خیلی دلم گرفته هیچکس رو ندارم باهاش درد و دل کنم ...مادرم چهارسال پیش بیماری سختی گرفت ما از من دوماه باهاش تو بیمارستان موندم از شهرخودمون رفتیم تهران اونجا بستری و عمل شد ...بعد برگشتیم من سه ماه خونه مامانم موندم همه کاراش رو میمردم ازش پرستاری و مراقبت میکردم حواسم به همه چیش بود کارای خونه رو هم میکردم ...بعدم که رفتم خونه خودم بازم روزا میومدم همه کارا رو میکردم شب برمیگشتم خونه ....الان چندماه مریضی مامانم عود کرده بازم بستری و عمل و تهران ...من بخاطر پسرم دیگه نمیتونم مثل قبا ازش پرستاری کنم کاراش رو بکنم میرم خونه مامانم پسرم شیطونی میکنه لجبازی میکنه غذا نمیخوره ...رفتم ده روز با مامانم تهران موندم پسرم خونه مادر شوهرم موند بازم عمل داره بازم باید برم باهاش ...میریم مطب دکتر پسرم دو سه ساعت با بابام تو ماشین میمونه از یه طرف غصه مادرم که نمی‌تونم به خودش و خونه و زندگی برسم از یه طرف غصه پسرم که همش دست دیگرانه خیلی تند خود و بداخلاق شدم از غصه مادرم پسرم رو میزنم و باهاش بداخلاقی میکنم از غصه پسرم با مادرم تندی و بداخلاقی میکنم ...شدم چوب دوسر نجس...دلم میخواد بمیرم راحت بشم

۷ پاسخ

عزیزن برادر یا خواهری نداری ازشون کمک بگیری ؟ . وظیفه اونا هم هست کمک کنن

بیماری مادرت چیه عزیزم؟ کدوم دکتر تهران بردی ؟ تهران اگه کمکی نیاز داری بگو اگه بتونم خوشحال میشم کمکت باشم .

انشاالله خداوند شفا بدهد

خدا کمکت کنه

بیماری مادرتون چیه؟؟

آخیییی عزیزدلم 🥺🥺🥺خدا به مادرت سلامتی بده گلم.به خودت صبر وسلامتی بده .بمیرم برات میدونم خیلییییی سخته ولی خوب مطمعن باش خدابرات بهترین هارارقم میزنه .ولی بیشترمراقبه خودت وپسرت باش عزیزم.

انشالله خدا مادرتو شفا بده
لذت بردم اینکه میبینم انقد قوی هستی
یه مادرخیلی خوب
چیه دختر خیلی خوب برای مامان عزیزت
این روزا هم میگذره انشالله خدا سلامتی رو به مادرت
و آرامش رو به تو برگردونه
این وسط مواظب پسرت باش اون هیچ گناهی نداره عزیزم بده مادرشوهرت اگه پیشش میمونه تو هم راحت تر ب بقیه کارات میرسی اینا موقته و میگذره

سوال های مرتبط

مامان گیلاس 🍒🍒🍒 مامان گیلاس 🍒🍒🍒 ۳ سالگی
مامان آوین❤ مامان آوین❤ ۳ سالگی
سلام مامان..
یمدته خیلی حال روحیم بده اوضاعم اصلا خوب نیست...این وسط لجبازی های آوین واقعا اذیت کننده شده..از خوابش که بخوام بگم یا ظهر می‌خوابه شب دیر می‌خوابه.. یا ظهر نمیخوابه از چهار و پنج غروب شروع میکنه به گریه تت‌ شب ده که بخوابه..خیلی گریه میکنه بزور گریش وایمیسته اشک میریزه چجوری خیلی حس درماندگی دارم حس میکنم اصلا بلد نیستم با چالش هاش کنار بیام خیلی اذیتم
آوین عاشق کرمانشاهه چون اونجا همه کل روز باهاش بازی میکنن..از خونه خودمون خیلی خوشش نمیاد😭😭😭نمیدونم براش تکراری میشه یا چی نمیدونم ..حتی بگی بریم خونه فلان دوستت یا از دوستای خودم کل روز رو میپرسه کی میریم کجا میریم انگار ارزوشه از خونه بزنه بیرون خونه خودمون نباشه و این برای من خیلی سنگینه😭
آبرنگ براش میارم آرد میارم خمیر بازی می‌کنیم میفرستم حموم آب بازی کنه کارهای خونه رو با همکاریش انجام میدم ادویه غذاروبزنه فلان..کل روز سعب میکنم بهش تو جه کنم از سر از خونه فراریه ..خب من چیکار میتونم بکنم..نمیشه که زندگیمو ول کنم برم کرمانشاه..نمیتونمم کل روز باهاش بازی کنم اصلا حوصلم نمی‌کشه از طرفی کلی کار داره خونه آدم غذاس لباسه فلان..خودش و باباش اصلا رعایت نمیکنن یچیزی میخورن کامل و فرش رو کثیف میکنن نمیشه که جمع نکنم میشه؟؟؟
خیلی خستم...بیشترم خستگی تو جونم میمونه چون رابطش لا من و باباش بهم خورده صمیمی نیستیم خونه‌مون رو دوست نداره انگار نمیدونم چیکار کنم..
خونه بازی میبرم کنم. دریا پارک تقریبا هر روز بیرونه..با دوستاش میبرم بیرون نمیدونم سعی میکنم مادر خوبی باشم ولی بک درصد هم حس موفقیت ندارم..داغونم بخدا حالم اصلا خوب نیست..غذا آماده میکنم میزارم جلوش..دستاشو میزاره رو هم نمیخوره