشتر وقتها هم نمیکنه میاد داخل خوله میکنه. خودمم عذاب وجدان گرفتم با گریه جیش میکنه داخل روشویی اما واقعا کلافه شدم پشتش و بیضههاش له شدن اخه چطوری پماد بزنم.تو رو خدا راهکار بدید.شما واقعا چکار میکتید پسرتون رو.من با دخترم این مسکل رو نداشتم نهایت یه کمی جیش میکرد داخل همون پوشک جایی هم نمیریخت.اما پسزم فوراه میزنه حتی پارچه هم میندازم از یه حایی میزنه بیرون داخل پوشک نمیریزه وقتی دارم چرب میکتم.
مامان آیهان مامان آیهان ۴ سالگی
امروز اولین روز مهد پسرم بود ، بدون من که نموند من تمام سه ساعت رو کنارش بودم ، بعد خجالت میکشید اصلا حرف نمیزد یا اگر حرف میزد خیلی آروم پیش من حرف میزد که مربیشون اصلا صدای اینو تو این همه بچه نمیشنید ، بعد بچه ها چون این از همه کوچیک تر بود و خجالت میکشید و حرف نمیزد یکیشون که خیلی بی ادب بود هی میگفت من از این خوشم نمیاد پیش من نشینه بقیه هم به تبع اون همین حرف رو زدن ، وای داشتم سکته میکردم همونجا گریه ام ولی خودمو جمع کردم ، نسبت به پارسال که یه بار بردمش اصلا نمیموند میرفت فقط بازی ایندفه مینشست و توجه اش بیشتر بود اما مثلا مربی میگفت رنگ کن رنگ نمیکرد ، از یه طرف از این خوشحالم که اینقد این سه ساعت همکاری کرد و نشست از طرفی از اون حرفای بچه ها به شدت دلم شکسته و آخرشم مربیش گفت پسرت حرف نمیزنه ؟ گفتم حرف میزنه ولی اینجا خجالت میکشه ، اونجا بچه ها رو نگاه میکرد ولی با هیچ کدوم سعی نکرد دوست بچه ولی اومدم خونه با بچه های همسایمون کلی بازی کرد ، خدایا خودت کمکم کن پسرم رو راه بندازم خیلی سخته از طرفی از نطر روحی خودت داغون باشی و کلی دلشوره که یعنی همه چی درست میشه ؟ از طرفی باید محکم پشت بچه ات باشی ...