۶ پاسخ

وای خداا
تند تند بنویس استرس گرفت منو🫠🫠

واااای خدا چقد سخت بود برات 😢😢

منم زایمان سختی داشتم یعنی مرگو باچشمامم دیدم هم اینکه بچم افتاده بود خشکلی هم در حین عمل فشارم بالای ۱۸و۱۹ از ساعت ۱۲ونیم تا ۳ونیم توی اتاق عمل بودم بعد دادنیم ریکاوری ی ساعتی اونجابودم لرز دنیا ریخته بودم روم ۴تا پتو روم بود بعد اونم وقتی دادنم بخش ۲شب و۲روز دادنم اتاق زایمان پرخطر پر قدم دم ودستگاه بود هرد۱۰دقیقه یک بار میامدن چکم میکردن

منم با فشار 19، ضربان قلب 150 زایمان کردم
علنا نزدیک ب مرگ بودم، تو اون چند روزی که آی سی یو بستری بودم فقط ب این فکر میکردم که نتونستم برا بچم مادری بکنم و بدون دیدنش میمیرم 🥲
چقدر خوبه که گذشت اون دوران

خدای من🤦

🥲🥲وایی

سوال های مرتبط

مامان آتوسا مامان آتوسا ۵ ماهگی
پارت آخر✨
زایمان طبیعی 💫
از حال داشتم میرفتم دیگه ساعت ۳ بود که دکترا آمدن بالا سرم یک دکتر بد اخلاق خیلی نچسب🙄 آمد بالا تخت می‌گفت زایمانت خیلی پر خطر هست مهکم شکمم رو فشار میداد خودشو می‌انداخت بالا شکمم منم جیغ میزدم حتی پاهام رو بستن به تخت ولی نمی‌تونستم زایمان کنم یکی از دکترا گفت ببریمش برا سزارین گفت نه خطر داره چون سر بچه تو لگن هست اگر نتونه بچه خفه میشه اونجا بود که دیگه حالم بد شد😔 آخر سر بچم رو دیدم که داره میاد بیرون دکترا گفتن بچه خفه شده چون صورتی سیاه بود🥺 منم گریه گریه فقط میدونم که همینقدر گفتن خدایا بچم رو سالم از خودت میخوام🥺 دیگه هیچی حالیم نشد وقتی بیدارم کردن دیدم بچم کنارم خوابه منم کنارش هستم اینقدر گریه کردم که نگو بلندم کردن برو دوش بگیر بیا منم رفتم لباس تنم کردم با ویلچر بردنم جلو در زایشگاه دیدم همسرم آمد پیشم بغلم کرد منو برد جلو در بخش دیگه خداحافظی کردیم چون مادرم خسته بود دوستم آمد شب جام
اینم از پارت آخر زایمان طبیعی من☺️
مامان نفس مامان نفس ۳ ماهگی
#پارت آخر

بچمو بردم باز بستری کردن گفتن چون بعد بیست روز زرد شد یا تیروید داره یا عفونت ادراری باز چقدر گریه کردم
گفتن اگ عفونت داشته باشه برا کلیه هاش ضرر داره
تیروید هم برا ذهنش
باز آزمایش گرفتن ی خنجر دیگ ب سینم زدن
با سون ازش آزمایش ادرار گرفتن
بعد ۲۴ساعت جواب آزمایش اومد خداروشکر منفی بود
نتیجه گرفتن شیرم کم بوده براش شیر خشک نوشت گف بهش بده تا زردی از بدنش بره
دستگاه سونو گرافی آوردن بچمو سونو کردن گفتن کلیه آش سنگ داره
چقدر گریه کردم ک خدا یا چرا این همه بلا من مگ بنده بدی بودم 😔
بمن هرچی دادی راضی قانع بودم
همش گفتم خدایا شکرت
بعد چند روز سونو تکرار کردم خداروشکر رفع شده بود
کلا ۱۵روز آواره بیمارستان بودم
برا دشمنم همچین زایمانی نمیخام
حسرت خوب زایمان کردن ک همه هم تختی ها بچه هاشون پیششون بودن
حسرت عکاسی کردن گوسفند کشتن
جشن کرفتن ب دلم موند
حسرت گلی ک بیمارستان انداختش سطل گف برا بچه ها خوب نیس
ولی آخرش میگم با تمام این حسرت رنج گریه ها
خوبه ک دارمت چه خوبه ک هست الان نفساش ب گوشم میخوره
من ۸ماه باهات حرف زدم اگ نبودی مامان نابود می‌شد حتی وقتی داستانتو میگم گریم میگیره
و برای بار دهم معجزه خدا دیدم
فهمیدم خدا چقدر دوستم داره
خدایا شکرت ب خاطر نفسم
😭❤️
مرسی از نگاه زیباتون 💗